سایت ساجد - درد و رنج مردم اذیتش می کرد. هرگز بی تفاوت نبود. همیشه در حال جهیزیه دادن به یک خانواده بود. مخصوصاً دختران شهدا. به فقرا و مستمندان می رسید. کمک به ساختن مسجد می کرد.
کمترکسی چون یک همسر فداکار و هوشمند می تواند زیر و بم احساسات و عواطفی را که شهید را به ایثار جان خویش مشتاق می سازد، بشناسد و چون او، مشوق شهید برای این فداکاری باشد. پیوسته گفته اند که پشت سر هر مرد بزرگی، زن قدرتمند و وفاداری ایستاده است. این گفتگوی کوتاه و صمیمی نشانه ای از قدرت زنان بزرگ سرزمین ماست.
معمولاً خاطره انگیزترین روزهای زندگی مشترک به روزهای اول باز می گردد. در صورت امکان خاطره ای از آن روزها بگویید.
به یاد دارم روزی در اوایل ازدواج من با شهید هاشمی، به بازارچه شاپور رفتیم تا خرید کنیم. در حال خرید بودیم که برخوردیم به پدر و مادر آقا سید. لحظه ای نگذشت که با صحنه ای تماشایی مواجه شدم. آقا سید خم شد و زانو زد روی زمین و شروع کرد به بوسیدن پاهای پدر و مادرش. این صحنه برای من که اولین بار بود چنین رفتاری را می دیدم، تعجب آور بود. ولی برایآنان که بارها این صحنه را دیده بودند، عادی به شمارمی آمد. آقا سید با آن قامت رشید و تنومندش و با آن شهرتش خیلی مردمی و خاضع و دل رحم و فروتن بود.
مردمی بودن شهید را توصیف کنید.
درد و رنج مردم اذیتش می کرد. هرگز بی تفاوت نبود. همیشه در حال جهیزیه دادن به یک خانواده بود. مخصوصاً دختران شهدا. به فقرا و مستمندان می رسید. کمک به ساختن مسجد می کرد. برای بچه های بی سرپرست مکانی درست کرده بود که تا چندین سال بعد از شهادتش من نمی دانستم. اگر می خواست پولش را جمع کند، یکی از ثروتمندترین افراد می شد. ولی همین که انقلاب شد، مغازه اش را کرد تعاونی وحدت اسلامی. از جیبش می گذاشت تا اجناس را ارزانتر به مردم دهد.
از علاقه شهید به امام بگویید. آیا شما را به ملاقات امام برده بود؟
نه، می گفت تا خاکمان در دست دشمن است، روی دیدن امام را ندارم. او به امام خیلی معتقد بود. می گویند میدان تیر آبادان که با زحمت فراوان او و همرزمانش گرفته شد، در شرایطی که هنوز بنی صدر مصدر امر بود، آقا سید گفته بود به کوری آنهایی که ولایت فقیه را زیر سوال می برند، نام اینجا را به میدان تیر تغییر می دهیم. او آنقدر به امام ارادت داشت که وقتی نام امام به میان می آمد، اشک توی چشمانش حلقه می زد.
رفتار شهید هاشمی در منزل چگونه بود؟
از وقتی انقلاب اوج گرفت تا وقتی از جبهه بازگشت، ما اغلب او را نمی دیدیم. پس از پیروزی انقلاب اسلامی در 22 بهمن به سرعت نیروهای انقلابی پرشور منطقه 9 را سازماندهی کرد و کمیته انقلاب اسلامی منطقه9 را تشکیل داد و فرمانده آن کمیته شد.
غائله کردستان که شد، شهید هاشمی تعدادی از بچه های کمیته را گلچین کرد و به فرمان امام به کردستان رفت. با اینکه فرمانده کمیته مرکزی تهران بود، در شروع جنگ هم همین کار را کرد. فرودگاه مهرآباد که بمباران شد، سید یک ساک برداشت و رفت جنوب و 9 ماه از او بی خبر بودیم. بعد از 9 ماه در حالی که دستش مجروح بود، با ریشهای بلند و انبوه و ژولیده به خانه برگشت.
بعد از آنکه ستاد جنگهای نامنظم تعطیل شد باز هم با جبهه ها همکاری می کرد؟
در خیابان مهدی خانی خانه ای داشتیم از قبل انقلاب قریب به هزار متر که آقا سید آن را فروخت و خرج جنگ کرد. او روحش در جبهه بود. آقا سید به من گفته بود تا زنده است و حتی بعد از شهادتش از کمکهایش به جبهه و یا دیگر کمک ها حرفی به میان نیاورم. حتی صمیمی ترین دوستانش هنوز نمی دانند که آقا سید به جز آپارتمانی که داشتیم، 3 خانه دیگر هم داشت که فروخت برای جنگ و همچنین به جز مغازه هایی که دوستانش می دانستند، مغازه دیگری هم داشت که فروخت و خرج مایحتاج جبهه کرد. روزی آمدم شکر و قند از حاج اسماعیل بقال محل بخرم که با نگاه و لبخندی متعجب، مرا نگاه کرد و گفت شما واقعاً قند و شکر ندارید؟ آقا سید با من تماس گرفته که قند و شکر تهیه کنم و به جبهه بفرستم.خودم هم وقتی شهید هاشمی شهید شد، فهمیدم چندین میلیون بدهی هم بابت جنگ بالا آورده است.
کمی از خصوصیات دیگر شهید برایمان بگویید.
او یلی بود، در زورخانه بزرگترین و سنگین ترین و بلندترین میل برای او بود. میلهای به آن بزرگی را جوری به بالا پرتاب می کرد انگار اسباب بازی بودند. از قدرت بدنی بالایی برخوردار بود. بسیار با معنویات عجین بود. هیچگاه نماز شب آقا سید ترک نمی شد. در نماز شبش همیشه دعا برای تعجیل در ظهور آقا می کرد. خیلی رئوف بود. هر روز غسل شهادت می کرد، بعد می رفت بیرون. به حضرت زهرا علاقه بسیار داشت و همیشه به ایشان متوسل می شد. می گفت او مادر تمام شیعیان است.
حتی قبل از انقلاب وقت اذان که می شد، مهم نبود کجا باشد، در بازار، در کوچه و محل، در سر چهار راه شروع می کرد به اذان گفتن. نماز اول وقت و نماز جماعتش هرگز ترک نمی شد. اوایل جنگ در یکی از مصاحبه هایش نکاتی گفته بود که بد نیست به آنها اشاره کنم تا روحیات او مشخص شود. او گفته بود: "آنهایی که می گویند روحانیون چرا در جنگ شرکت ندارند، بایستی بگویم که در حال حاضر دو گروهان از فداییان اسلام را طلاب علوم دینی قم تشکیل داده اند که در جبهه ذوالفقاریه مردانه در برابر مزدوران بعث می جنگند و کارشان بسیار عالی است. از اول جنگ تا به حال 6 ماه می گذرد و ما حتی یک بار نماز جماعت را ترک نکرده ایم، چون عقیده داریم که نماز ما را حفظ می کند".
خیلی در کارهایش ابتکار داشت. یکی از همرزمانش تعریف می کرد قرار بود برای آزادی میدان تیر آبادان عملیاتی انجام دهند. این میدان، مساحت زیادی داشت و عراق از آنجا جاده های ارتباطی شهر آبادان را با خمپاره مورد هدف قرار می داد. چندین ماه بود که سید مجتبی برای آزادی این منطقه نقشه می کشید و هر شب به عراقی ها شبیخون می زدند. یکی از شبها 300 نفر عراقی را کشتند و 400 نفر را اسیر کردند و بیش از 10 تانک را منهدم ساختند، اما سید مجتبی آرام نمی شد و هر روز یک نقشه جدید می کشید تا زمینه را برای حمله نهایی آماده کند. به همین علت 10 الی 12 عدد بشکه 220 لیتری نفت تهیه کرد و آنها را به فاصله چند متر از یکدیگر چید و به همرزمانش گفت :«با میله های آهنی یا چوب، محکم روی آنها بکوبید». در تاریکی شب صدای وحشتناکی ایجاد شد و عراقی ها شروع کردند به شلیک توپ و خمپاره و به اندازه یک انبار مهمات منطقه را بی هدف آتشباران کردند. سید خیلی شجاع بود. یادم هست قبل از انقلاب آقا سید یک گروه از بچه های گردن کلفت و به اصطلاح مشتی را جمع کرده بود و شبها علناً در مقابل چشم عوامل رژیم شروع می کردند به نوشتن شعار روی دیوارها، شعری هم درست کرده بود که همه با هم می خواندند به این مضمون که "وقت، وقت خواب نیست، وقت انقلاب است ،مردم بیدار شید، بیدارشید و امام رو یاری کنید "و...
وصیتنامه معمولاً انعکاس دهنده بسیاری از ویژگیهای فردی است. به بخشهایی از وصیتنامه شهید اشاره کنید.
شهید سید مجتبی هاشمی در وصیتنامه اش نوشته است: "امیدوارم که خدا گناهم را مورد بخشش قرار دهد. از لیه کسانی که به طریقی دینی به آنها دارم طلب مغفرت می کنم. خواهش می کنم مرا ببخشید تا خدای مهربان شما را ببخشد. کسانی که دینی دارند، همه آنها را می بخشم، امید که خدای قادر متعال همه آنها را بیامرزد. از پدر و مادر عزیزم حلالیت می طلبم و همسر و فرزندانم را به شما می سپارم، امید که آنان را در جهت دین مبین اسلام به رهبری امام تشویق کنید. از همسر و فرزندانم که نتوانستم بیش از این وسیله آسایششان را فراهم نمایم امید دارم که مرا ببخشید. از خواهران و برادرانم حلالیت می طلبم، از دوستان و آشنایان پوزش می طلبم. توصیه من به شما عزیزان این است که خدا را فراموش نکنید".
آقا سید در یکی دیگر از دست نوشته هایش هم نوشته بود: "آیا می توان در حالی که دشمن خاک میهن اسلامیمان را متجاوزانه مورد هجوم قرار داده و جولانگاه تانکها و نفربرهای خود کرده و سربازهای بعثی کافر به پیر و جوان ما رحم نکرده و امت به پا خاسته را زیر باران آتش گلوله هایش به شهادت رسانیده، دست از ستیز کشید و به نبرد حق جویانه تا محو کامل آثار جنایات و تجاوز ادامه نداد؟ مگر می شود به عنوان یک مسلمان متعهد به خود اجازه داد تا اسراییل غاصب همچنان به سرزمینهای اشغالی فلسطین عزیز بتازد و مردم محروم و آواره فلسطین را هر روز قتل عام کند؟ در حالی که آنها در خانه های خود اجازه نفس کشیدن ندارند و محکوم به مرگند، زیرا مدافع ارزشهای اسلامی هستند، ما هرگز نمی توانیم ساکت بنشینیم. ای جوانان! می دانم که می دانید غنچه های نشکفته ای را به زیر تانکهای بعثیون فرستادیم تا شما درآرامش به سر برید. یک لحظه اندوه شما تمام وجودم را می شکند و اثری از من نمی گذارد. من و تمام پرستوهای دلم به عشق شما به پرواز در می آییم و در آسمان با تمام وجود شما را صدا می زنیم. ای جوانان وارسته وطنم! من فقط به عشق شما و حفظ اسلام، دردها و زخمهایم را تحمل می کنم و طاقت می آورم. وقت رها شدن روح از زندان تن به زودی فرا می رسد. شما را به خدا می سپارم و به سوی تمام هستی ام پرواز می کنم....".