عضو شوید



:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



به وبلاگ من خوش آمدید

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان تنهاترین تنهاها و آدرس loverose.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار مطالب

:: کل مطالب : 1106
:: کل نظرات : 37

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 0

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 3
:: باردید دیروز : 89
:: بازدید هفته : 114
:: بازدید ماه : 1987
:: بازدید سال : 70576
:: بازدید کلی : 228797

RSS

Powered By
loxblog.Com

روح . چن . جن . ارواح . شیطان . خدا . ترسناک

شنبه 12 مهر 1393 ساعت 21:36 | بازدید : 506 | نوشته ‌شده به دست دکتر مولایی | ( نظرات )

دستخط امام در پرونده شهید عباسی

جانباز

  بیستم دیماه سال 84 مصادف با عرفه بود که خبر دادند "مالک عباسی" یکی دیگر از یادگاران دوران دفاع مقدس هم رفت. هر که می خواست غیرت و جوانمردی را ببیند باید او را می دید. مردانه از روزهای اول جنگ به ستاد جنگهای نامنظم شهید چمران پیوست و بعدها در رسته تخریب به کار ادامه داد.

او اهل خاطره گویی نبود و تنها یکبار که سخن از عظمت فرمانده اش "شهید علی عاصمی" شد این چند جمله ها را گفت: " سال 60 " شهید علی خیاط ویس" مسئولیت تخریب قرارگاه کربلا را داشت که برای گرفتن چند تا نیروی زبده و فرز به گلف رفتم که چشمم به "علی عاصمی" افتاد به دلم افتاد که خیلی به درد من می خورد. به خیاط گفتم که همین یکی را به من بده دیگر کاری با تو ندارم. برای عملیات "طریق القدس" از چند شب پیش از عملیات با عاصمی معبر مخفی زدیم. من جلو بودم و علی هم پشت سرمن. سه چهار نوار مانده به خاکریز عراق روی دو زانو بلند شدم و سرباز عراقی هم بالای خاکریز زل زده بود به میدان ولی من را ندید. کار که تمام شد با علی بیرون آمدیم."

شهید مالک عباسی

نفر اول از سمت چپ؛ شهید مالک عباسی

جالب اینکه مدتها بین این دو نفر جدایی افتاد و بر اثر حادثه علی فرمانده خود، مالک را پیدا کرد در حالیکه این بار علی فرمانده بود و مالک نیروی او که نیروی درجه یک و حرفه ای هم حساب می شد و معمولا برای عملیات می رفت و برمی گشت.اگر صحنه رشادتهای مالک عباسی در عملیاتهای مختلف مثل بدر، والفجر8 به قلم آید به افسانه ها شباهت دارد.

اصلا مالک آدم ویژه ای بود. او را اگر یک بار می دیدی منش و رفتار و نوع سخن گفتن او جوری بود که پی به وجود حقیقی او نمی بردی اما آنها که با او رفاقتی داشتند در ورای آن ظاهر، غیرت و مردانگی و دلدادگی او را به ارزش ها و انقلاب به تمام وجود حس می کردند.

شهید مالک عباسی

نفر دوم از سمت چپ؛ شهید مالک عباسی

نقل است که او تنها عضو سپاه است که در پرونده اش دستخط تأییدی امام وجود دارد. او سالها در بیت امام(ره) از رده های نزدیک حفاظت به امام بود که گاهی به شوخی می گفت: فردای قیامت نیازی به شفاعت برو بچه های شهید ندارم و امام من را شفاعت می کند!

خاطراتی را که با امام داشت با شعف خاصی تعریف می کرد. می گفت: یکبار که مبلغ قابل توجهی را به عنوان خمس خدمت ایشان بردم امام پرسیدند چطور محاسبه کردی که این رقم زیاد شد و وقتی من توضیح دادم امام آن را به من بخشید و هم عین همان مبلغ را به من هدیه کرد تا منزلی تهیه کنم.

اگرچه بسیار در ظاهر سرحال و شاد  دیده می شد اما در دل او غوغا و غمی بزرگ از فراق امام و دوستان شهیدش بود. گوشه ای از این غم را در عملیات بدر برخی دیدند که وقتی خبر شهادت خیاط ویس را شنید سراسیمه به سردخانه آمد و بر سر جنازه او ضجه زد. امروز که در این نقطه ایستاده ایم دیگر از آن قامت بلندان عاشق جز خاطره ای نمانده است. آنها در نزد امامشان که عاشقانه او را دوست داشتند میهمانند اما برای ما جز دریغ و درد و حسرت بر فراقشان چیزی نمانده است.

 شهید مالک عباسی
شهید مالک عباسی

شهید مالک عباسی در آخرین روزهای حیات در بیمارستان

شهید مالک عباسی سردار دلیر و جانباز سلحشور جبهه ها، پس از تحمل سالها درد و رنج ناشی از مصدومیت شیمیایی دوران دفاع مقدس، سرانجام درسن 49 سالگی در صبحگاه بیستم دیماه 1384 به شهادت رسید. این شهید والا مقام با سابقه طولانی حضور در جبهه‌ها، از فرماندهان قدیمی دوران دفاع مقدس و از پایه‌گذاران واحد تخریب و مهندسی قرارگاه کربلا بود.




|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: