.
اطلاعات کاربری
درباره ما
دوستان
خبرنامه
آخرین مطالب
لینکستان
دیگر موارد
آمار وب سایت

شب آخر

سکوتت را ندانستم، نگاهم را نفهمیدی 
نگفتم گفتنی‌ها رو، تو هم هرگز نپرسیدی 

شبی که شام آخر بود، به دست دوست خنجر بود 
میان عشق و آینه یه جنگ نابرابر بود 

 

چه جنگ نابرابری، چه دستی و چه خنجری 
چه قصه‌ی محقری، چه اول و چه آخری 

ندانستیم و دل بستیم، نپرسیدیم و پیوستیم 
ولی هرگز نفهمیدیم شکار سایه‌ها هستیم 

سفر با تو چه زیبا بود، به زیبایی رویا بود 
نمی‌دیدیم و می‌رفتیم، هزاران سایه با ما بود 

سکوتت را ندانستم، نگاهم را نفهمیدی 
نگفتم گفتنی‌ها رو، تو هم هرگز نپرسیدی 

در آن هنگامه‌ی تردید، در آن بن‌بست بی‌امید 
در آن ساعت که باغ عشق به دست باد پرپر بود 
در آن ساعت هزاران سال به یک لحظه برابر بود 
شب آغاز تنهایی، شب پایان باور بود 

اردلان سرفراز

 

تنهایی داریوش سکوت شب نگاه


:: بازدید از این مطلب : 548
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
ن : دکتر مولایی
ت : دو شنبه 31 فروردين 1394
.

هزار سال قبل مرد اولین نفر از ما دفن شد سالهای بعد از آن 900 سال قبل نواده او هم مرد 800 سال قبل نوه او هم مرد و مرد و مرد تا 16 سال قبل مادرم هم عمر اش را به پایان برد و حال به ما رسید نمی دانم شاید فردا شاید همین امشب شاید دیرتر یا زودتر و باز می ماند پسران من و پدران فردا این زندگی بد گونه در حرکت است و بدون دانستن ما عمرمان را با تیغ تیزاش می برد وای بر ما که بد غافل مانده ایم شاید روزی که مادرم را دفن می کردن هنگام پرپر کردن رز های زرد در دستم و ریختن آن در درون مزاراش قبل از اینکه خاکی بر رویش ریخته شود اصلا تصور بودن بدون او را نداشتم چشمانم پر از اشک بود و صدایم در نمی آمد احساس خفگی می کردم نمی دانم اما ماه ها گریه ام در نیامد و احساس خفگی همیشه با من بود تا شبی که کنارم امد بلی آمد اما نه در خواب بلکه در بیداری در شبی تنها مانده و جا مانده تا به یکباره بغضم از هم گسست و نفس گشیدم و او را خطاب به مهری دادم و از او نالان شدم که چرا تنهایم گذشت اما با آرامشی خاص دست بر سرم گشید و رفت و گفت فقط بدان خدایت خواست و اینک با توست حال اینکه اکنون 16 سال است که بر مزاراش می روم و هنوز زنده ام کاش نبودم اینک باید بدانم روزی من هم در ان جا و در کنار او و در قبر ای که 16 سال پیش خریده ام دفن می شوم قبلا نمی ترسیدم اما با گذشت زمان ترس بر تار و پودم نقش انداخته است چرا که ترس همان خواستن برای ماندن را تداعی می کند و این دنیا چه دامی ایست برای کسانی که همیشه قصد پرواز دارند .

عکس ‏‎Molaei Sa‎‏
عکس ‏‎Molaei Sa‎‏
عکس ‏‎Molaei Sa‎‏


:: بازدید از این مطلب : 523
|
امتیاز مطلب : 7
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
ن : دکتر مولایی
ت : یک شنبه 30 فروردين 1394
.

داستان عشق اغلب ماجرایی کاذب است!

باخیال عشق،آدم در فضایی کاذب است!


هرکس از دوری عشقش گوشه گیری می کند

خوب وقتی بنگری در انزوایی کاذب است!


این خدای خشمگین که ساختند این واعظان

طبق تفسیری که من دارم خدایی کاذب است!


این زمان هرکس برای خود هنرمندی شده!

شرم زن های خیابانی حیایی کاذب است!


بر اساس تجربه ی شخصی من،عاشقان

اکثرا ترسی که دارند از »جدایی« کاذب است!


عشق هم تاریخ مصرف کمتر از یک سال داشت

خنده های سالگرد آشنایی کاذب است!


ای خدا نگذار من عاشق شوم از این به بعد!

گرچه میدانی که این حرفم دعایی کاذب است!



:: بازدید از این مطلب : 457
|
امتیاز مطلب : 7
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
ن : دکتر مولایی
ت : یک شنبه 30 فروردين 1394
.

از قضا دست و دلش بر هیچ زلفی بند نیست

با نوازش های ما او را سر لبخند نیست


غصه را با قند سابیدند خوشبختی نشد

ظاهرا از بخت بد این سفره قندش قند نیست


کهنه شد ترفند قند و رسم شیرین عسل

نَقل ما شد دیگر این ترفندها ترفند نیست


در زمین صد دانه عاشق داشتی فصل بهار

ای بلایت بر سرم هر دانه ای اسفند نیست


خویش را با لعنت چشم حسود آتش زدم

بی سرو پایم دگر دستم به جایی بند نیست


مِهر می افتد مگر از سکه چشمان من؟

هیچ کس چون من نگاهت را ارادتمند نیست


شاخه هایی از نبات مهرتان می خواستم

هرچه شد،فرقی ندارد،بحث چون و چند نیست


حال دیگر خون بهایم را گران تر کرده اند

خاندان من در این ده کوره ثروتمندنیست


فقر دستم را گرفت و تا فنا با خویش برد

در ولایات دگر این رسم ها هرچند نیست


مرگ می گویند پایان بخش هر دلبستگی ست

عاشقان را مرگ آن طوری که می گویند نیست

 


:: بازدید از این مطلب : 422
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
ن : دکتر مولایی
ت : یک شنبه 30 فروردين 1394
.

ما ماهواره نداشتیم

ما خیلی قانع بودیم به خدا

صحنه دارترین تصاویر عمرمان عکس هندیهایی بود که 

یواشکی مدرسه میبردیم...

 زنهای فیلمهای تلوزیون ما توی خواب هم روسری سرشان

می کردند

حتی توی کتابهای علوممان هم با حجاب بودند

ما فکر می کردیم بابا مامان هایمان ما را با دعا کردن به

دنیا آورده اند

عاشق که می شدیم رویا می بافتیم

موبایل نداشتیم که اس ام اس بدهیم

ما خودمان خودمان را شناختیم

بدنمان را

جنسیتمان را یواشکی و در گوشی آموختیم

هیچکس یادمان نداد

و حال گیر افتاده ایم بین دو نسل

نسلی که عشق و حال هایشان را توی شهر نو ها و کاباره

های لاله زار کرده بودند

و نسلی که دارد با فارسی وان و من و تو و ایکس باکس و

فیس بوک بزرگ می شوند


و هیچکدامشان مارا نمی شناسند و نمی فهمن ...



:: بازدید از این مطلب : 472
|
امتیاز مطلب : 6
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
ن : دکتر مولایی
ت : یک شنبه 30 فروردين 1394
.

مادرم روزی هشتصدهزاربارمیگوید ازدواج کنم!

و بی شک اگرمن روزی بامردی ازدواج کنم که

 باهم به مهمانی های احمقانه ای برویم که 

مردان یک طرف جمع شوندو ازسیاست و کاربگویند

وزنان یک طرف جمع شوند ازمانیکور و

انواع رژیم غذایی و ساکشن و پروتز و جُک های انچنانی 

و چگونگی شوهرشان وسریال های ترکیه ای ماهواره حرف بزنند،

خودم راآتش می زنم!

مادر ِمن

اگرمردی راپیداکردی که بامن به دوچرخه سواری

تئاتر دیدن

کنسرت رفتن

فیلم دیدن

آهنگ (غیر پاپ) دانلودکردن

شعرو کتاب خوان

کافه رفتن و

شب گردی های بی هوا

وسفر های بی هوا با کوله پشتی و

 عکاسی و سربه سرهم گذاشتن و

 دیوانه بازی هایی از این دست زد

و آنقدربه باهم بودنمان ایمان داشت که

 به زمین و زمان و هرپشه ی نَری که از دورو برم ردمیشود گیر نداد

و به من احساس"رفیق"بودن دادو نه تنهااحساس"زن"بودن

طوری که تمام دنیابه رفاقت و رابطه مان حسودی شان شد

ومجبور شدیم برای چشم نظرهایشان هروزاسفنددود کنیم

آن وقت شایدیک فکری برای رسیدنت به آرزویت کردم!

درایران ازدواج به جای اینکه سندباهم بودنِ "من"و"او"باشد

سندِ باهم بودن دو طایفه و حرفهایشان است...

احتمالا به ارزویت نخواهی رسید



:: بازدید از این مطلب : 458
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
ن : دکتر مولایی
ت : یک شنبه 30 فروردين 1394
.

