عضو شوید



:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



به وبلاگ من خوش آمدید

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان تنهاترین تنهاها و آدرس loverose.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار مطالب

:: کل مطالب : 1106
:: کل نظرات : 37

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 0

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 88
:: باردید دیروز : 18
:: بازدید هفته : 321
:: بازدید ماه : 4321
:: بازدید سال : 7517
:: بازدید کلی : 165738

RSS

Powered By
loxblog.Com

روح . چن . جن . ارواح . شیطان . خدا . ترسناک

پنج شنبه 29 آبان 1393 ساعت 21:49 | بازدید : 503 | نوشته ‌شده به دست دکتر مولایی | ( نظرات )

دخترکی کنار جاده

ساعت حدود دو نیمه شب بود و من که تازه از مهمانی دوستم آمده بودم، مشغول رانندگی به سمت خانه بودم. من در «بیگو» واقع در شمال جزیره «گوام» زندگی می کنم. از آنجایی که به شدت خواب آلود بودم. ضبط ماشین را روشن کردم تا احیانا خوابم نبرد. سپس کمی به سرعت ماشین افزودم، آن چنان که سرعتم از حد مجاز بالاتر رفت. اواسط راه بودم که ناگهان دختربچه ای را کنار جاده دیدم. سنگینی نگاه خیره اش را کاملا روی خود احساس می کردم. در حالی که از سرعتم کاسته بودم، از خود می پرسیدم که دختربچه ای به آن سن و سال در آن وقت شب کنار جاده چه می کند، می خواستم دنده عقب بگیرم که ناگهان احساس کردم شخصی نزدیکم حضور دارد. وقتی از آینه، نگاهی به عقب انداختم، نزدیک بود از فرط وحشت قالب تهی کنم؛ چرا که همان دختربچه را دیدم که صورتش را به شیشه پشت ماشین چسبانده بود. ابتدا تصور کردم که دچار توهم شده ام، در نتیجه بعد از کلی کلنجار رفتن، دوباره از آینه نگاهی به عقب انداختم، ولی زمانی که چیزی را ندیدم، تا حدی خیالم راحت شد. وقتی به کنار جاده نگاهی انداختم، آنجا هم اثری از دخترک ندیدم. آینه ماشین را رو به بالا قرار دام تا بار دیگر با آن صحنه های هولناک مواجه نشوم. اگرچه، هنوز هم همان احساس عجیب همراهم بود، احساس می کردم تنها نیستم. با ناراحتی و تا حدی وحشت زده، به سرعت به سمت منزل به راه افتادم و خدا خدا می کردم که پلیس در این حین به علت رانندگی با سرعت غیر مجاز دستگیرم نکند. طولی نکشید که آن احساس عجیب را از یاد بردم و از این که به خانه خیلی نزدیک شده بودم، تا حدی احساس آرامش می کردم ولی درست زمانی که مقابل راه ورودی خانه مان رسیدم، همان احساس عجیب- که این مرتبه عجیب تر از قبل بود- به سرغم آمد. وقتی به سمت پیاده رو نگاهی انداختم، دخترک را آنجا دیدم؛ او کنار پیاده رو نشسته بود و به من لبخند می زد!

من که از فرط حیرت شوکه شده بودم، ناگهان کنترل ماشین را از دست دادم و با درخت مقابل خانه برخورد کردم. و در حالی که بیخود و بی جهت نعره می زدم، از پنجره ماشین به بیرون پرتاب شدم. در اثر داد و فریادهایم، پدر و مادرم و همسایه ها از خواب پریدند و دوان دوان به سراغم آمدند تا ببیند جریان از چه قرار است. ابتدا پدر و مادرم به دلداریم پرداختند ولی وقتی کل ما وقع را برایشان تعریف کردم، پدرم به سرزنشم پرداخت که چرا آبروریزی به را ه اندخته ام، همسایه ها را از خواب پرانده ام و ماشین را درب و داغان کرده ام. ولی من حتم داشتم که روح دیده ام و دچار توهم نشده ام.
چند روز بعد به همان نقطه ای رفتم که دخترک را دیده بودم. در آنجا زیر علف ها، یک صلیب کوچک را پیدا کردم. ظاهرا در آن نقطه سالها قبل دخترک به همراه خانواده اش در اثر یک سانحه رانندگی کشته شده بود. البته مطمئن نیستم، ولی تصور می کنم که آن شب، او قصد داشت سوار ماشینم شود. هرگز آن شب کذایی را از یاد نمی برم و از بعد از آن هر وقت که شب، دیروقت به خانه بر می گردم، شخصی را همراه خود می کنم تا تنها نباشم.


روحی با موهای قرمز
احتمالا برخی از افراد با ناحیه « روت چهل و چهار» آشنا هستند. ولی آیا هرگز چیزی راجع به روح پلید آنجا هم شنیده اید؟ بسیاری از افراد در رابطه با این روح دچار تجربیات وحشتناکی شده اند. گفته می شود که او موهای قرمز رنگی دارد و اغلب تی شرتی پشمی به رنگ روشن و شلوار جینی آبی رنگ به تن دارد. برخی از افراد مدعیند که او ناگهان در اواسط اتوبان ها و جاده های خلوت و متروکه ظاهر می گردد وحتی بعضی او را زیر گرفته اند و زمانی که بر می گردند تا ببینند آیا شخصی در آنجا افتاده یا نه ، با جسدی مواجه نمی شوند. اگرچه، روح پلید آن چنان خنده بلندی از ته دل سر می دهد که باعث می شود که مو به تن همه راست شود. برخی دیگر ادعا می کنند که او سرش را به شیشه جلوی اتومبیل می چسباند، خنده کریهی سر می دهد و به تعقیب آنها می پردازد، در حالی که سرعت آنها بیش از 120 کیلومتر در ساعت بوده است، بدتر از همه این که او آن چنان خنده خوفناک و شیطانی به سرنشینان ماشین تحویل می دهد که خون در عروقشان منجمد می شود. همچنین یک راننده کامیون گفته است که آن روح در اطراف اتوبان منطقه روت چهل و چهار کنار جاده ایستاده بود و برای او اتو استاپ زد. راننده هم دلش به رحم می آید و مقابل پایش ترمز می کند. طبق اظهارات آن راننده روح مردی حدودا چهل ساله با موهای پرپشت قرمز رنگ به نظر می رسید. بعد از آنکه روح پلید سوار کامیون می شود، راننده مقصدش را از او می پرسد، ولی او در سکوت فقط لبخند می زد. راننده کامیون هم به خیال این که با فردی روانی یا دیوانه مواجه است عصبانی می شود، ترمز می کند و از او می خواهد که هرچه زودتر پیاده شود. روح هم طبق خواسته ی مرد از کامیون خارج می شود. اگرچه، خروج او از کامیون به صورت غیب شدن ناگهانی در تاریکی صورت می گیرد، راننده مدعی است که قبل از آنکه روح ناپدید شود، داخل بدنش را دیده است.

