تداخل دو جهان ارواح و زنده گان داستان های واقعی


عضو شوید



:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



به وبلاگ من خوش آمدید

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان تنهاترین تنهاها و آدرس loverose.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار مطالب

:: کل مطالب : 1106
:: کل نظرات : 37

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 0

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 25
:: باردید دیروز : 89
:: بازدید هفته : 136
:: بازدید ماه : 2009
:: بازدید سال : 70598
:: بازدید کلی : 228819

RSS

Powered By
loxblog.Com

روح . چن . جن . ارواح . شیطان . خدا . ترسناک

تداخل دو جهان ارواح و زنده گان داستان های واقعی
دو شنبه 13 بهمن 1393 ساعت 11:21 | بازدید : 1463 | نوشته ‌شده به دست دکتر مولایی | ( نظرات )
جن در بیمارستانی متروکه
 
شمار قابل توجهی از جوانان عربستانی در بیمارستانی متروکه در ریاض برای یافتن "جن"، به جنجالی امنیتی تبدیل شد که با حضور نیروهای امنیتی و نظامی خاتمه یافت.

نیروهای امنیتی سعودی، با شلیك هوایی جوانانی را كه برای دیدن "جن" به بیمارستان متروکه "عرقه" رفته بودند متفرق كردند.

میدل ایست آنلاین، با اشاره به این حادثه تأکید کرد، هدف جوانان عربستانی از تجمع در این بیمارستان متروکه، اعتراض به طرح ها و پروژه های خدماتی است که با وجود صرف میلیونها دلار، بی سرانجام مانده اند.
بیمارستان "عرقه" با وجود صرف نیم میلیون ریال سعودی، و تغییر ۳ وزیر بهداشت، همچنان متروکه است، و بین مردم نیز داستانهایی در خصوص اسکان "جن" در این بیمارستان نقل شده است.

در همین راستا طی هفته های اخیر جوانان عربستانی با انتشار فراخوانی در اینترنت و شبکه های اجتماعی، خواستار محاصره و یورش به این بیمارستان، برای اخراج "جنیان" جهت بهره برداری از آن برای رفاه حال ساکنان منطقه شدند.

این بیمارستان متروکه ۸ طبقه هیچگاه راه اندازی نشده، و طرفهای رسمی سعودی نیز هیچگاه در خصوص دلیل خودداری از راه اندازی آن با وجود هزینه های هنگفتی که برای ساخت این بیمارستان شده، پاسخگو نبوده اند.
میدل ایست آنلاین تأکید کرد: طبق اذعان برخی مسئولان سعودی، ساختمان ها و تأسیسات دولتی متروکه در عربستان به پدیده ای آشنا در این کشور تبدیل شده است.
"خالد الفیصل" امیر منطقه مکه اخیرا گفته است، "وجود پروژه های ناتمام برای ما خجالت آور است".
وی در همایش اداره طرح های ناتمام در مکه تأکید کرد: روزانه میلیاردها ریال برای پروژه های در حال اجرا صرف می شود، و این درحالی است که مهندسانی هستند که در کشور بیکارند، این مسائل پذیرفتنی نیست و اشکار به شمار می آید".

البته این اقدام جوانان عربستانی با واکنش ها و تحلیل های مختلف ناظران در رسانه های داخل و خارج عربستان همراه شد.

در همین راستا "حلیمه مظفر" در روزنامه الوطن عربستان نوشت: این شورش جوانان به دلیل جن نبود، بلکه این امر به دلیل واقعیت دردناک و خلأ فرهنگی کشنده آنان است که آنها را به سستی و خیابانگردی می کشاند.

"محمد العصیمی" در روزنامه الیوم نیز گفت: ملت عربستان به دلیل جهل آشکار خود موجب خنده و تمسخر دیگر ملتها شد .. چراکه جوانان آن به دنبال جن می گردند و انتظار یافتن شیاطین را دارند.

"یحیی الامیر" نیز فاش کرد: سالن بزرگ مسافران در یکی از بزرگترین فرودگاه های عربستان ده ها سال بسته و بدون استفاده مانده است .. کارمندان فرودگاه نیز دلیل آن را سکونت جن در این سالن می دانند.

"علی سعد الموسی" نیز در روزنامه الوطن خاطرنشان کرد: چگونه جن در پروژه های دولتی ساکن می شود؟ .. موضوع متروکه ماندن بیمارستان عرقه به مدت ۲۵ سال ارتباطی با جن و شیطان ندارد، بلکه این مسأله یک توضیح کاملا ساده دارد .. این بیمارستان مانند ده ها بیمارستان دیگر در کشور که طی چند دهه گذشته ساخته شده، به دلیل ناتوانی وزارت بهداشت برای تأمین نیروی انسانی و تکمیل بنا و تجهیزات، متروکه مانده است.

سعد الموسی افزود: اگر در هر ساختمان و پروژه ناتمام جن ساکن می شود .. بنابراین ما امروز ما مانند چین و هند که جمعیتی میلیاردی دارند، بیشترین جمعیت از برادران جن را در کشور خود جای داده ایم .. چراکه هزاران ساختمان و تونل و پروژه ناتمام در عربستان وجود دارد.

"حسن الحارثی" هم در روزنامه الشرق نوشت: جوانانی که خواستار مقابله با جن شده اند، در واقع این اقدام را بهترین راه برای مقابله با انسانها یافته اند .. اگر طرفهای ذیربط برای از حل مشکل ساختمانهای متروکه یا ساختمانهایی را که "جن" در آنها ساکن شده حل نکنند، جوانان به این حملات خود ادامه می دهند.

بیمارستان ۳۰۰ تخته عرقه یك ساختمان هشت طبقه واقع در شمال غرب شهر ریاض است كه مساحت محوطه آن به ۲۰ هزار متر مربع می رسد، از بیمارستان مذكور تنها مسجد آن باقی مانده است كه نمازگزاران به علت نزدیك بودن آن به بزرگراه، در آن نماز می خوانند.
 
وحشت کارگران از روح سرگردان
 
زمانیکه یک گروه تخریب در حال خراب کردن یک مسافرخانه قدیمی بودند چیزی دیدند که غیر قابل باور و ترسناک بود. روح صاحب مسافرخانه آمده بود تا مانع تخریب خانه شود.
این زن سال گذشته و در 59 سالگی درگذشته است. پسر این زن هم تایید کرده که عکس روح پشت پنجره شباهت زیادی به مادر مرحومش دارد.سرپرست این کارگران که از ترس دست از کار کشیده اند میگوید من اصلا به روح اعتقاد نداشتم اما با دیدن مسایلی که در این مسافرخانه اتفاق افتاد واقعا این مسئله را باور دارم. اگرچه بخش اعظم این مسافرخانه تخریب شد اما فعلا کارگران دست از کار کشیده اند. تا ببینند چگونه میشود روح سرکش این زن را آرام کرد.
 
 
۱۰ هتل ترسناک
آیا تاکنون درباره هتل هایی شنیده اید که به محل هایی برای تردد ارواح سرگردان مشهور شده اند. خبرگزاری رویترز فهرستی از ۱۰ هتلی را در سراسر جهان ارائه کرده است که چنین شهرتی دارند. البته درج این گزارش به معنی تأیید این ادعاها نیست
 
هتل لانگهام در لندن:این هتل ۵ ستاره که در منطقه شیک West End واقع شده، زمانی محل سکونت افراد مشهوری همچون مارک تواین بوده است. اما شهرت اصلی این هتل به دلیل حضور برخی ساکنان غیر عادی آن است که نخستین بار توسط خبرنگاران BBC پس از جنگ جهانی دوم رویت شدند. این خبرنگاران ادعا می کردند که روح ناپلئون و یک شاهزاده آلمانی را در این هتل دیده اند که در اثر سقوط از پنجره طبقه چهارم هتل جان خود را از دست داده بود. گفته می شود اتاق شماره ۳۳۳ این هتل محلی است که ارواح علاقه زیادی به تجمع در آن دارند.
هتل راسل واقع در سیدنی استرالیا: گفته می شود این هتل تاریخی در کنار اسکله Circular واقع در سیدنی محل سکونت روح یک ملوان قدیمی مربوط به صدها سال پیش است. مسافرانی که درون اتاق شماره ۸ این هتل سکونت کرده اند، ماجراهایی از مشاهده این ملوان را در حالی که از پشت پرده ها به آن ها نگاه می کرد و درون راهروها سرگردان بود، تعریف کرده اند. طبق ادعای آنان، ملوان در نهایت درون لایه ای از غبار و مه ناپدید می شد.
هتل دل کورونادو واقع در سان دیه گوی آمریکا: این هتل مجلل نیز که در فضایی به مساحت ۱۱۲ هزار مترمربع در خطوط ساحلی پاسیفیک در سان دیه گوی کالیفرنیا واقع شده است، در مرکز یک پرونده اسرار آمیز قتل قرار دارد. از سال ۱۸۹۲ که جنازه یکی از مهمانان هتل به نام «کیت مورگان» روی پله های هتل یافت شد، ساکنان و مسافران هتل دائم از وجود سروصداهای عجیب و حس مشاهده شبح های مه آلود شکایت می کنند. بازدید کنندگان خرافاتی هتل نیز از اقامت در اتاق مسافر به قتل رسیده پرهیز می کنند.
هتل «فیرمونت بانف» واقع در «بانف اسپرینگز» آلبرتای کانادا: روح ساکن این هتل فوق العاده خوش منظره که در کوهستان «راکی» واقع شده است، یکی از کارمندان سابق هتل است. این پیشخدمت که در سال ۱۹۶۷ پس از بازنشستگی فوت کرد، تاکنون بارها بنا به ادعای مسافران و پرسنل هتل با یونیفرم کامل هتل بر تن مشاهده شده است، گویی قصد کمک به مسافران را دارد. یک عروس جوان نیز که در روز عروسی اش در هتل درگذشت، در محوطه هتل رویت شده است.

هتل «بالیگالی کاسل» در ایرلند شمالی: قلعه «بالیگالی» که در سال ۱۶۵۲ ساخته شده بود، بعدها تبدیل به یک هتل شد و بانوی سابق قلعه ظاهرا  تمایلی به ترک محل سکونت خود نداشته است و با ضربه زدن به در اتاق ها همچنان زمینه رعب و وحشت ساکنان را فراهم می کند. وی پس از این که همسرش درون اتاق حبسش کرده بود تا از گرسنگی بمیرد، در اثر سقوط از پنجره اتاق جان خود را از دست داد.

هتل «هالیوود روزولت» واقع در آمریکا: در شماری از اتاق های این هتل که محل برگزاری اولین دور رقابت های Academy awards در سال ۱۹۲۹ بود، اثر دست برخی از ستارگان هالیوود درون سیمان وجود دارد. اما ارتباط این هتل با ستارگان هالیوود به همین جا ختم نمی شود و برخی مسافران ادعا کرده اند که روح افرادی چون مریلین مونرو را که از جمله ساکنان دائمی و مشهور هتل بود، مشاهده کرده اند.
هتل ال کانونتو واقع در پورتوریکو: این ساختمان که زمانی محل سکونت بیوه یک سرباز دوران جنگ بود، در دهه ۱۹۶۰ به یک هتل تبدیل شد. مسافران شنیدن صداهای عجیب و غریب را در این هتل گزارش کرده اند ، برخی نیز می گویند اگر شب ها دیر بخوابند، توسط روح بیوه ای که در گذشته ساکن ساختمان بوده است، بیدار می شوند!

هتل بورچیانتی واقع در فلورانس ایتالیا: این هتل که پاتوق هنرمندان، موسیقی دانان و سیاستمداران در اواسط قرن بیستم بوده است، درگیر شایعاتی مبنی بر مشاهده ارواح مانند شبح کودکی که در راهروها بالا و پایین می پرد و یا زنی اسرارآمیز که در حالت نشسته روی یک صندلی دائم بافتنی می بافد، است. حتی برخی مسافران ادعا کرده اند که در مقاطعی یک نفس سرد را در کنار خود حس کرده اند.

هتل استانلی در کلرادوی آمریکا: این هتل که در سال ۱۹۰۹ افتتاح شد، چشم اندازی بسیار زیبا از کوهستان «راکی» برای ساکنان خود ارائه می کند. این هتل بیشتر به دلیل این که محل فیلم برداری شماری از فیلم های ترسناک کلاسیک بوده است، شهرت دارد. استفان کینگ، نیز درباره این هتل رمانی دارد با این مضمون که در زمان اقامت درون آن، چمدانش به نحو مرموزی ظرف چند دقیقه پس از ترک اتاق، باز و تمام وسایل آن چیده شد. ساکنان هتل همچنین ادعا کرده اند که هنگام شب صدای کودکانی را حین بازی می شنوند و گفته می شود که شبح زنی که درون زیرزمین از سرما یخ زد، در راهروها دیده می شود.

هتل، «گراند هیات» واقع در تایپه تایوان: این هتل مجلل که در مرکز منطقه خرید و تجاری تایپه واقع شده است، به دلیل ارواح  محلی اش شهرت دارد. طبق برخی شایعات این هتل در محل سابق یک زندان سیاسی زمان جنگ ساخته شده است، جایی که بسیاری از زندانیان اعدام شدند و اکنون ادعا می شود که ارواح آنان از آن زمان درون هتل در تردد هستند.

داستان واقعی ازدواج جن و انسان

 

این داستان  بر گرفته از کتاب “دانستنیهایی درباره جن”

تالیف حضرت حجته السلام والمسلمین حاج شیخ ابوعلی خداکرمی

ماجرایی واقعی درباره ی ازدواج جن با انسان نقل شده که از این قرار است:


ماجرایی در تاریخ ۱۳۵۹ شمسی مطابق با ۱۹۸۰ میلادی ماه آوریل بوقوع پیوست، که اهالی کشور مصر به شهرهای نزدیک و روستا های مجا ور را به خود معطوف داشت ، و آنرا نویسنده معروف ، استاد اسماعیل ، در کتاب خود به نام ((انسان و اشباح جن)) چنین می نویسد:

مرد ۳۳ ساله ای ، به نام عبدالعزیز مسلم شدید ، ملقب به <ابوکف> که در دوم راهنمایی ترک تحصیل کرده بود ، به نیروهای مسلح پیوست و در جنگ خونین جبهه ی کانال سو ئز ، به ستون فقراتش ترکش اصابت کرد واین مجروحیت او منجر به فلج شدن دو پایش گردید ، نا چار جبهه را ترک کرده به شهر خود بازگشت تا در کنار مادر و برادرانش با پای فلج به زندگی خود ادامه دهد. در همان شب اول که از غم و اندوه رنج می برد، ناگاه زنی را دید که لباس سفید و بلندی پوشیده و سر را با پارچه سفیدی پیچیده، در اولین دیدار او همچون شبحی که بردیوار نقش بسته مشاهده کرد.زمانی نگذشت که همان شبح در نظرش مانند یک جسم جلوه نموده ، و به بستر (ابوکف) نزدیک شد و گفت:ای جوان اسم من (حاجت ) است و قادر هستم به زودی بیماری تو را درمان نمایم . لکن به یک شرط که با دختر من ازدواج کنی. ابوکف جوابی نداد ، زیرا که وحشت ، قدرت بیان را از اوگرفته بود و اورا در عرق غوطه ورکرده بود. زن دوباره سخن خود را تکرار نمود ه اضافه کرد که من از نسل جن مومن هستم و قصد کمک به شما و به نوع انسانها را دارم ، و در همین حال از دیواری که بیرون آمده بود ناپدید شد .


ابو کف این قضیه را به کسی اظهار نکرد زیرا می ترسید او را به دیوانگی متهم سازند . باز شب دوم دوباره(حاجت) آمد و تقاضای شب اول را تکرار کرد ، ابو کف نتوانست جواب قاطعی بدهد . شب سوم باز آمد و گفت: تنها کسی که میتواند خوشبختی تو را فراهم کند دختر من است ، ابو کف مهلت خواست که در این خصوص فکر کند ، بعد تصمیم گرفت که اول شب ، در اتاقش را از داخل قفل کند و به رختخواب برود تا کسی نتواند وارو شود اما یکدفعه دید ( حاجت) ودخترش از درون دیوار عبور کردند و نزد او آمدند و تا صبح با او مشغول شب نشینی بودند . در همان شب وقتی که ابوکف به چهره ی دختر نگاه کرد ، دید چهره ی جذاب ،بدن لطیف قد کشیده ، گردن بلند و مثل نقره می درخشید.رو کرد به (حاجت ) و گفت: ((من شرط شما را پذیرفتم )) ، (حاجت) وسیله ی عروسی را فراهم کرد . شب بعد با موسیقی و ساز و دهل عروسی را انجام دادند، در حالی که کسی از انسانها آن آواز را نمی شنیدند ، عروس را با این وضع وارد خانه کردند .(حاجت)عروس و داماد را به یکدیگر سپرد و از خانه بیرون رفت هنوز داماد عروسش را در بستر به آغوش نکشیده بود که احساس کرد پاهایش جان گرفته است

.روز بعد هنگامی که مادر و برادران متوجه شدند که (ابوکف )سلامتی خود را بازیافته و با پای خود راه می رود خوشحال شدند لیکن او سر را به کسی نگفت.این شادی بطول نینانجامید،زیرا که به زودیروش و رفتار ابوکف تغییر کرد او در اتاقش می نشست و بجز موارد محدود بیرون نمی آمد.تمام کارهای لازم را مانند غذا خوردن و استحمام را همانجا انجام می داد ،تمام روز و شبش را در پشت در سپری کرد.آخرالامر برادران متوجه شدندکه او با کسی که قابل رویت نیست صحبت می کند. گمان کردند که عقلش را از دست داده ،اما او با عروس زیبایش در عیش و نوش و خوشبختی بود.

