دلتنگ کسی که باشی
بهار بیاید یا نیاید هیچ فرقی نمی کند!
تو تنها عبور ماه و سال را
نظاره می کنی
بی آنکه... لباس تازه ی هر فصل را
پوشیده باشی!
دیگر هیچ ستاره ای در آسمان
چشمانت را خیره نمی کند!
هیچ لبخندی دلت را نمی لرزاند!
و مادامی که به رسم تنهایی
کنار پنجره ایستاده ای
همه ی اجسام را
به یک رنگ و شکل می بینی!
دلتنگ کسی که باشی
دنیا برایت اتاق کوچکی می شود
که تنها از روی بغض
خستگی... و بی حوصلگی
روزگارت را در آن
سپری می کنی!
دلتنگ کسی که باشی
به خاموشی رو می آوری
به دردها پناه می بری
و زمانی که طنین آه
آشیانه ای را که در سکوتی محض
روی خاطره ها ساخته ای
ویران می کند
به اشک مجال روییدن می دهی!
دلتنگ کسی که باشی
کسی که می دانی هیچوقت نمی آید
آنقدر از زمین فاصله می گیری
که هیچ احساس ملموسی
حتی به گاه سرودن شعری تازه
تو را به حقیقت زندگی
باز نمی گرداند!
دلتنگ کسی که باشی نگاهت فقط به یک چیز خیره است.
نگاهت نه به در، بلکه به صدای اف افی که منتظری گوشت را نه خراش بلکه نوازش بدهد.
دلتنگ که باشی بی حوصله ای،میگذاری ریشت بلند بشود موهایت هم همینطور...
فکر میکنم اینطوری خیلی زیباتر به نظر میرسم...
دلتنگ که باشی اصلا برایت فرق نمیکند روزهایت چطور بگذرند.
خوب یا بد...برایت فرقی ندارد
تو فقط می خواهی کنار او باشی...
دلتنگی اصلا برای خودش عالمی دارد
دلتنگی یعنی تو دیگر برای خودت نیستی
دلتنگ که باشی دلت میخواهد یکی پیشت بنشیند و تو برایش از او بگویی...
از فراق...از جدایی...از دوری
تو خودت هم انگار خوشت می آید که دلتنگ بمانی...
حتی دلت می خواهد که بعضی وقت ها کسی باشد که دلتنگش بشوی...
بیچاره کسی که بهانه ای برای دلتنگی ندارد...
بیچاره کسی که دل تنگ ندارد
من دلتنگی را با تمام بی قراری هایش دوست دارم..
|
امتیاز مطلب : 6
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2