بگذار زمــان روی زمین بند نباشد
حافظ پی اعطای سمرقند نباشد
بگذارکه ابلیس دراین معرکه یک بار
مطــرود ز درگـــــاه خداوند نبــاشد
بگذار گنــــاه هـــوس آدم و حــــــوّا
بر گردن آن سیب که چیدند نباشد
مجنون به بیابان زد و لیلا... ولی ای کاش
این قصـــه همــــان قصه که گفتند نباشد
ای کاش عذاب نرسیدن به نگاهت
آن وعده ی نادیده کـه دادند نباشد
یک بار تـــو درقصــه ی پرپیـــچ و خــم ما
آن کس که مسافر شد و دل کند نباشد
آشوب،همان حس غریبی ست که دارم
وقتـــی که بــه لب های تو لبخند نباشد
درتک تک رگهای تنم عشق تو جاریست
در تک تک رگــــهای تـــو هر چند نباشد
من می روم و هیچ مهم نیست که یک عمر...
زنجـــــیر نگـــاه تـــــو کـــــه پابند نباشد...
وقتی که قرار است کنار تو نباشم
بگذار زمـــان روی زمین بند نباشد...
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1