ماجرای دیگر مربوط به زن و شوهری می شود که ماشینان در اواسط جاده ای خلوت خراب می شود. مرد به زنش می گوید که داخل ماشین بماند تا او به سراغ یافتن تلفن عمومی برود. طولی نمی کشد که مرد سر راهش با روح معروف، مواجه می شود که کنار جاده نشسته بود. مرد از او می پرسد که آیا می داند نزدیکترین تلفن عمومی کجا قرار دارد یا نه، ولی روح بدون بر زبان آوردن کلمه ای فقط لبخندی کریه و بلند بالا به او تحویل می دهد. مرد مدعی است که به وضوح دو حفره خالی را به جای چشم در صورت روح دیده بود و وقتی از او فاصله می گیرد، روح با صدای شیطانی و مشمئزکننده خنده بلندی را سر می دهد. مرد وقتی به ماشینش برمی گردد، زنش را به شدت نگران و مضطرب می یابد. زن مدعی می شد که در حالی که رادیو ماشین روشن بوده، درلابه لای آن صدای خنده های بلند و زشتی را می شنود و عصبانی می گردد. درنتیجه زن از ماشین خارج می شود تا سروگوشی به آب دهد ولی صدای خنده حتی یک لحظه هم قطع نمی شود. زن با وحشت فراوان سوار ماشین می شود و رادیو را خاموش می کند، سپس همزمان صدای خنده ها نیز قطع می گردد. زن و شوهر که هر دو به شدت وحشت کرده بودند، فورا سوار یک ماشین عبوری می شوند و صحنه را ترک می کنند.


علت استعفای جیمز
طبق اظهارات دوستم،بینگ،این حادثه برای یکی از نگهبانان هتل 3 ستاره در پنانگ رخ داده است. نمی توانم نام آن هتل را افشا کنم،چون از حسن شهرت آنجا کاسته می شود. آن نگهبان که جیمز نام داشت، تقریبا یکی از کارمندان جدید آن هتل به حساب می آمد. آن شب، او مطابق معمول ساعت 10 نیمه شب، گشت معمول شبانه اش در داخل و اطراف هتل آغاز کرد. اگرچه هیچ کس بعد از آن او را ندید، تا اواسط بعد از ظهر روز بعد که او برای استعفا دادن به رئیس هتل مراجعه کرد.
رئیس هتل که تعجب کرده بود، از او علت استعفا را پرسید و جیمز گفت: نیمه های شب، مثل همیشه به گشت در هتل مشغول شدم. وقتی به قسمت زیرزمین و لباسشویی هتل رسیدم، احساس کردم که بی دلیل می لرزم. لرزه ی شدیدی به اندامم افتادم. گمان کردم سیستم حرارتی هتل دچار نقص فنی شده است. در نتیجه بی اعتنا به آن به گشتم ادامه دادم تا اینکه سرو صداهای عجیبی از قسمت لباسشویی به گوشم خورد. گویی شخصی می خواست در جایی را بشکند. تلق تلوق...بعد صدای یک فریاد بلند و هق هق گریه... اگرچه به نظر نمی رسید که یک انسان عادی در حال گریستن باشد. چون صدا به شدت زیر و بلند بود. در آن سکوت شب هنگام، صدای گریه مرا تا حدی به وحشت انداخت. 
تصور می کردم شخصی به شدت وحشت کرده یا دچار دردسر بدی شده است. در نتیجه به سرعت به آن سمت دویدم و نگاهی به اطرافم انداختم. هیچ چراغی روشن نبود و کسی در آن اطراف به چشم نمی خورد. تصمیم گرفتم برای بررسی بیشتر، قفل در اتاق لباسشویی را باز کنم و داخل آنجا را به دقت ببینم. به محض آنکه قدم به داخل آن اتاق گذاشتم، کاملا متوجه شدم که هوای آنجا به مراتب سردتر از بیرون است. تمام موهای بدنم راست شده بود و آشکارا می لرزیدم. راستش خودم هم وحشت کرده بودم. چراغ قوه ام را روشن کردم و به بررسی اطراف پرداختم، ولی اثری از انسان در آنجا به چشم نمی خورد. چراغ قوه در دست چپ و یک چماق در دست راستم بود. تمام جرئتم را به خرج دادم و به سمت پشت ماشین های لباسشویی رفتم تا مطمئن شوم که کسی آنجا پنهان نشده است. محتاطانه قدمی به جلو گذاشتم و با دقت اطراف را زیر نظر داشتم. با این حال، چون مطمئن شدم کسی آنجا نیست، خیالم تا حدی راحت شد و درست زمانی که می خواستم از آنجا خارج شوم، با چشمان خودم صحنه ای را دیدم که قسم می خورم تا آخر عمر آن را فراموش نخواهم کرد. خانمی را دیدم که لباس خواب سفید و بلندی به تن داشت.  
قسمت رعب انگیز ماجرا این است که سرش از بدنش جدا شده بود! می خواستم پا به فرار بگذارم، ولی پاهایم به زمین چسبیده بودند. با وحشت نگاه دیگری به او انداختم و متوجه شدم که زن سر قطع شده ی خودش را در دست دارد و مستقیم به من زل زده است! از فرط وحشت، همان جا از هوش رفتم. چند ساعت بعد، وقتی به هوش آمدم، با تمام قدرت پا به فرار گذاشتم و به خانه ام برگشتم. هنوز هم شوکه هستم و تصور می کنم که بهتر باشد از کار در اینجا صرفنظر نمایم.


جاده مرگ 
در پنانگ مالزی،جاده ای معروف و در عین حال انگشت نما و بد نام موسوم به جاده ی «تمپه» وجود دارد. سالها سال قبل آن جاده ساخته شد تا دسترسی به دریاچه پشت سد میسر گردد. در کیلومتر 7/1 جاده،تپه ای وجود دارد که به دو حومه متصل می شود.راه ورودی دریاچه پشت سد، در جایی در میان جاده ای کم عرض و باریک و پیچ در پیچ قرار دارد.  
  حوادث و اتفاقات اسرارآمیز و مرموز بی شماری در آن جاده رخ داده اند.اکثر اوقات، قربانیان به همراه وسیله نقلیه خود به داخل دره عمیقی پرتاب شده اندو عده اندکی از مهلکه جان سالم به در برده و فرار کرده اند.  
  بسیاری از اهالی پنانگ، مثل خودم از رانندگی شب هنگام در آن جاده خودداری می کنیم،چون به شدت می ترسیم و به همه توصیه می کنیم که شب هنگام در آن جاده 
ترددنکنند.  

 
 یک مرتبه دختر معصوم و بی گناهی توسط یک پلیس کشته شد. اگرچه علت مرگ دخترک هرگز معلوم نشد و به صورت یک راز سر به مهر باقی ماند ولی به نظر می رسد که دخترک گناهی نداشت و آن پلیس مقصر شناخته شد ولی عجیب آن که روح دخترک هم که پلیس را عامل مرگش می دانست،هرگز دست از سر هیچ پلیسی بر نداشت!در نتیجه اکثر پلیس ها جرأت ندارند شب هنگام در آن جاده رانندگی کنند،چون بسیاری از آنها جان سالم از آنجا به در نبرده اند.ظاهراً روح انتفام جوی دخترک هر مرتبه حادثه مرگباری را برای پلیسها ایجاد می کند  

طبق اظهارات بومیان آن منطقه، سال ها قبل یک تصادف دلخراش و مرگبار در آن جاده رخ داده است .در آن تصادف خانم جوانی در دم کشته می شود.ظاهراً روح آن خانم نیمه های شب به طور ناگهانی مقابل رانندگان بداقبال نمایان می شود. از آن جایی که جاده باریک و پیچ در پیچ است و یک سمت آن مملو از صخره و سمت دیگر یک دره عمیق قرار دارد، تمام رانندگانی که سعی کرده اند به نحوی فرار کنند،کنترل ماشین را از دست داده اند وبه قعر دره سقوط کرده اند.ظاهر روح مثل یک انسان عادی است و عده اندکی جزییات چهره او رابه یاد دارند ولی اکثر افراد می دانند که او موهای بلندی دارد و همیشه ردای سفید می پوشد.  

چند سال فبل،حادثه وحشتناکی در ارتباط با این روح برای دو مرد جوان رخ داد. آن دو که آدریان و لئو نام داتند،حدودساعت یک نیمه شب به خانه بر می گشتند. در آن ساعت از شب،هیچ وسیله نقلیه ای در حاده به چشم نمی خورد. آدریان رانندگی می کرد و لئو کنارش نشسته بود. آدریان با سرعت مجاز می راند و پیچ های تند را به آرامی پشت سر می گذاشت. از آنجایی که هر دو به شدت خسته بودند، حرفی بینشان رد و بدل نمی شد. زمانی که به راه ورودی دریاچه پشت سد رسیدند، ناگهان آدریان متوجه شد خانمی سفید پوش وسط جاده راه می رود. پشت آن خانم به آنها بود و در نتیجه فقط موهای بلندش به چشم می خورد. آدریان از سرعت ماشین کاست تا بتواند چهره آن خانم را ببیند.از لئو خواست که نگاهی به آن جانم بیندازد و وقتی متوجه شد که لئو هم می تواند آن زن را ببیند، خیالش تا حدی راحت شد.آدریان نمی توانست باور کند که روح دیده است و در عین حال از این که خانمی تنها در آن ساعت از شب در آن جاده قدم بزند هم تعجب کرده بود. حتی در روز روشن هم هیچ کس جرأت نداشت پیاده به انجا برود، چون جاده کم عرض و به شدت خطرناک بود؛ علاوه بر آن، یک زن تنها در آن ناحیه کوهستانی چه می کرد.  

آدریان از گوشه چشم نگاهی به لئو انداخت.لئو وحشت زده و بیمناک به نظر می رسید. وقتی به زن نزدیک تر شدند، آدریان ترمز کرد. زن به آرامی رو به آنها کرد و آنها در کمال حیرت و ناباوری متوجه شدند که او چهره ای بسیار کریه دارد وقطرات خون را روی آن دیدند. آدریان حتم پیدا کرد که او یک انسان نیست. در نتیجه به سرعت پایش را روی پدال گاز فشارداد و تصمیم گرفت زن را زیر گرفته و فرار کند، ولی نمی دانستندبعد از زیر گرفتن آن زن چه بلایی سرشان می آید. چند ثانیه بعد لئو با تردید به پشت سر نگاه کرد تا ببیند که آیا زن هنوز آنجاست یا نه و با وحشت فراوان سر آن زن را دید که روی صندلی عقب قرار داشت . لئو آن چنان ترسیده بود که نمی دانست چه کند ویا چه بگوید. آدریان هم از آینه نکاهی به عقب انداخت و متوجه شد که زن بدون سر در تعقیب آنهاست .....  

بعد از آن حادثه، آدریان و لئو تا مدت ها شوکه بودند و قدرت تکلمشان ضعیف شده بود. بعد از مدت زیادی ، جریان را باری نزدیکان خود تعریف کردند و تصمیمی گرفتند که هرگز به آن جاده نزدیک نشوند.


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
پنج شنبه 29 آبان 1393 ساعت 18:6 | بازدید : 425 | نوشته ‌شده به دست دکتر مولایی | ( نظرات )
خواندن این مطلب برای زیر 15 سال مناسب نیست
 

 

یکی از دوستان زحمت کشیده و ماجراها و تجربیاتی که در زمینه ماورایی ( ملاقات با اجنه ها بصورت تصادفی) داشته برامون نوشتند، و خواسته بود که در وبلاگ نمایش داده بشه ، دوستان در صورت تمایل نظرات خودتونو در مورد این ماجراها بنویسید.

 

خانه ی قدیمی:

سلام دیدم مدتیه از جن چیزی نمیذارین توی وبلاگ از طرفی هم منم از طرفدارای وبلاگت هستم گفتم یه داستان بدم اگه دوس داشتین بذارین.... بفرمائید:

 

 

من مادر بزرگ پیری داشتم که توی یه خونه خیلی قدیمی در یکی از محلهای پایین شهر زندگی میکرد و اونهایی که قمی هستند من آدرس خونه مامان بزرگمو بهشون میدم که برن و خونه رو ببینن البته الان بعداز فوت مادر بزرگم در خونه رو از چوبی به آهنی تغییر دادیم.
همیشه یادمه مادر بزرگم تنها زندگی میکرد و بابابزرگم قبل از بزرگ شدن بابام فوت کرده بوده همیشه مادر بزرگم میگفت : ننه جون از اونا میان منو قلقلک میدن و منو اذیت میکنن طوری که حالم بهم میخوره همیشه یادمه قیچی زیر متکاش میگذاشت ولی بازم اذیتش میکردن تا حدی که گاهی میگفت ننه وسایل خونه رو جابه جا میکنن و میز رو میکشن اینطرف و اونطرف بهشون میگم نکنید ولی گوش نمیدن.