عجیب ولی واقعی

زن جوان وقتی پس از ماهها آزار واذیت توسط جن ها ناچارشد تن به خواسته های آنها بدهدو با چشمانی اشکبار در دادگاه کرج حاضر شد. این زن و شوهر جوان پس از چند سال زندگی برای اینکه زن جوان از شکنجه ها و آزار واذیت جن ها نجات یابد طلاق گرفت . 21 تیر ماه سال 1383 زن وشوهر جوانی در شعبه 17 دادگاه خانواده کرج حاضر شدند و درخواست شان را برای طلاق توافقی به قاضی اکبر طالبی اعلام کردند . شوهر 33 ساله این زن به قاضی گفت : من وهمسرم از اول زندگی مان تا حالا با هم هیچ مشکلی نداشتیم ولی حالا با وجود داشتن دو دختر 10 و2 ساله به خاطر مشکلاتی که همسرم به آن مبتلا شده است ناچار شده ایم که از هم جدا شویم. مرد در ادامه حرفهایش گفت : هر شب جن ها به سراغ زنم می آیند واو را به شدت آزار واذیت می کنند من دیگر نمی توانم زنم را در این شرایط ببینم . زن جوان به قاضی گفت : 13 ساله بودم که در یک محضر در کرج مرا به عقد همسرم که 9 سال از من بزرگتر بود در اوردند . درست یک هفته بعد از عقدمان بود که خواب های عجیبی را دیدم .در عالم کودکی بودم و معنای خواب ها را نمی فهمیدم ولی اولین خوابم را هرگز فراموش نمی کنم . آن شب در عالم رویا دیدم که چهار گربه سیاه و یک گربه سفید در خانه مان آمده اند. گربه های سیاه مرا به شدت کتک می زدند ولی گربه سفید طرفداری مرا می کرد و از آنان خواست که کاری به من نداشته باشند از خواب که بیدار شدم متوجه خراش ها و زخمهایی روی بدنم شدم که به آرامی از ان خون بیرون می زد . دیگر ترس مرا برداشته بود حتی روزها وقتی جلوی آینه می رفتم گربه ها را درچشمانم می دیدم . از آن شب به بعد جنگ وجدال های من با چند گربه ادامه پیدا کرد . ( جنها در عالم انسانها و در کوچه و بازار ، معمولا به شکل گربه سانان ظاهر میشوند . البته به هر شکل دیگری هم که بخواهند،متوانند ظاهر بشوند ) در این مورد ابتدا با هیچ کس حرفی نزدم وتنها خانواده من و خانواده او جای زخمها را می دیدند دوران عقد 9 ماه طول کشید چون این شکنجه ها ادامه داشت خانواده ام مرا نزد یک دعانویس در ماهدشت کرج بردند او در کاسه آبی دعا خواند و بعد کاسه را کنار گذاشت به آینه نگاه کردم گربه ها را دیدم آن مرد دعانویس دست وپای گربه ها را با زنجیر بسته بود بعد از آن به من گفت باید چله نشینی کنی وتا چهل روز از چیزهایی که از حیوانات تولید شده استفاده نکنی تا چند روز غذا رشته پلو و عدس پلو می خوردم و این مساله و دستوراتی را که او داده بود رعایت کردم اما روزهای بعد پدر شوهرم که خسته شده بود اجازه نداد که این کار را ادامه بدهم . بعد از جشن عروسی ما، آن گربه ها رفتند .جای دیگر یک گربه سیاه با دوغول بیابانی که پشت سر او حالت بادی گارد داشتند سراغم آمدند . غولها مرا می گرفتند و گربه سیاه مرا می زد . من با این گربه 5 سال جنگیدم تا اینکه یکی از بستگانم ما را راهنمایی کرد تا مشهد نزد دعانویسی برویم. دعانویس مشهدی از ما زعفران - نبات -پارچه و کوزه آب ندیده خواست. او به کوزه چاقو می زد زمانیکه ما از خانه او خارج می شدیم ناگهان کوزه را پشت سرم شکاند و من ترسیدم .او گفت جن ها را از بین برده است . همان شب گربه بزرگ سیاه در حالیکه چوبی در دست داشت به همراه 13 گربه کوچک سراغم آمدند و مرا به شدت کتک زدند حال یک گربه تبدیل به 14 گربه شده بود .باز بستگان مرا راهنمایی کردند سراغ دعانویس های دیگری برویم. در قزوین پیر مردی با ریش های بلند. در چالوس پیر مردی .در روستای خاتون لر. در تهران و.... حتی 40 هزارتومن پول دادیم و دعا نویسی از اطراف اراک به منزلمان آوردیم و 250 هزار تومن از ما دستمزد خواست اما او که رفت همان شب باز من کتک خوردم. در این 12 سال 10-15 میلیون تومن خرج کردیم اما فایده ای نداشت. حتی در بیمارستان نزد چند روانپزشک رفتیم ولی کاری از دستشان بر نیامد. چاقو قیچی سنجاق هرچه بالا سرم گذاشتم نتیجه نداشت. حتی دعا گرفتم. جن ها کیف دعا را برداشتند و چند روز بعد کیف خالی را در گردن دخترم انداختند . گربه سیاه به اندازه یک میز تلویزیون بود او روی دو پا راه می رفت بینی بزرگ قرمز و گوشهای تیز و چشمان براقی داشت و مثل آدم حرف می زد اما گربه های کوچک چهار پا بودند و جیغ می کشیدند.از زندگی با شوهرم راضی بودم و همدیگر را بسیار دوست داشتیم . اما جن ها از من می خواستند که از همسرم جداشوم .اوایل فقط شب ها آنها را می دیدم اما کم کم روزها هم وارد زندگی ام می شدند . گربه بزرگ مرا بسیار دوست داشت وبا من حرف می زد به من می گفت از شوهرت طلاق بگیر او شیطان وبد دهن است به تو خیانت می کند . شبها که شوهرم می خوابید آنها مرا بالای سر شوهرم می بردند به من می گفتند اگر با ما باشی و از همسرت جدا شوی ارباب ما میشوی اما اگر جدا نشوی کتک خوردنها ادامه دارد . آنها دو راه پیش پایم گذاشتند به من گفتند نزد دعانویس نرو فایده ای ندارد فقط یا از همسرت جدا شو و یا با ما بیا . آنها شب ها مرا بیرون می بردند وقتی با آنها بودم پشتم قرص بود و از تاریکی نمی ترسیدم چون از من حمایت می کردند . آنها مرا به عروسی هایشان می بردند فضای عروسی هایشان سالنی تمیز شفاف و مرتب بود در عروسی هایشان همه نوع میوه بود در عروسی ها گربه بزرگ یک سر میز می نشست ومن سر دیگر میز و پذیرایی آنچنانی از میهمانان می شد آنها به من طلا و جواهرات می دادند . در حالیکه ساز ودهل نمی زدند اما صدای آن به گوش می رسید در میهمانی ها همه چیز می خوردم و خوش می گذشت اما وقتی پای حرف می رسید آنها مرا به شدت کتک می زدند فضایی که مرا در آن کتک می زدند با فضای عروسی شان زمین تا اسمان فرق داشت . محله ای قدیمی مثل ارگ بم با اتاق های کوچک در فضایی مه آلود و کثیف که معلوم نبود کجاست در آن فضا فقط گربه بزرگ روی صندلی می نشست و گربه های کوچک همه روی زمین روی کول هم سوار بودند بیشتر ساعاتی که مرا کتک می زدند 3 صبح بودحدود 2 ساعت مرا می زدند اما این دو ساعت برای شوهرم شاید 20 ثانیه می گذشت او با صدای ناله های من بیدار می شد و می دید از زخم ها خون بیرون می زند . زخمها رابا بتادین ضد عفونی می کردم وقتی گربه بزرگ مرا می زدجای زخمها عمیق بود اما تعداد زخمها کمتر بود . گاهی که او نمی زد وبه گربه های کوچک دستور می داد آنها خراشهای زیادی به شکل 7 را روی تنم وارد می کردند حتی صورت مرا با این خراشها شطرنجی می کردند حتی گاهی شبها مرا تا صبح می زدند . شبهایی که قرار بود کتک بخورم کسل می شدم و می فهمیدم می خواهند مرا بزنند. آن ها سه سال مدام به من می گفتند باید از شوهرت طلاق بگیری . در حالیکه دختر بزرگم 7 ساله بود من دوباره باردار شدم . آن ها بقدری عصبانی بودن که مرا تا حد بیهوشی کتک زدند.در 9 ماه بارداری بارها آنها به من حمله می کردند تا بچه را از شکمم بیرون بکشند واو را از بین ببرند شبها همسرم بالای سرم می نشست تا آنها مرا کتک نزنند اما او فقط پنجه هایی که به بدنم کشیده می شد را می دید وکاری نمی توانست بکند . زمانی که منزل مادرم می آمدم جن ها با من کاری نداشتند و سراغم نمی آمدند اما به محض آنکه پا در خانه شوهرم میگذاشتم آنها اذیت وآزار را شروع می کردند . یک شب پدر شوهرم گفت تا صبح با قمه بالای سرت می نشینم و هر چند وقت قمه را از بالای سرت رد میکنم تا آنها کشته شوند. نزدیکیهای صبح پدر شوهرم چند لحظه چرت زد که با صدای فریاد من بیدار شد ودید بدن من به شدت زخمی و خون آلود است . پدر شوهرم سر این قضیه 4 ماه مارا به همراه اثاثیه مان به منزل خودش برد اما شب که خوابیده بود آنها سراغش آمده و گفته بودند عروست کجاست و او گفته بود در ان اتاق با دخترم خوابیده است. صبح که از خواب بیدار شدم دیدیم صورتم خون آلود است . دیگر کمتر کسی به منزل ما رفت وآمد داشت . یکبار برادرم آمد به منزلمان و دید دخترم مشقهایش را می نویسد ومن حمام هستم اما صدایی از حمام نمی آید بعد از 20 دقیقه که در را باز کرد می بیند من در حمام زیر دوش غرق در خونم .یکبار به دستشوئی رفته بودم و تا 3 ساعت بیرون نیامدم. خواهرانم که نگران بودند در را بازکرده و دیدند تمام بدنم چنگ خورده و جای خراش است . گربه بزرگ دوپا علاقه زیادی به من داشت او فقط فردای من را به من می گفت او در مورد من بسیار تعصب داشت و اگر کسی به من توهین می کرد او می گفت تو چیزی نگو تلافی اش را سرش در می آورم . همیشه همه می گفتند آه و نفرین تو می گیرد . من کاره ای نبودم فقط حمایت و تعصب جن ها بود بیشتر اوقات می فهمیدم بیرون چه اتفاقی می افتد حتی خیلی وقتها که قرار بود جایی دعوایی شود من خودم را قبل از آن میرساندم تا جلوی دعوا را بگیرم . همه به من میگفتند اگر از آنها جواهرات بخواهی برایت می آورند .یکبار از آنها خواستم آنها یک انگشتر بزرگ مروارید که حدود 30 نگین اطراف آن بود برایم اوردند اما گفتند تا یک هفته به کسی نگو و بعد آشکارا دستت کن اما شوهرم آنرا در جیبش گذاشت وبه همه نشان داد .جن ها آمدند آنرا بردندوبه من گفتند لیاقت نداری . دیگر کم کم نیرویی مرا به خارج از خانه هدایت می کرد و بی هوا بیرون از منزل می رفتم اما نمی دانستم کجا بروم . این اواخر به مدت سه ماه زنی جوان و بسیار زیبا با موهای بلند و طلایی رنگ در حالیکه چکمه ای تا روی زانوهایش می پوشید از اوپن آشپزخانه وارد منزلمان می شد .دختر کوچکم او را دیده و ترسیده بود. روی چکمه هایش از پونز پوشیده شده بود او روزها به خانه ما می امد و بسیار کم حرف می زد و زیبایی و قدرت این زن حیرت اور بود او بدون انکه چیزی بگویم ذهن مرا می خواند و کارها را انجام می داد حتی دکور منزل را تغییر می داد و لباسهای او مانند لباسهای من بود اگر من در منزل روسری به سر داشتم اوهم روسری به سر داشت. او در منزل همه کارها را می کرد اما وارد آشپزخانه نمی شد و چیزی نمی خورد .یکبار برای من گوشت قربانی آورد . تا اینکه همسرم به خانه برگشت و از تغییر دکوراسیون اتاق خواب ناراحت شد و آن را مانند اولش کرد. زن چکمه پوش دیگر سراغم نیامد ولی گربه بزرگ گفت همسرت تاوان کارش را می دهد و همسرم به زندان افتاد. این روزهای آخر سه زن ویک مرد به سراغم آمدند و در اتاق پرستاری مرا اذیت می کردند یکی از زن ها شبیه من بود آزار آنها که تمام می شد گربه ها می آمدند . از شوهرم خواستم که از هم جدا شویم دیگر توان مبارزه با آنها را نداشتم روز ها در حین جمع وجور کردن خانه ناگهان بویی حس کردم بویی عجیب بود می فهمیدم الان سراغم می آیند و مرا به قلعه می برند و کتک می زنند. ناگهان بیهوش می شدم گاهی تا 48 ساعت منگ بودم راه میرفتم و غذای زیادی می خوردم اما خودم چیزی نمی فهمیدم. صبح روز بعد زوجین در دادگاه حضور یافتند روی صورت زن جوان زخم عمیق سه چنگال با فاصله ای بیشتر از دست انسان وجود داشت و صورت و دست های زن خون آلود بود . در 10 مرداد حکم طلاق صادر شد. زن جوان گفت جن ها دیشب آمدند ولی دیگر مرا نمی زدند آنها خوشحال بودند و گفتند اقدام خوبی کردی آن را ادامه بده این زن جوان گفت : رای طلاق را دوماه بالای کمد گذاشتم و اجرا نکردیم آن ها شب سراغ من آمدند ومرا وحشتناک کتک زدند طوریکه روی بدنم خط ونشان کشیدند. با همسرم قرار گذاشتیم ساعت 19 عصر روز بعد برای اجرای حکم طلاق به دفترخانه برویم و حضانت دو دختر م به همسرم سپرده شد . ساعت 17 آنروز قبل از مراجعه به محضر همسرم مرا نزد دعانویسی برد. مرد دعانویس به همسرم گفت : اگر زنت را طلاق بدهی جن ها او را می برند و از ما 10 روز مهلت خواست تا جن ها را مهار کند. خانواده ام گفتند تو که 12 سال صبر کردی این 10 روز را هم صبر کن اما در این ده روز کتک ها شدیدتر بود طوری که جای زخمها گوشت اضافه می آورد حتی سقف دهانم را زخم کرده بودند و موهای سرم را کنده بودند . چند بار مرا که کتک می زدند دختر کوچکم برای طرفداری به سمت من دوید اما آنها دخترم را زدند.پس از اجرای حکم طلاق جن ها خوشحال بودند بعد از آن چند بار به منزل همسرم رفتم تا کارهایش را انجام دهم و خانه اش را مرتب کنم اما جن ها با عصبانیت سراغم آمدند و دندان قروچه می کردند . بعد از طلاق که به خانه پدرم به همراه دو دخترم برگشتم دیگر آنها سراغم نمی آیند ومرا نمی زنند. تا چند وقت احساس دلتنگی به آنها دارم اگر بخواهم می توانم آنها را ببینم .

کلیسا های تسخیر شده
صومعه بتل:صومعه بتل سال 1066 میلادی از سوی ویلیام فاتح بر روی زمینی که محل پیروزی او در نبرد هستینگز بود بنا شد. بنا به گفته افسانه ها , یک چشمه ارواح هر از چندگاه بر محراب این صومعه پدیدار میشود, محرابی که به یاد کشتار خونین دشمنان ویلیام فاتح برپاشده بود/ نورمن ها محل نبرد هستینگز را ((سنلاک)) می نامند که ((دریاچه خون)) معنا میدهد. شاهدانی ادعا کرده اند که به هنگام بارش باران از زمین این ناحیه جوی های خون به بیرون نشت پیدا میکند.
هنری هشتم پادشاه انگلستان در سال 1538 یعنی تقریبا 800 سال پس از بنای صومعه بتل آن را به سر آنتونی براون بخشید و یک راهب در مراسم جشنی که به همین مناسبت برپا شده بود سر آنتونی براون را نفرین کرد چرا که به اعتقاد این راهب تصاحب اموال کلیسا یک عمل کفر آمیز به شمار می رفت. حدود 200 سال بعد از این ماجرا املاک موروثی سر آنتونی براون موسوم به ((ماندری هال)) آتش گرفت و نابود شدو یک قهته پس از آن نیز آخرین وارث این خانواده در دریا غرق شد. یک شبح متداوما در محراب صومعه بتل دیده شده . می گویند این شبح متعلق به همان راهبی است که سرآنتونی براون را نفرین کرد. مالکین فعلی صومعه معتقدند که صومعه بتل همچنین از سوی ((دوشس کلیولند)) که برای مدتی در این صومعه اقامت می کرده نیز تسخیر شده است.
علم یا ماوراء الطبیعه؟
علم یا ماوراء الطبیعه؟
خاک اطراف صومعه بتل دارای مقادیر زیادی آهن است . این امر می تواند دلیل علمی موجهی برای توهم خونریزی از زمین به هنگام بارندگی باشد. در واقع این آب باران است که با آهن قاطی شده و به رنگ قرمز در می آید پدیدار شدن چشمه ها نیز می تواند دلایل علمی داشته باشد . با وصف این بسیاری از شاهدان که با همدیگر نیز ارتباطی نداشته اند ادعا کرده اند که اشباحی را در صومعه بتل دیده اند . برای این موارد هنوز هیچ توجیه علمی ای یافت نشده . کارشناسان بر این باورند که وقوع انبوهی از مرگ های خشن در این صومعه طی قرن های گذشته , میتواند ریشه اصلی پدیده های عجیب در محل این صومعه باشد.

کلیسای جامع کانتربوری:
کلیسای امع کانتربوری در کنت انگلستان , در قرن دوازدهم میلادی از سوی توماس بکت که از 1160 تا 1170 اسقف اعظم کانتربوری بود, بناشد و عاقبت نیز خود او در همین کلیسا به قتل رسید. کلیسای مذکور هم اینک به عنوان یک زیارتگاه مورد توجه مومنان مسیحی است . با وصف این , روحی که این کلیسا را به تسخیر خود در آورده روح توماس بکت نیست بلکه روح یک اسقف دیگر به نام سایمون سادبوری است, روحی که ظاهرا برای قرن های متمادی در این کلیسا مشغول قدم زدن است . سایمون سادبوری سال 1381 از سوی وات تایلر رهبر انقلاب دهقانی کشته شد. سادبوری مرد رنگ پریده ای با یک ریش بلند خاکستری بود/ روح وی بویژه برج اصلی کلیسای جامع را تسخیر کرده است. در طی 100 سال اخیر حداقل صد گزارش از مشاهده روح این اسقف در کلیسای جامع کانتربوری ارائه و ثبت شده است.
نل کوک:
دهلیزی در کلیسای جامع کانتربوری وجود دارد که به آن مدخل تاریکی می گویند. گفته میشود که این دهلیز از سوی روح زنی به نام نل کوک تسخیر شده است. نل کوک خدمتکار یکی از کشیش های کلیسای جاممع بود. او هنگامی که فهمید که جناب کشیش سر و سری با یک زن بدنام دارد به حدی عصبانی شد که کشیش و معشوقه اش را مسموم کرد. نل کوک به جرم این جنایت دوگانه ای که مرتکب شد در زیر زمین کلیسا , در همانجایی که به ((د8لیز تاریکی )9 معروف است زنده به گور شد. گفته میشود که روح نل , دهلیز مذکور را به تسخیر خود درآورده . این روح آنطور که ادعا شده بویژه در عصرهای جمعه زمانی که هوا ابری و تاریک است ظاهر میشود. می گویند هر کسی که بدشانسی بیاورد و روح نل کوک را در کلیسای جامع ببیند پس از مدت کوتاهی میمیرد. ادعا شده روح یک راهب نیز در رواق های کلیسا ظاهر میشود . این روح حالتی اندیشمند دارد.

صومعه وبرن:
صومعه وبرن در ((بدفورد شایر )) انگلستان در میانه قرن هجدهم دوباره سازی شد. این محل تقریبا 200 سال خانه دوک های بدفورد بوده و ادعا شده که از سوی چند روخ مختلف به به تسخیر در آمده است. بنا به گفته کتاب ((خانه های جن زده در جهان)) آخرین تسخیر شدگی که در این صومعه واقع شده مربوط به روح مرد جوانی است که ابتدا خفه و سپس در رودخانه غرق شد. گرچه این روح نمی تواند دیده شود اما درهای صومعه برای او باز و بسته میشود و این در حالی است که وی در داخل اتاق ها شروع به قدم زدن میکند. شاهدان ادعا میکنند که دستگیره درها برای این روح به پایین حرکت می کند و سپس در باز می شود. گویی یک فرد نامرئی وارد اتاق شده است. در طی زمانی که روح طول اتاق را می پیماید در طرف مقابل برایش باز میشود و پس از رفتنش در دوباره بسته می گردد. گفته میشود که روح یک راحب نیز صومعه وبرن را تسخیر کرده است این روح غالبا در سرداب صومعه دیده شده , جایی که راهبان صومعه در آنجا را دفن کرده اند. این روح شاید متعلق به رئیس راهبان صومعه باشد که در پی مخالفتش با ازدواج هنری هشتم و آن بولین به دار آویخته شد. گفته میشود خانه ویلایی جنب صومعه وبرن از سوی روح مادربزرگ دوک فعلی ساکن در این خانه تسخیر شده است. مادربزرگ دوک چندی قبل در یک سانحه هوایی کشته شد. گرچه این روح هرگز دیده نشده است اما برخی از شاهدان ادعا کرده اند که به هنگام حضور در این خانه ویلایی ناگهان احساس غم و اندوه شدیدی می کنند. این ویلا محبوب ترین مکان و خانه دوشس مروم بود.
 