بگذار زمــان روی زمین بند نباشد

حافظ پی اعطای سمرقند نباشد

بگذارکه ابلیس دراین معرکه یک بار

مطــرود ز درگـــــاه خداوند نبــاشد

بگذار گنــــاه هـــوس آدم و حــــــوّا

بر گردن آن سیب که چیدند نباشد

مجنون به بیابان زد و لیلا... ولی ای کاش

این قصـــه همــــان قصه که گفتند نباشد

ای کاش عذاب نرسیدن به نگاهت

آن وعده ی نادیده کـه دادند نباشد

یک بار تـــو درقصــه ی پرپیـــچ و خــم ما

آن کس که مسافر شد و دل کند نباشد

آشوب،همان حس غریبی ست که دارم

وقتـــی که بــه لب های تو لبخند نباشد

درتک تک رگهای تنم عشق تو جاریست

در تک تک رگــــهای تـــو هر چند نباشد

من می روم و هیچ مهم نیست که یک عمر...

زنجـــــیر  نگـــاه  تـــــو  کـــــه  پابند  نباشد...

وقتی که قرار است کنار تو نباشم

بگذار زمـــان روی زمین بند نباشد...



:: بازدید از این مطلب : 430
|
امتیاز مطلب : 7
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
ن : دکتر مولایی
ت : یک شنبه 30 فروردين 1394
.

عاشق زنی مشو که می‌خواند ، 

 که زیاد گوش می‌دهد ،

 زنی که می‌نویسد ، عاشق زنی مشو که فرهیخته است ،

 افسونگر، وهم‌آگین، دیوانه ، عاشق زنی مشو که می‌اندیشد ،

 که می‌داند ، که داناست، که توانِ پرواز دارد ،

 به زنی که خود را باور دارد ،

عاشق زنی مشو که هنگام عشق ورزیدن می‌خندد یا می‌گرید ، 

که قادر است جسمش را به روح بدل کند ، 

و از آن بیشتر عاشق شعر است ،(اینان خطرناک‌ترین‌ها هستند) 

و یا زنی که می‌تواند نیم ساعت مقابل یک نقاشی بایستد ،

 و یا که توان زیستن بدون موسیقی را ندارد ، عاشق زنی مشو که پُر، 

مفرح، هشیار، نافرمان و جواب‌ده است ......

 پیش نیاید که هرگز عاشق این چنین زنی شوی ، 

چرا که وقتی عاشق زنی از این دست می‌شوی ،

 چه با تو بماند یا نه ، 

چه عاشق تو باشد یا نه از این‌گونه زن، 

بازگشت به عقب ممکن نیست هرگز

 

{ مارتا ریورا گاریدو}

شاعر معاصر جمهوری دومینیکن



:: بازدید از این مطلب : 487
|
امتیاز مطلب : 9
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
ن : دکتر مولایی
ت : یک شنبه 30 فروردين 1394
.

عشق و دوست داشتن

دوست داشتن، عشق و اردات و ایمان دو روح آشنای خویشاوند است. 
دو انسانی که جز آن خمیره‌ی صمیمی و ناب و منزهی که منِ انسانی خالص هر کسی را می‌سازد، 
هیچ مصلحتی و ضرورتی آنان را به یکدیگر نمی‌پیوندد. 
پیوندی که نه طبیعت، نه خلقت، بلکه تنهایی میان دو تنهای خویشاوند، بسته است. 

دوست داشتن از عشق برتر است. 
عشق یک جوشش کور است و پیوندی از سر نابینایی؛ 
اما دوست داشتن پیوندی خودآگاه و از روی بصیرت، روشن و زلال. 

عشق بیشتر از غریزه آب می‌خورد و هرچه از غریزه سرزند بی‌ارزش است 
و دوست داشتن از روح طلوع می‌کند و تا هرجا که یک روح ارتفاع دارد دوست داشتن نیز همگام با آن اوج می‌یابد. 

عشق با شناسنامه بی‌ارتباط نیست و گذر فصل ها و عبور سال‌ها بر آن اثر می‌گذارد؛ 
اما دوست داشتن در ورای سن و زمان و مزاج زندگی می‌کند و بر آشیانه‌ی بلندش روز و روزگار را دستی نیست. 

عشق در هر رنگی و سطحی، با زیبایی محسوس، در نهان یا آشکار رابطه دارد؛ 
اما دوست داشتن چنان در روح غرق است و گیج و جذب زیبایی‌های روح که زیبایی‌های محسوس را به گونه‌ای دیگر می‌بیند. 

عشق در دریا غرق شدن است و دوست داشتن در دریا شنا کردن. 
عشق بینایی را می‌گیرد و دوست داشتن می‌دهد. 

عشق یک فریب بزرگ و قوی است و دوست داشتن یک صداقت راستین و صمیمی، بی‌انتها و مطلق. 
عشق همواره با شک‌آلوده است و دوست داشتن سراپا یقین است و شک ناپذیر. 

از عشق هرچه بیشتر می‌نوشیم، سیراب تر می‌شویم و از دوست داشتن هر چه بیشتر، تشنه تر. 
عشق هرچه دیرتر می‌پاید  کهنه تر می‌شود و دوست داشتن نوتر. 

دکتر علی شریعتی

دوست داشتن روح عشق مجموعه آثار 13
 



:: بازدید از این مطلب : 394
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : دکتر مولایی
ت : یک شنبه 30 فروردين 1394
.

بیا متفاوت باشیم

همسفر! 
در این راه طولانی، که ما بی‌خبریم و چون باد می‌گذرد، بگذار خرده اختلاف‌هایمان باهم، باقی بماند. 
خواهش می‌کنم! مخواه که یکی شویم؛ مطلقاً یکی. 
مخواه که هرچه تو دوست داری، من همان را، به همان شدت دوست داشته باشم 
و هرچه من دوست دارم، به همان گونه، مورد دوست داشتن تو نیز باشد. 

مخواه که هر دو یک آواز را بپسندیم، یک ساز را، یک کتاب را، یک طعم را، یک رنگ را و یک شیوه‌ی نگاه کردن را. 
مخواه که انتخاب‌مان یکی باشد، سلیقه‌مان یکی و رویامان یکی. 
همسفر بودن و هم‌هدف بودن، ابداً به معنای شبیه بودن و شبیه شدن نیست 
و شبیه شدن، دال بر کمال نیست، بل دلیل توقف است. 

عزیز من!
دو نفر كه سخت و بی‌حساب عاشق‌ هم‌اند و عشق، آنها را به وحدتی عاطفی رسانده است، 
واجب نیست كه هر دو صدای كبک، درخت نارون، حجاب برفی قله علم كوه، رنگ سرخ و بشقاب سفالی را دوست داشته باشند!
اگر چنین حالتی پیش بیاید باید گفت كه یا عاشق زائد است یا معشوق. یكی كافی است.
عشق، از خودخواهی‌ها و خودپرستی‌ها گذشتن است؛ اما این سخن به معنای تبدیل شدن به دیگری نیست.
من از عشق زمینی حرف می‌زنم كه ارزش آن در «حضور» است نه در محو و نابود شدن یكی در دیگری.

عزیز من!
اگر زاویه دیدمان نسبت به چیزی یكی نیست، بگذار یكی نباشد، 
بگذار فرق داشته باشیم، بگذار در عین وحدت مستقل باشیم.
بخواه كه در عین یكی بودن، یكی نباشیم، بخواه كه همدیگر را كامل كنیم نه ناپدید.
بگذار صبورانه و مهرمندانه در باب هرچیز که مورد اختلاف ماست بحث کنیم؛ 
اما نخواهیم که بحث، مارا به نقطه‌ی مطلقاً  واحدی برساند.

بحث باید مارا به ادراک متقابل برساند نه فنای متقابل.
بیا بحث کنیم، بیا معلوماتمان را تاخت بزنیم، بیا کلنجار برویم؛ 
اما سرانجام نخواهیم غلبه کنیم و این غلبه منجر به آن شود که تو نیز چون من بیندیشی یا به عکس.
مختصری نزدیک شدن بهتر از غرق شدن است، تفاهم بهتر از تسلیم شدن است.
من و تو حق داریم در برابر هم قد علم کنیم 
و حق داریم بسیاری از نظرات و عقاید هم را نپذیریم بی‌آنکه قصد تحقیر هم را داشته باشیم.

عزیز من!
دونیمه، زمانی به راستی یکی می‌شوند و از دو «تنها» یک «جمع کامل» می‌سازند که بتوانند کمبودهای هم را جبران کنند، 
نه آنکه عین مطلق هم شوند، چیزی بر هم مضاف نکنند و مسائل خاص و تازه‌ای را پیش نکشند؛ 
پس بیا تصمیم بگیریم که هرگز عین هم نشویم.
بیا تصمیم بگیریم که حرکات‌مان، رفتارمان، حرف‌زدن‌مان و سلیقه‌مان، کاملاً یکی نشود 
و فرصت بدهیم که خرده اختلاف‌ها و حتی اختلاف‌های اساسی‌مان، باقی بماند 
و هرگز، اختلاف نظر را وسیله‌ی تهاجم قرار ندهیم…

عزیز من! بیا متفاوت باشیم!

 

تفاهم تفاوت عشق همسفر چهل نامه‌ی کوتاه به همسرم


:: بازدید از این مطلب : 389
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : دکتر مولایی
ت : یک شنبه 30 فروردين 1394
.
نویسندگان
آرشیو مطالب
مطالب تصادفی
مطالب پربازدید
چت باکس
تبادل لینک هوشمند
پشتیبانی