 

 

 

 

من میترسیدم اما چرا دروغ بگم باور نمیکردم گاهی مادر بزرگم میگفت ننه چرا ظهر ناهار میخوردم دم در ایستاده بودی و هرچی بهت گفتم غذا بخور گوش نکردی؟؟؟ . درصورتی که من ظهر اصلا اونجا نرفته بودم.

 

 

همیشه دلم میخواست صحت گفته های اونو باور کنم تا اینکه یک شب تابستون پیشش موندم و توی حیاط روی تخت دراز کشیدم با وجودی که میترسیدم اما نیروی کنجکاوی بر من غلبه کرده بود دقیقا روبروی من یه ایوون تقریبا بزرگ بود و من پایین توی حیاط کاملا ایوون رو میدیدم و مطمئنم بیدار بودم چون از ترس خوابم نمیبرد...

 

 

 

کمی از شب که گذشت دیدم یه زن با موهای مشکی بلند که موهاش خیلی ضخیم بود از زیر زمین اومد بیرون قلبم داشت میترکید از ترس از پله ها بالارفت و دقیقا پشت به من ایستاد نای حرکت نداشتم و حتی نمیتونستم فریاد بزنم روی تخت نشستم و فقط بهش نگاه کردم، یادم بود که میگفتن از ما بهترون یا جنها سم دارن واسه من به پاهاش نگاه کردم بخدا به اون کسی که همه ما رو افریده قسم پاهاش سم داشت باور کنید به خاک و مامان و بابام قسم سم داشت برگشت و به من نگاه کرد و من دیگه نفهمیدم چی شد و از هوش رفتم...

 

برجک :

 

روز اولی بود که پامو میذاشتم تو پادگان...
پادگانمون وسط کویر های شهرستان میبد توی یزد بود
وسط مرداد ماه بود هوا خیلی خیلی گرم بود و هرجارو که میدیدی فقط کویر بود
جو پادگانم خیلی جو سنگین و فوق العاده نظامی تر از نظامی بود
کسی با سربازای جدید حرف نمیزد و بهتره بگم اصلا آدم حساب نمیکردن
سنگین ترین کارا رو دوش سربازای جدید بود
از همون روز اول ورودم به هرکی میرسیدم ازم میپرسید جدیدی ؟ میگفتم آره میگفت بالای برجک خوش بگذره...!!

 

 

 

منم متوجه حرفشون نمیشدم پیش خودم فکر میکردم برجکم یه پسته دیگه مثله بقیه پستا ... اولش پستای تیمی مثل گشت و نزدیک پادگان رو بهم دادن تا توجیح بشم تو کل این مدت هم سربازا و فرمانده ها کلی داستان از جن و دیو و ارواح که تو پادگان بود برامون تعریف میکردن و میگفتن هر چندوقت یکبار یه سرباز اینجا روانی میشه و میفرستنشون خونه حتی چنتاشون معافیت دائم گرفتن منم پیش خودم گفتم سربازا زرنگن اینطوری خدمت رو دور زدن...!

یکی دو هفته این طوری گذشت تا اینکه من با یکی از سربازای نسبتا قدیمی آشنا شدم و طولی نکشید که رفیق شدیم ازش پرسیدم داستان برجک چیه؟؟؟؟ گفت تو این پادگان بیش تر از 10 تا برجک هست همشون به هم نزدیکن اما فقط یدونشون از همه خیلی دورتره که تقریبا سمته کوههای پشت پادگانه و خیلی ترسناکه شایعه شده اونجا پر از جنه ... و کسی پست نمیده اونجا غیر از جدیدا و سربازای تنبیهی ...! ازش پرسیدم تا حالا اونجا پست دادی؟؟؟ گفتش آره هزار بار اما من که چیزی ندیدم شاید فقط ترسوها میبینن اما یه شب یه سرباز از ترسش تشنج کرد رنگش مثل گچ شده بود و زنگ زدن به خانوادش و اومدن بردنش...!

خلاصه بعد از مدتها نوبت به من رسید که برم بالای همون برجک سربازای قدیمی خیلی چیزا تعریف میکردن اما راستشو بخواین همش به خودم فحش میدادم که چرا اومدم خدمت... بالاخره ماشین رسید به برجک ( برجک فاصلش زیاد بود و با ماشین عوض میکردن پستارو) بسم الله گفتم و رفتم بالا همه چی باهام بود بی سیم و اسلحه و یه فانوس کوچیک ....

خلاصه تنها شدم و تا جا داشت با دوربین دور و برمو نگاه میکردم که ببینم چیزی به چشمم میخوره یا نه 1 ساعت از پستم گذشته بود همش خدا خدا میکردم تموم بشه که دیدم به نفر از سمته کوههای پشت پادگان داره میاد سمتم ... اولش فکر کردم گشته اما نه یه پسر جوون با یه لباس خاکستری دقیقا مثل لباسای خودمون نزدیک تر شد میخواستم شلیک کنم اما ترسیدم توهم باشه و دردسر درست بشه برام انقدر اومد جلو که تونستم صورتشو ببینم خوب که دقت کردم دیدم خودمم!!!!!

 

اصلا باورم نمیشد صحنه ای رو که میدیدم یهو انگار سرم سنگین شد و بدنم نمیتونست سرمو نگه داره از برجک اومد بالا وقتی چشمام تو چشماش افتاد، دیدم دقیقا خوده خودمم ، چشمای خون افتاده و صورت سیاهی داشت و یه لبخند شیطنت امیز رو لباش، زانوهام سست شده بود و میلرزید و فکم قفل شده بود ، دستامو نمیتونستم تکون بدم فقط چسبیده بودم به دیوار و لبام همش میلرزید،
اومد جلو تر قلبم داشت از جا در میومد تا نزدیکم شد یه سیلیه محکم بهم زد و از حال رفتم ... وقتی بیدار شدم دیدم همه دورم جمعند تو بیمارستان و دکتر بهم گفت حالت خوبه ؟؟ اما من نمیتونستم حرف بزنم .. اشکم درومد ولی هرکاری کردم نتونستم حرف بزنم. .... بالاخره منو فرستادن تهران و بعد از شش ماه تونستم حرف بزنم و انتقالی گرفتم اومدم تهران...