غار ساری قیه سراب اردبیل
او تعریف در زمان نوجوانی ساکن روستای ساری قیه در حوالی اردبیل و سراب بوده است . می گفت که 
گوسفند ها را برای چرا به دشت برده بودم . نزدیک 
رودخانه جائی است که سنگهای زرد رنگ دارد به غار
ساری قیه می گفت دو تا از گوسفند هایم به داخل غار 
رفتند . و من به دنبال آنها . چیزی نگذشته بود که یک کله
از داخل صخره غار بیرون آمد می گوید فقط چشمان و دهان
او مشخص بود و با لهجه ای غیر ترکی و عجیب غریب او را 
تهدید می کند که از غار بیرون برود وی از فشار ترس غش 
می کند و تا دو ماه بیمار بوده است . 
می گوید در این غار به وفور دیده می شود عده زیادی با 
دوربین سعی در گرفتن عکس کرده اند اما آنها داخل عکس 
نمی افتند . در حال حاضر هم این پدیده شبیه به گذشته 
روی می دهد و علاقمندان می توانند به روستای ساری 
قیه مابین اردبیل و سراب غار ساری قیه کنار رودخانه مراجعه
نمایند.
 
(ارواح خبیث)
 
استرکاکس:

استرکاکس در سال 1878 میلادی یک دختر 18 ساله معمولی بود که در شهر ((نووا اسکوتیا)) ی کانادا زندگی میکرد , دختری که فعالیت های شریرانه پولترگایستی زندگی اش را زیر و رو کرد. یکی از شب های همین سال , استر ناگهان از خواب پرید و با وحشت به والدین اش گفت که یک موش به رختخواب او راه پیدا کرده است. بعدا جعبه ای را دیدند که صداهای ترسناکی از داخل آن به گوش میرسید اما وقتی در جعبه را باز کردند خالی بود. استر شب بعد دوباره با ترس و وحشت از خواب پرید . او این بار ادعا کرد که در حال مرگ است و این در حالی بود که بدنش به اندازه دوبرابر حالت طبیعی باد کرده و متورم شده بود. حانواده استر در همین حال صدای رعد و برق را شنیدند اما آسمان صاف و عاری از هر ابری بود. گرچه بعدا تورم بدن استر برطرف شد اما پدیده های عجیب , همچون به پرواز در آمدن رختخواب در فضای اتاق استر , ادامه یافت و حتی روز به روز خشن تر از پی می شد.
خوانواده کاکس برای حل این مشکل دکتر خانوادگی شان را فراخواندند. دکتر کاریت مشغول معاینه استر شد که ناگهان زیر بالشی ای که در کنار دختر قرار داشت , خود بخود به هوا برخاست و شدیدا به سر دکتر اصابت کرد. سپس صدای گوشخراشی از پشت سر دکتر شنیده شد و او سرش را که برگرداند بر روی دیوار مقابل این جمله نقش بسته بود(( استرکاکس تو داری مرا می کشی)) 
خوادث مذکور در خانه کاکس ها برای ماه های متمادی ادامه یافت . این حوادث تنها هنگامی متوقف می شدند که استر در خانه نبود. بعدا یک آتش سوزی مهیب در انبار علوفه خانه روی داد. دادگاه عامل اصلی وقوع این آتش سوزی را استرکاکس معرفی کرد و او را به 4 سال اقامت در زندان محکوم ساخت. بعد از این ماجرا فعالیت های شریرانه پولترگایست متوقف شد. خانواده کاکس و دکتر آنها و نیز بسیاری از اهالی مخل اعتقاد داشتند که این پدیده های شریرانه کار یک روح بد ذات بود که می خواست استر را شکنجه کند.
کارشناسان در بررسی این پرونده به این نتیجه رسیدند که استر به صورت ناآگاهانه و غیر عمدی , در کانون انرژی حرکتی روحی و روانی خویش قرار داشت و این انرژی که ناشی از سرکوب احساسات جنسی و یا دیگر احساسات این دختر نوجوان بود , عامل اصلی تمامی آن حوادث به شمار می رود.

بل ویچ ( جادوگر بل )
بل ویچ یا جادوگر بل یکی از مشهورترین موارد تسخیر شدگی ها از سوی پولترگایست ها به شمار می رود. این جادوگر مجموعه ای از خوادث را بوجود آورد که نهایتا به مرگ منمجر شد. جان بل و همسرش لوسی در سال 1817 به همراه فرزندان شان در مزرعه ای واقع در ایالت تنسی آمریکا زندگی می کردند. الیزابت یکی از فرزندان خانواده , در مرکز فعالیت های شریرانه قرار گرفت . در ابتدا صداهای ناله و جیغ و دیگر صداهای مرموز شنیده میشد., اما به زودی رختخواب ها و صندلی ها در فضای داخل اتاق الیزابت شروع به پرواز کردند. بعدا الیزابت هدف حملات فیزیکی مثل کتک خوردن , نیشگون گرفتن و زخمی شدن توسط سنجاق ها قرار گرفت بدون اینکه عامل این حرکات مشخص باشد. پدر و مادر الیزابت ابتدا در این خیال بودند که فرزندشان دچار مشکل روحی شده و خودش به خودش صدمه زده است. اما در ادامه ماجرا حملات الیزابت بیشتر و بیشتر شد و به مرحله ای رسید که روح خبیث شروع به حرف زدن کرد. در اینجا بود که والدین الیزابت متوجه شدند همه این مسایل ناشی از یک عامل بیرونی است . روح مهاجم ادعا کرد که او ((روحی است که از هرکجا که تصورشررا بکنید , از بهشت , از جهنم , از زمین آمده است.)) این روح خودش را جادوگر کیت باتز معرفی کرد.
کیت باتز یک زن محلی بود که قبلا بر سر یک مساله جزئی با لوسی بل , مادر الیزابت , دعوا و وی را تهدید به مجازات کرده بود. کیت در آن هنگام در قید حیات بود اما وقتی به سراغش رفتند گفت اصلا از این مامجرا بی اطلاع است. از آن هنگام به بعد روح مذکور (( کیت )) نامیده شد.
کشته شدن جان بل:
فعالیت های روح شریر , حتی زمانی که الیزابت در خانه نبود , همچنان ادامه پیدا کرد. بعدا هنگامی که الیزابت با یکی از مردان جوان روستا نامزد کرد , روح مزاحم شروع به آشکار ساختن برخی از رازهای خصوصی الیزابت کرد و نهایتا ازدواج او را به هم زد. روح شریر برای مدت دو سال پیاپی اعضای خانواده بل را به انحای گوناگون آزار میداد. در پایان این دوران جان بل پدر خانواده بیمار شد . روح شریر اعلام کرده بود که آنقدر جان بل را شکنجه و آزار خواد داد تا او بمیرد. جان در 20 دسامبر 1820 مرد و این در حالی بود که یک بطری عجیب بین داروهای او یافت شد . هنگامی که محتویات بطری را به خورد گربه خانواده دادند او نیز مرد. روح شریر اعلام کرد که وی مسبب اصلی در مسموم کردن جان بل بوده است. این روح شریر بعد از مرگ جان برای 7 سال ناپدید شد و دوباره برای خرابکاری بیشتر بازگشت . خانواده بل هرگز درنیافتند که چرا آنها هدف حملات این روح قرار گرفته بودند.

