گروه معارف رجا :امروز سالگرد شهيد مجيد پازوكي است، جانبازي كه هم "خون دل" داد و هم "خون دل" خورد.ماند و ديد غصههاي دوران بعد از دفاع را؛ و وعده شهيد باكري در وصيتنامهاش كه گفت: "دسته سوم از جاماندگان جنگ به گذشته خود وفادار میمانند و احساس مسئولیت میکنند که از شدت غصهها و مصائب دق خواهند کرد" را هم ديد و هم چشيد.
آقا مجيد شهيد زنده ماند، تا نسل سوم ديگر وصف خصال شهدا را نشنود، بلكه رسم آنها را در عيان ببيند و محظوظ از آن شود.
وقتي در عمليات والفجر 8 از فاصله چند متري 11 گلوله به بدنش نشست، كه 8 تاي آن تنها سينهاش را شكافت، سينهاي كه لبريز از محبت مادر سادات بود، هيچ كس فكرش را هم نميكرد كه آقا مجيد دوباره برگردد. بيمارستان مصطفي خميني شاهد است كه چند ماه فقط آقا مجيد در كما بود و دوستنانش بايد او را از پشت شيشه ميديدند و منتظر موعد تشييع جنازهاش. براي همين هم بود كه بعد از مرخص شدن از بيمارستان، اول سراغ مادر بزرگ اهل دلش رفت، كه تقصير توست؛ تو نگذاشتي! تو باعث شدي كه سالم از بيمارستان بيرون بيايم!
شايد گمان نميكرد دوراني پس از جنگ برسد كه برخي از همسنگران سابقش به جاي ترغيب و تشويق به ادامه كار تفحص شهدا، او را ملامت كنند كه چرا دنبال حق و حقوق و درجهاش نيست! و آن زمان بود كه با بغض و غصه تكليف را به پير مراد خود حضرت روحالله واگذاشت و در عالم رويا پس از بيان درد دلهايش از آن بزرگ شنيد: "ما الان تنها با آنهايي كار داريم كه رهرو عشقند نه تكليف" جملهاي كه بالاي سنگ قبر او نقش بسته است.
آقا مجيد را بيشتر با تفحص شهدا آن هم بعد از جنگ ميشناسند. اما نقش اين شهيد در دوران دفاع مقدس كه با گردان تخريب لشكر 27 محمد رسولالله (صلياللهوعليهوآلهوسلم) آغاز شد و بعد از بهبودي نسبي از مجروحيت در قرارگاه برون مرزي رمضان ادامه يافت، شايد از ناگفتههاي زندگي اين بسيجي دلاور باشد.
در گفتوگو با سردار "جعفر جهروتي زاده" بنيانگذار و فرمانده گردان تخريب لشكر 27 و همچنين فرمانده قرارگاه برون مرزي رمضان به زواياي كمتر شنيده شده از حماسههاي آقا مجيد پازوكي پرداختهايم كه در ادامه آمده است:
خاطرهاي از حضور آقا مجيد در يكي از عملياتهاي موفق برونمرزي
شهيد پازكي ابتدا به گردان تخريب لشكر آمد، از همان زمان هم با شهيد محمودوند خيلي عياق بودند. در عمليات والفجر 8 با اصابت چندين گلوله به بدنش به شدت مجروح شد. وقتي كه به بيمارستان منتقل شد تا مدتها كساني كه براي ملاقات ميرفتند از پشت شيشه ايشان را ميديدند. كسي فكر نميكرد كه آقا مجيد زنده بماند.
خدا خواست كه ايشان زنده بماند؛ بعد از اينكه مجروحيتش تا حدودي مداوا شد، وضعيت جسمي مناسبي نداشت، و وضعيتي نبود كه بتواند دوباره به مناطق جنگي برگردد. اما نتوانست طاقت بياورد.
در اوايل سال 1366 ما در قرارگاه رمضان درصدد انجام عملياتي در داخل كشور عراق براي تصرف شهر «مرگهسور» عراق بوديم . عملياتي كه به عمليات فتح 6 موصوف شد. آقا مجيد با يك تعدادي از بچههايي كه از تخريب لشكر 27 بودند، براي شركت در اين عمليات به قرارگاه رمضان آمدند.
بايد گفت كه عملياتهاي برون مرزي مشكلات خاص خودش را دارد. چه بسا افرادي كه سلامتي كامل دارند در اين عملياتها و مسيرهاي سخت و صعبالعبور آن كم بياورند اما آقا مجيد با آن باور عميق و عشق و علاقه وصف ناپذيري كه به شهادت و انقلاب و امام داشت، نتوانست طاقت بياورد و با همان وضعيت خود را به عمليات رساند. اين عمليات در حالي بود كه فقط چند روز پياده روي بچهها طول ميكشيد تا به هدف برسند.
عمليات فتح 6 دو هدف داشت: هدف اول تصرف شهر «مرگهسور» عراق بود و هدف دوم انفجار پل "قلندر"، پلي كه در جاده بين شهر «مرگهسور» و منطقه دياناي عراق قرار داشت.
آقا مجيد جزو آن گروهي بود كه بايد سراغ اين پل ميرفتند ولي از آنجايي كه دشمن متوجه شده بود، وقتي به آنجا رسيديم متوجه شديم كه دشمن كاملا بر پل مستقر شده و اصلا امكان نزديك شدن به اين پل نيست.
براي اينكه عراق نتواند آن زمان كه بچهها به شهر «مرگهسور» حمله ميكنند، نيرو به اين شهر اعزام كند و براي جلوگيري از اين كار بايد مسير حركت نيروهاي عراقي مسدود ميشد، آنجا بود كه آقا مجيد و همراهانش تصميم گرفتند كه كمي بالاتر از پل رفته و جاده را بشكافند. كه همين كار را نيز كردند. جاده را به طوري شكاف زدند كه ارتش عراق به هيچ عنوان نميتوانست نيروي كمي به شهر بفرستد.
بعد حمله به شهر «مرگهسور» حدود 300 نيروي عراقي با تجهيزات كامل و خودرو عازم اين شهر شدند، كه به كمين آقا مجيد و همراهانش خوردند و جاده منفجر شد. در آنجا حدود 90 عراقي اسير شدند و تقريبا باقي مانده اين 300 نفر هم به هلاكت رسيدند.
تقريبا اين عمليات برون مرزي به اهداف خود رسيد و صد در صد با موفقيت به پايان رسيد عملياتي كه در آن شهيد پازوكي حضور موثر داشت.
دانشجويان عجيب شيفتهاش ميشدند
شهيد پازوكي چهره شادابي داشت و خوشرو و خوشبرخورد بود. بعدها كه آقا مجيد در ميان جوانان خصوصا دانشجويان ميرفت، عجيب اين دانشجويان را شيفته خود ميكرد. با چهره شاداب و خندان خود و برخورد اخلاقي كه داشت بسيار محبت جوانان را جلب ميكرد.
ايشان يك داستاني را براي تعدادي از دوستان خود گفته بود. يك روز هم كه ما لشكر 27 بوديم، آقا مجيد يك ديداري با سردار همداني كه آن زمان فرمانده لشكر 27 بود، داشت. بعد از آن ديدار، آقا مجيد آن اتفاق را براي من هم نقل كرد. گفت كه شبي در مقر تفحص در فكه بودم. آن هم زماني كه خيلي سفر كاروانهاي راهيان نور به مناطق جنگي به اين اوج نرسيده بود. ميگفت در همان حالت خواب و بيداري شنيدم كه يك سر و صدايي ميآيد. با خودم گفتم كه اين موقع شب كه هيچ خبري نيست؛ وقتي بيرون رفتم، ديدم كه حدود 15 – 16 نفر همه سربند يا زهرا سلاماللهعليها بر سر بسته و در حال ذكر خانم سينهزنان به سمت معراج الشهدا ( محل نگهداري شهدا) ميروند.
يك لحظه ترسيدم. برگشتم به مقر و زير پتو رفتم و تلاش كردم كه بخوابم. همين كه خوابم برد يكي از دوستان شهيدم را ديدم كه گفت مجيد تو كه همواره درخواست شهادت ميكردي چرا الان فرار كردي؟
چه بسا آن خواب آمادگي را براي شهادت ايشان مهيا كرد چرا كه تنها 7 -8 روز بعد از تعريف اين ماجرا توسط آقا مجيد بود كه خبر شهادتش منتشر شد.
آیا کسی که از کاروان شهدا جامانده، لیاقت سربلند کردن دارد؟
او رهرو عشق بود و عشق خود را این چنین در قسمت هایی از دست نوشته اش که بعد از شهادت " نامه ای به خدا " نام گرفت، نگاشته است:
با سلام به بلندای آفتاب و گرمای محبت عشق؛ عشق به همه خوبی ها ، به مهدی (عج) آن ماه پنهان و خمینی روح بلند خدا که پدری خوب بود و بر خامنه ای رهبر صابران بعد از پیامبر (ص)
یا زهرا ؛ فدای مظلومیت شویت امیرالمومنین و لب عطشان حسین(ع) . ای مادر حسن و ای جده سادات ، ای حوض کوثر، ای فریاد رس عباس در کربلا ، ادرکنی ادرکنی ادرکنی ؛ الساعه الساعه الساعه؛ العجل العجل العجل.
به حق خون علی اصغر و آه زینب ؛ به خون چشم مهدی در یوم عاشورا، خدایا هر چه از شهرت فرار کردم ، شهرت به سراغم آمد.
آیا کسی که از کاروان شهدا جامانده، لیاقت سربلند کردن دارد؟ کسی که در دریای معنویت جنگ مردود شده، دیگر روی عرض اندام دارد که بیاید و خاطره بگوید؟
ای امام زمان عزیز، تو را قسم به خون دوستان شهید، از ما بگذر که تقصیر کردیم.
ای پدر بزرگ ملت، مرا ببخش که کمکاری کردم و شایسته سربازی تو نبودم....
والسلام- غلام ونوکر بچه های فاطمه(س)، مجید پازوکی
|
امتیاز مطلب : 7
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2