 

 بعضی مواقع تنهایی و ترس و هراس و تخیلات شدید باعث میشه که کوچکترین صدا یا خطای بینایی برامون تبدیل به کابوس شه، و هر چه بر ترسمون افزوده شه چیزها و اتفاقات عادی هم برامون مرموز و غیرعادی خواهد شد ، و بیشترین صد مه ای که انسانها می بینند از ترس خودشونو ، که باعث مشکلات شدید روحی و روانی میشه ....  در پست های قبلی به این موضوع مفصل اشاره شده، دوستانی که تمایل داشته باشند می تونند از لینک زیر بخونند:

 

 

در مورد ماجرای اول،  اجنه ها قادر به تغییر شکل دادن به اکثرا موجودات حتی به شکل انسان هستند که روزهای آینده اطلاعات بیشتری در این مورد قرار خواهم داد ....

در مورد ماجرای برجک ( که البته تو یکی از سایت ها هم نوشته شده و نمی دونم نویسندش شما بودید یا نه )،  دوستی تعریف می کرد که صبح یکدفعه از خواب بیدار شدم و به حالت نشسته رو تخت قرار گرفتم ولی تصویری که من می دیدم از روبرو بود یعنی خودمو از روبرو میدیدم که رو تخت نشستم انگار دوربینی 2 متر جلوتر گذاشته بودند و از من فیلمبرداری میکرد...

میگفت تا چند ثانیه ادامه داشت که یهو تصویری که از مقابل میدیم محو شد و چشام سیاهی رفت دوباره به حالت عادی برگشت و من مثل یک انسان عادی تصویر روبرومو از موقعیتی که نشسته بودم میدیدم ....

 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
پنج شنبه 29 آبان 1393 ساعت 18:3 | بازدید : 399 | نوشته ‌شده به دست دکتر مولایی | ( نظرات )

به همه خاطـره هایم گره ی کور زدم
به یکی انگ و دگر وصله ی ناجور زدم

تو شدی منکـر ما بودن ما اینهمه سال
همه بر خیل خوش خاطرم هاشور زدم

ازهمان دم که پرید عطر وجودت ز تنم
مـُـردم و بـر بدنم یکـسـره کافــور زدم

لب من نوش دگر جز لب تو نوش نکرد
بوسه تنها به لب خمره ی انگور زدم

خسته از آن همه روزِ پُرِ نیرنگ و ریا
دل بریدم ز سحر بر شب بی نور زدم

رگ خشکیده ی من تیزی تیغی نبرید
من به آن تیغ تـبـر تیزی ساطــور زدم

تو تنت را به تن گرم دگر دادی و من
تن سردم به تن یـخ زده ی گـور زدم

چشم بر من تو ببستی و منم بر دنیا
باز از پیش خدا چشمکت از دور زدم


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
پنج شنبه 29 آبان 1393 ساعت 18:0 | بازدید : 408 | نوشته ‌شده به دست دکتر مولایی | ( نظرات )

گفتنی ها را گفتم حرف ناگفته نمانده است

بگذار جدا شویم که عشقی بین ما نمانده است

عشق،محبت،عاطفه، عشق دیگر چیست

انسانیت ، مرام ، مروت ، نمانده است

قلبم به زیر پای تو بودو می خندیدی

افسوس نمی خورم که قلبی نمانده است

قبل از گذشتن از من مرا خورد کردی

باشد برو که دیگر وجودی نمانده است

این چند صبا ء که با تو بودم صدافسوس

افسوسم از این بابت است که فرصت نمانده است

جانم به جان تو بسته بود نفسهایم

ای وای من که برایم جانی نمانده است

ازشوق دیدن تو آفتاب می شدم

آفتاب غروب کرد،شوقی نمانده است

کاش دستم به تو می رسید برای انتقام

چه کنم برایم دستی نمانده است

ای روزگار که همیشه ناسازگار بودی

دیگه کسی با تو سازگار نمانده است

کاش لحظه ای می نگریستی به اعمالت

بشتاب که برای جبران فرصت نمانده است

بخشیدن یا نبخشیدنم دیگر چه سود

بخشش زه قلب است و قلبی نمانده است


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
پنج شنبه 29 آبان 1393 ساعت 17:58 | بازدید : 451 | نوشته ‌شده به دست دکتر مولایی | ( نظرات )

ای نگاهت نخی از مخمل و از ابریشم

چند روزیست که هرشب به تو می اندیشم

به تو آری به تو یعنی به همان منظر دور

به همان سبز صمیمی به همان باغ بلور

به همان سایه همان وهم همان تصویری

که سراغش ز غزلهای خودم می گیری

به همان زل زدن از فاصله ی دور به هم

یعنی آن شیوه ی فهماندن منظور به هم

به تبسم به تکلم به دل آرایی تو

به خموشی به تماشا به شکیبایی تو

به نفس های تو در سایه سنگین سکوت

به سخن های تو با لهجه  ي شیرین سکوت

شبحی چند شب است آفت جانم شده است

اول نام کسی ورد زبانم شده است

در من انگار کسی در پی انکار من است

یک نفر مثل خودم عاشق دیدار من است

یک نفر ساده چنان ساده که از سادگیش

می شود یک شبه پی برد به دلدادگیش

آه ای خواب گران سنگ سبک بار شده

اي که بر  روح من افتاده وآوار شده

در من انگار کسی در پی انکار من است

یک نفر مثل خودم تشنه ی دیدار من است

یک نفر سبز چنان سبز که از سرسبزیش

می توان پل زد از احساس خدا تا دل خویش

شبحي  چند شب است آفت جانم شده است

اول نام کسی ورد زبانم شده است

آي بی رنگ تر از آینه یک لحظه بایست

راستی این شبح هر شبه تصویر تو نیست ؟

اگر این حادثه ی هر شبه تصویرتو نیست

پس چرا رنگ تووآینه اینقدر یکیست؟

حتم دارم که تویی آن شبح آینه پوش

عاشقی جرم قشنگی ست به انکار مکوش

آری آن سایه که  شب آفت جانم شده بود

آن الفبا که همه ورد زبانم شده بود

اینک از پشت دل آینه پیدا شده است

وتماشاگه این خیل تماشا شده است

آن الفبای دبستانی دلخواه تویی

عشق من آن شبح شاد شبانگاه تویی


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
پنج شنبه 29 آبان 1393 ساعت 17:55 | بازدید : 366 | نوشته ‌شده به دست دکتر مولایی | ( نظرات )

روزی هزار مرتبه بازنده میشوم

از بازی ظریف تو شرمنده میشوم

 اینبار فرق میکند اما به شوق برد

آماده جدال درآینده میشوم

موعود می رسد تو سفیدی ومن سیاه

بر شاه بی شکست تو تازنده میشوم

یک لحظه میخروشم و زورم نمی رسد

با این خیال خام که کوبنده میشوم

باران کیش های تو آغاز می شود

چون مرغ پرشکسته ی سرکنده میشوم

یکجا تمام قدرتم از دست می رود

تا کیش آن وزیر برازنده میشوم

می تازد اسب سرکش عشقت به هر طرف

وقتی که محو آن رخ تابنده میشوم

بی هیچ قلعه های مرا فتح می کنی

در خانه ی سیاه پناهنده میشوم

حالا میان صفحه ی تاریک زندگی

از مهره های سوخته آکنده میشوم

من مات می شوم به همین سادگی وباز

 

روزی هزار مرتبه بازنده میشوم


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
پنج شنبه 29 آبان 1393 ساعت 17:44 | بازدید : 434 | نوشته ‌شده به دست دکتر مولایی | ( نظرات )
گروهک تروریستی داعش در لیبی از هلاکت دو عنصر مصری خود در عملیات انتحاری در لیبی خبر داد.
به گزارش مشرق، دفتر اطلاع رسانی گروهک تروریستی داعش در لیبی، چهارشنبه از طریق شبکه اجتماعی تویتر اعلام  کرد که دو تبعه مصری به نام های "ابومصعب المصری" و "ابو صفوان التونسی" در کنار عناصر تونسی و لیبیایی این گروه در لیبی کشته شده اند.    

گروهک داعش فاش کرد که این دو نفر هنگام اجرای عملیات انتحاری علیه اردوگاه 2 مارس که در چارچوب عملیات گسترده انتحاری علیه مقرهای نیروهای صاعقه لیبی و فرودگاه های نظامی صورت گرفت، کشته شدند.

 

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
پنج شنبه 29 آبان 1393 ساعت 17:41 | بازدید : 394 | نوشته ‌شده به دست دکتر مولایی | ( نظرات )

 

یک فیلیپینی تروریست به عنوان نخستین فرد آسیایی که در گردن زدن افراد توسط گروه تروریستی داعش دست دارد، مورد اتهام قرار گرفت.
به گزارش مشرق، روزنامه 'استار' مالزی روز پنجشنبه فاش کرد این مرد براساس ویدئوهای منتشر شده متهم گردن زدن 18 سرباز سوریه ای و یک آمریکایی است که یکشنبه هفته گذشته کشته شدند.

پیش از این برخی گزارش ها حکایت از این امر داشت که احتمالا یک تروریست آسیایی در گردن زدن گروگان ها به وسیله تروریست های داعش دست دارد.

منابع کرد آشنا به گروه تروریستی داعش در سوریه و عراق یکی از این افراد که در سر زدن قربانیان دست دارد را یک فیلیپینی معرفی کرده اند.

مقامات امنیتی اندونزی، فیلیپین و مالزی پس از انتشار ویدئوی سر زدن روز یکشنبه یک آمریکایی در در سایت 'یوتیوب' در تلاش هستند ملیت این مرد را مشخص کنند.

از دیگر اعضای گروه تروریستی داعش که گردن زدن افراد را بر عهده داشته اند 'مایکل دوس' و 'ماکسیم هوچارد' هر دو 22 ساله از فرانسه و 'عبدالمجید قرمائویی' 28 سال از بلژیک هستند.

آخرین ویدئوهای انتشار یافته نشان می دهد افراد زیادی از کشورهای انگلستان، استرالیا، آلمان، دانمارک، فیلپیین، روسیه و آمریکا در گروه تروریستی داعش مشغول فعالیت هستند.

'هارولد کابونوک' سخنگوی ارتش فیلیپین در واکنش به اخبار منتشر شده در خصوص تابعیت فیلیپینی تروریست داعشی که گردن می زند، اعلام کرد که مستندات کافی در خصوص فیلیپینی بودن این فرد وجود ندارد.

اخبار منتشر شده در ماه های اخیر نشان می دهد که برخی از افراطیون فیلیپینی به منظور پیوستن به گروه داعش آموزش دیده اند و تاکنون نیز دو نفر از این افراد در جنگ سوریه جان خود را از دست داده اند.

گزارش ها همچنین نشان می دهد برخی از افراط گرایان مالزیایی نیز که در جنوب فیلیپین آموزش نظامی دیده اند در عملیات تروریستی در سوریه و عراق دست داشته اند.

بر اساس گزارش های مختلف، تروریست هایی از مالزی، اندونزی و فیلیپین با تشکیل واحد مالایی زبان در سوریه این نگرانی را به وجود آورده اند که شمار بیشتری از افراد منطقه را جذب فعالیت های تروریستی کنند.

این گروه مالایی زبان 'واحد مجمع الجزایر مالایا برای داعش' نام دارد.

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
پنج شنبه 29 آبان 1393 ساعت 17:38 | بازدید : 393 | نوشته ‌شده به دست دکتر مولایی | ( نظرات )

 

لاوروف گفت که جان کری در یک تماس تلفنی به وی گفته است که به اظهارات اوباما که در آن مسکو یکی از تهدیدهای جهانی خوانده شده بود، اهمیتی ندهد.
به گزارش مشرق به نقل از خبرگزاری راشا تودی، باراک اوباما، رییس جمهوری آمریکا در سخنرانی مجمع عمومی سازمان ملل متحد خود در ماه سپتامبر از سه تهدید جهانی یاد کرده بود که یکی از آنها اقدامات خصمانه روسیه در اروپا بود. 
 
وی در سخنرانی خود در جریان نشست سران گروه 20 در استرالیا نیز به اقدامات (خصمانه روسیه) به عنوان یکی از تهدیدهای جهانی مهم اشاره کرده بود. 
 
سرگئی لاوروف، رییس دستگاه دیپلماسی روسیه که در دومای این کشور سخن می‌گفت، کمی قبل‌تر تماسی با جان کری داشتم و از او در مورد معنای این اظهارات اوباما پرسیدم که او در پاسخ گفت اهمیت ندهید. 
 
لاوروف گفت که همتای آمریکایی‌اش گفته که علت مطرح شدن این اظهارات از سوی اوباما این بوده که او قصد داشته به موضوع برنامه هسته‌ای ایران و وضعیت شبه‌جزیره کره بپردازد. 
 
وزیر امور خارجه روسیه با این حال گفت که مناسب نیست یک کشور قدرتمند جهانی چنین نگاه مصرف‌گرایانه‌ای نسبت به شرکای خود داشته باشد. 
 
وزیر امور خارجه روسیه گفت: روسیه برای حل مساله هسته‌ای ایران و بحران هسته‌ای کره اقدامات بسیاری انجام می‌دهد که هدف آن کسب رضایت هیچ‌کس نیست بلکه این کار برای کمک به جامعه بین‌المللی انجام می‌شود. 
 
وزارت امور خارجه آمریکا نیز در واکنش به این اظهارات لاوروف گفت که وزیر امور خارجه روسیه خوانش اشتباهی از سخنان کری داشته است. 
 
سخنگوی وزارت امور خارجه آمریکا اعلام کرد: ما اظهارات لاوروف را شنیدیم و جای تاسف است که وزیر خارجه روسیه خوانش نادرست از یک گفت‌وگوی دیپلماتیک محرمانه‌اش با کری داشته است. 

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
پنج شنبه 29 آبان 1393 ساعت 17:38 | بازدید : 438 | نوشته ‌شده به دست دکتر مولایی | ( نظرات )
گزارشی از جدیدترین فعالیت‌های تروریست‌ها:
براساس تأیید اسناد داخلی، شبکۀ تروریستی منطقه با محوریت داعش در حال پیگیری بزرگ‌ترین هدف خود است و این هدف را از پنج منظر دنبال می‌کند، با این توضیح که گویا حاضر به چشم‌پوشی از هیچ یک از این پنج حیطه نیست و هر ماه یکبار اطلاعات و برنامه‌های خود را به روز می‌کند:
به گزارش خبرنگار سیاست خارجی باشگاه خبرنگاران؛ چند وقتی است که از یک طرف هلاکت سرکردگان داعش و النصرة ستون‌های پیکرۀ تروریسم را به ویژه در عراق متزلزل کرده؛ از سوی دیگر خبر ائتلاف داعش با جبهه تروریستی النصرة به گوش می‌رسد. بالاخره داعش در منطقه تضعیف می‌شود یا تقویت؟!
 
در جدیدترین نقشه فعالیت و تمرکز تروریست‌ها که در نوامبر 2014 منتشر شد، هستۀ مرکزی عراق همچنان با تروریست‌های داعش در صدر قرار دارد و سپس به ترتیب سوریه (داعش، النصره و...)، پاکستان (القاعده)، افغانستان (طالبان)، لیبی (جماعة سلفیون انصار الشریعة)، نیجریه (بوکوحرام)، مالی (شاخه القاعده)، سومالی (الشباب)، کنیا (الشباب)، سودان جنوبی (تروریست‌های پراکنده قبیله‌ای)،... قرار دارند.
 
در تصویر زیر مناطقی که با رنگ قرمز نشان داده شده‌اند محل فعالیت منسجم و گستردۀ تروریست‌هاست و در مناطقی که با رنگ زرد مشخص شده‌اند، گروه‌های تروریستی کوچک به صورت پراکنده حضور دارند:
 
 
دسته‌ای از کارشناسان به مدارک منتشره توسط خود داعش در شبکه‌های مجازی استناد کرده و می‌گویند: آنچه که از آن وحشت داشتیم، یعنی "تشکیل دولت مستقل داعش" به وقوع پیوسته؛ آنان بر این باورند که داعش در پایه‌ریزی ساختارهای دولتی بسیار موفق عمل کرده است. 
 
نخستین بار 5 ژوئن 2014 گاردین به نقل از دولت عراق اعلام کرد در جریان آخرین حملۀ پلیس به "عبدالرحمن بیلاوی" (وزیرجنگ تروریست‌ها که در جریان همین حمله کشته شد)، در حافظۀ یک فلش مموری پیداشده از وی به اسناد محرمانۀ مهمی از داعش دست یافته است.
 
براساس تأیید اسناد داخلی، شبکۀ تروریستی منطقه با محوریت داعش در حال پیگیری بزرگ‌ترین هدف خود است و این هدف را از پنج منظر دنبال می‌کند، با این توضیح که گویا حاضر به چشم‌پوشی از هیچ یک از این پنج حیطه نیست و هر ماه یکبار اطلاعات و برنامه‌های خود را به روز می‌کند:
 

•اطلاعات جزئی و تفکیک‌شده از خرید تسلیحات
 
چند و چون تأمین تسلیحاتی (لیست خرید) هم حیطۀ سرنوشت‌سازی برای داعش محسوب می‌شود؛ برای نمونه هر عدد سلاح تهاجمی آمریکایی  M4به قیمت 8200 دلار مبادله شده است. برای تجهیزات دید در شب نیز داعش 2900 دلار پرداخت کرده است.
 
•پروندۀ پرسنل بمب‌گذاران انتحاری
 
پایگاه خبری "NDR, WDR " نوشت: حاکمیت داعش سیستمی طراحی کرده که در آن کارت‌فایل‌هایی به بعضی از به اصطلاح "جنگجویان" تعلق می‌گیرد. متقاضیان بمب‌گذاری‌های انتحاری از سایرین جدا می‌شوند و مشخصات فردی، شماره تلفن خانواده و دوستان هر کدام از آنان، روی یک کارت شناسایی درج شده تا در صورت موفقیت عملیات انتحاری، خبر هلاکتشان به خانواده و بستگان آن‌ها اطلاع داده شود. نام این کارت "کارت شهادت" است!
 
 
یک نسخه از تمام این کارت‌ها در پرونده‌ای نگهداری می‌شود که به "پروندۀ پرسنل بمب‌گذاران انتحاری" مشهور است. این پایگاه خبری در ادامه افزود: شواهد حاکیست بسیاری از داوطلبان خارجی که از سراسر دنیا جذب داعش می‌شوند، یک هفته هم از اعزامشان به عراق طول نمی‌کشد که در عملیات انتحاری شرکت کرده و خود را منفجر می‌کنند.
 
•بودجۀ تخصیصی به هر یک از استان‌ها
 
داعش برای هر یک از 9 ایالت تحت سیطرۀ خود در خاک عراق بودجه‌های جداگانه اختصاص داده است. جهت برقراری توازن مالی میان استان‌ها، مناطق ثروتمندتر کمک‌های پراختی در اختیار سایر مناطق می‌گذارند تا تروریست‌های تمام مناطق به یک اندازه قادر به انجام حملات باشند.
 
علاوه بر این جمعه 23 آبان 93 (14 نوامبر) وب‌سایت‌های اینترنتی منتسب به داعش نوشتند که "دولت اسلامی" در آستانۀ تثبیت واحد پول "خلافت اسلامی" و ضرب سکّه (سکه دینار از جنس مس و طلا) است.
 
 
 
•مخارج بالا در سیستم اجتماعی
 
داعش برای تضمین قدرت خود، پول هنگفتی در خدمات اجتماعی سرمایه‌گذاری می‌کند که رقم آن گاهی از رقم خرید تسلیحات هم فراتر می‌رود. مخارج سیستم اجتماعی داعش، نوامبر 2013 تنها در ناحیه شمال بغداد بالغ بر 493.200 دلار بود.
 
پروفسور "پتر نویمان" (Peter Neumann) عضو مؤسسه کینگزکالج لندن معتقد است بر اساس اسناد، یکی از دلایل مهم پیشرفت ساختاری داعش این است که خودشان، "دولت اسلامی" را به عنوان دولت مستقل جدی گرفته‌اند، آن را به رسمیت می‌شناسند و به جهانیان تلقین می‌کنند که یک دولت مستقل با سازوکارهای مجزا و خودمختار در حال تشکیل و گسترش است.
 
این طرز فکر داعشی‌ها فقط یک مارک نیست، بلکه آنان واقعاً خود را تنها "دولت اسلامی" معتبر در دنیا می‌دانند و به هر قیمتی شده می‌خواهند که همۀ دنیا هم آن‌ها را به همین نام جدی بگیرد.
 
نویمان افزود: داعش عملیات وحشیانه‌اش را کاملاً هدفمند پیاده می‌کند و شاید بتوان گفت داعش، سیستماتیک‌ترین سازمان تروریستی در طول تاریخ است.
 
*** "ائتلاف وحشت": تنها چاره گریز از نابودی
 
طی یک سال اخیر و پس از آنکه آشوب‌افکنی‌های تروریست‌ها در سال 2011 برای به زیر کشیدن حکومت "بشار اسد" بی‌نتیجه ماند، اصلی‌ترین جبهه‌های تروریستی (داعش و النصرة) به منظور حفظ توان عملیاتی خود به تعبیری "جنگ در دل جنگ" را کلید زدند تا با حذف رقبای خود، سرمایه‌هایی که شیوخ عرب باهدف سرنگون کردن بشار اسد دودستی تقدیم مخالفان و تروریست‌ها می‌کرد، فقط و فقط از آن خود کنند و بتوانند آزادانه عکس و صوت و فیلم‌های جنایتکارانه را روی شبکه‌های اینترنتی قرار دهند.
 
 
 
 
سرانجام داعش دامنۀ بحران را به خاک عراق کشاند و کوشید تا با سر بریدن،‌ قتل‌عام و ارعاب افکارعمومی قدرت و برتری نسبی در مقایسه با دیگر گروهک‌ها برای خود دست و پا کند؛ غافل از اینکه تحولات میدانی منطقه، داعش را مجبور به هم‌پیمانی با سایر تروریست‌ها کرد.
 
طی هفته گذشته بیانیه‌هایی مبنی بر هلاکت "ابوسفیان التکریتی" مسئول امور مالی داعش در شمال تکریت، تعدادی از فرماندهان داعش در کوبانی از جمله "ابوعلی الانصاری"، "ابومحمد المصری" و "ابومحمد التونسی"، "ابومالک التلی" و 7 سرکردۀ النصره در منطقه القلمون،  "ابو طلال الحمد" سرکرده داعش در منطقه القلمون و... حاوی اخباری از این دست صادر شده است.
 
حتی اخبار ضدّ و نقیض از هلاکت یا به شدت زخمی شدن "ابوبکر البغدادی" سرکرده داعش نیز از تحولات هفته گذشته در ارتباط با گروهک‌های تروریستی بود و همچنان بی‌تأیید و بی‌تکذیب، مبهم مانده است.
 
هلاکت سرکردگان مهم داعش و النصرة از یک سو و پاکسازی استان‌های عراقی و سوری از لوث وجود تکفیری‌ها از سوی دیگر باعث شد زمزمۀ ائتلافی که رسانه‌های غربی آن را "ائتلاف وحشت" نامیدند شنیده شود.
 
 
2 نوامبر امسال نشست محرمانه‌ای در یک منزل روستایی واقع در شمال سوریه تشکیل شده بود که البته چندان هم محرمانه نماند. به نظر می‌رسد ائتلاف امروز، در نشست دیروز به بحث گذاشته شده بود:
 
به گزارش اسوشیتدپرس رؤسای ترور در این نشست تصمیم گرفتند به جای جنگ با یکدیگر که باعث تضعیف هردو می‌شود، برای جهاد با مخالفان مشترکشان (مثلاً پیشمرگه‌های کرد) با هم متحد شوند. در این نشست مخفیانه، نمایندۀ تروریست‌های داعش، فرماندهان ارشد شاخه القاعدۀ جبهه النصرة، نمایندۀ تروریست‌های گروه خراسان، نمایندۀ جندالاقصی که برای پیوند با داعش سوگند یاد کرده و نمایندۀ گروه احرارالشام حضور داشتند.
 
سازمان سیا اکنون تعداد اعضای مسلح داعش را حدود 30 هزار نفر و النصرة را 5 الی 7 هزار نفر تخمین زده و پیش‌بینی کرده که بعد از بیعت اعضای النصرة با البغدادی، مجموعاً قابلیت توسعه به یک ارتش منسجم را داشته باشند.
 
با این وجود برخی از صاحب‌نظران، قدرت احتمالیِ "ائتلاف وحشت" را در قبال قدرت ارتش سوریه و حزب‌الله لبنان هیچ می‌دانند. "اودو شتاین‌باخ" (Udo Steinbach) کارشناس خاورمیانه در مؤسسه "هومبولت ویادرینا"ی شهر برلین معتقد است:
 
تشکیل ائتلاف داعش و النصرة لزوماً به معنی افزایش قدرت آن‌ها نیست، چون نه تنها این دو گروه، بلکه همۀ تروریست‌های سوری، عراقی و آفریقایی در ابتدا یک گروه بودند و بعدها متلاشی شدند. پس اگر دوباره هم متحد شوند، به انسجام قبل بازنمی‌گردند و در برابر نیروهای دولتی عراق، کردها، ارتش سوریه و قدرت انکارناپذیری چون حزب‌الله هیچ هستند. این پیوند، مانند یک ازدواج کوتاه‌مدت و بالإجبار است؛ زیرا داعش در شرایط فعلی چارۀ دیگری جز ائتلاف با تروریست‌ها از النصره گرفته تا تک تک سلاح‌بدستان آفریقایی ندارد.
 
 
گزارش از طاهری

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0