کاخ ساندرینگهایم:
کاخ ساندرنگهایم در نوروفولک انگلستان یکی از اقامتگاه های خاندان سلطنتی بریتانیا همیشه در آستانه کریسمس از سوی یک روح شریر تسخیر میشود. این روح شریر کارت های کریسمس را بر کف خوابگاه خدمتکاران در طبقه دوم کاخ پخش و پلا می کند. یکی از خدمتکاران کاخ چنین گزارش داد که (( من به چشم خودم دیدم که یک کیسه کاغذی بزرگ , پر و خالی میشد انگار مثل ریه انسان داشت هوا را داخل و خارج میکرد.)) این خدمتکار پس از دیدن این صحنه اعلام کرد که هرگز حاضر به خوابیدن در کاخ نیست. پرنس کریستوفر کریس , عموی فلیپ نیز یکبار سر و شانه یک زن عجیب را که تصویرش در آیینه کاخ بازتاب یافته بود , مشاهده کرد. او صبح روز بعد تابلوی این زن را که دوروتی والپول نام داشت و در سال 1726 به قتل رسیده بود , بر روی یکی از دیوارهای کاخ مشاهده کرد. روح این زن توسط جرج ششم نیز دیده شده بود.
 

این قطار به جایی نمی رود

دیوید جکسن رئیس پلیس ایالت یوتا مردی وظیفه شناس و پدری مهربان بود . او سالها پیش همسر خود را از دست داده بود و تنها همدم او پسرش تامز بود .  تامز دوست داشت مثل پدرش یک پلیس بشود ولی نامزدش لوری با اینکار مخالف بود . انروز لوری و تامز به خانه پدر امده بودن تا به کمک او بتوانند مشکلشان را حل کنند . دیوید با صبوری به حرف انها گوش داد و سپس برای اینکه روز تعطیلشان خراب نشود به انها پیشنهاد کرد به یک سینما بروند او میخواست ان دو را کمی ارام کند و سپس در یک زمان مناسب با انها حرف بزند . ایستگاه مترو دقیقا جلوی خانه انها بود و انها تصمیم گرفتن با مترو بروند . انها انقدر مشغول صحبت بودن که اصلا متوجه نشدن کی وارد کوپه قطار شدن . قطار با سرعت زیادی حرکت میکرد و این کمی غیره طبیعی به نظر میرسید .در ان بعدظهر تعطیل باید قطار شلوغ باشد ولی اینگونه نبود انگار انها تنها سرنشینان ان قطار بودن . البته یکنفر هم چند ردیف جلوتر از انها نشسته بود . حس پلیسی دیوید به ان میگفت که باید خبری باشد . تامز و لوری هم همین احساس را داشتند . تامز به پدرش گفت فکر میکنم قطار را اشتباه سوار شده ایم و در همان لحظه رو کرد به طرف تنها مسافر قطار ببخشید اقا این قطار کجا

 

میرود.؟ ان مرد چهره رنگ پریده ای داشت و قیافه اش بیشتر به رهبر یک اکستر شبیه بود همانطور که داشت واگن را ترک میکرد به انها گفت این قطار به جایی نمی رود . لوری از ترس گریه میکرد . هنگامی که دیوید به طرف واگنی که مرد رفته بود دوید هیچ نشانی از او نبود تمام واگن های دیگر خالی بود از ان بدتر هیچ مسئولی و راننده ای در قطار نبود . دیوید نزد بچه ها برگشت سرعت قطار هر لحظه بیشتر میشد . دیوید احساس کرد نیروئی عجیبی انها را احاطه کرده . لوری از حال رفته بود تامز گفت حالا چکار کنیم پدر..دیوید او را دلداری داد..نترس پسرم مطمعن باش که اتفاقی نمی افتد..در همین هنگام سرعت قطار کمتر شد و بعد از چند لحظه کاملا ایستاد . انها به سرعت از قطار پیاده شدن اینجا همان جائی بود که سوار قطار مترو شده بودن جلوی خانه اشان . دیوید جکسون و پسر و عروسش بسیار متعجب بودند و خدا را شکر کردند که از این حادثه جان سالم بدر بردند. انها بطرف خانه رفتن . هنگامیکه میخواستن وارد خانه بشوند بوی شدید گاز از خانه خانم اوستر به مشامشان خورد . خانم اوستر بیوه زنی بود که همسایه دیوار به دیوارشان بود . دیوید چندبار او را صدا زد اما هیچ صدائی نشنید . انها مجبور شدند در را بشکنند . هنگامیکه وارد خانه شدند خانم اوستر بیهوش به روی مبل افتاده بود . تامز به سرعت شیر گاز را بست و پنجره ها را باز کرد . خانم اوستر پس از مدتی بهوش امد . او غذا را روی اجاق گذاشته بود و بخاطره اینکه سن بالایی داشت خوابش برده بود . لوری هنوز مضطرب بود و در اطاق قدم میزد . ناگهان صدای جیغ او دیوید و تامز را هراسان کرد . او با دست دیوار را نشان میداد به روی دیوار قاب عکسی بچشم میخورد . او همان مردی بود که در قطار دیده بودند . خانم اوستر گفت : او "الن" همسر من است حدود 29 سال پیش مرده




|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: