عضو شوید



:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



به وبلاگ من خوش آمدید

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان تنهاترین تنهاها و آدرس loverose.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار مطالب

:: کل مطالب : 1106
:: کل نظرات : 37

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 0

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 541
:: باردید دیروز : 89
:: بازدید هفته : 652
:: بازدید ماه : 2525
:: بازدید سال : 71114
:: بازدید کلی : 229335

RSS

Powered By
loxblog.Com

روح . چن . جن . ارواح . شیطان . خدا . ترسناک

بازگشت ارواح
چهار شنبه 27 شهريور 1392 ساعت 19:43 | بازدید : 691 | نوشته ‌شده به دست دکتر مولایی | ( نظرات )

ارتباط با ارواح

آية الله العظمي ناصر مكارم شيرازي

- ۲ -


از نظر نتيجه عملى نيز اين عقيده، آثار نامطلوبى دارد كه در پايان اين سلسله بحثها از نظر خوانندگان محترم خواهد گذشت.

در بحث پيش، اين مطلب را اثبات كرديم كه: نخستين عيب بزرگ اين عقيده، مخالفت صريح آن «با قانون تكامل در جهان زندگى و حيات» و «ارتجاعى بودن» آن است.
چگونه ما مى توانيم معتقد باشيم كه خداوند ارواح را پس از يك سير تكاملى ـ ولو نسبى ـ به حال اوّل بازمى گرداند، و مجدّداً روح يك انسان چهل ساله را (مثلاً) در درون جنينى قرار داده، و باز او را در همان مراحل كودكى سير مى دهد، يك سير كاملاً تكرارى و بى حاصل، تا اين كه پس از مدّتها دوباره به جاى اوّل برسد.
هركس مى فهمد كه اين برنامه يك برنامه عاقلانه نيست، بلكه برنامه هاى تكاملى جديد همواره بايد از نقطه ختم برنامه هاى قبلى شروع گردد نه از نقطه شروع آن! (دقّت كنيد!)
اكنون به سراغ دلائل عقلى ديگر برويم:

هيچ روحى به درد بدن ديگرى نمى خورد

بر خلاف آنچه بعضى خيال مى كنند، روح آدمى در آغاز يك موجود كامل و ساخته و پرداخته نيست، بلكه مراحل تكامل خود را در اين جهان تدريجاً مى پيمايد.
كيست كه نداند روح كودك، همانند جسم او، كودك است، و روح يك جوان، مانند جسم او، پرشور و بانشاط و باحرارت.
اصولاً روان و تن آدمى ارتباط بسيار نزديكى با هم دارند و هر كدام در ديگرى مستقيماً اثر مى گذارد.
آخرين تحقيقات فلاسفه ما، كه بر اساس نظريّه «حركت جوهرى» بنا شده، نشان مى دهد كه هرگز نبايد روح را يك موجود كاملاً مستقل از جسم، و جدا از آن بدانيم و در حقيقت يك نوع «دوگانگى و ثنويّت» قائل شويم; بلكه اين دو بيش از آنچه ما تصوّر كنيم، به هم مربوط و از يكديگر اثرپذيرند، و به تعبير بعضى، نسبت روح با جسم از جهتى شبيه نسبت «گلاب» و «گل» است; روانشناسى امروز نيز قدم فراتر نهاده و اين رابطه را نزديكتر ساخته است.
اشتباه نشود، نمى خواهيم مانند «ماترياليستها» بگوئيم: روح چيزى جز خواصّ مادّه نيست، بلكه مى خواهيم بگوئيم روح در عين اين كه موجودى مافوق مادّه است، پيوند و ارتباط و اتّصال فوق العاده با جسم و مادّه دارد.
اين، ادّعا نيست; حقيقتى است كه هم «فلسفه» و هم «روانشناسى» آن را اثبات مى كند.
از اين بيان بخوبى مى توانيم اين نتيجه را بگيريم: «همانطور كه دو جسم از تمام جهات با يكديگر شبيه نيستند، دو روح نيز نمى توانند از تمام جهات با هم شباهت داشته باشند.»
زيرا هر روحى رنگ بدن خود را خواهد داشت و به تناسب آن پيش خواهد رفت; و به همين دليل شما هرگز دو نفر را نمى يابيد كه از نظر تظاهرات و پديده هاى روانى كاملاً همانند باشند و خواه ناخواه نقاط اختلاف و تفاوت با يكديگر خواهند داشت.
به تعبير ديگر، دو جسم اگر از تمامى جهات مثل هم باشند، يكى خواهند بود و دو روح اگر در همه چيز مانند هم باشند، يك روح خواهند شد.
با در نظر گرفتن سنخيّت «روان» و «تن» يا «روح» و «جسم»، هيچ روحى ممكن نيست بتواند در كالبد ديگرى قرار گيرد، و اصولاً با هم تطابق و هماهنگى ندارند.
هر جسم تنها شايسته و هماهنگ روحى است كه با آن پرورش يافته و بعكس، هر روحى نيز شايسته و هماهنگ با جسم خويش است.

اين تناسب و هماهنگى بقدرى است كه اگر (فرضاً) روحى را به كالبد ديگرى بفرستند كاملاً بيگانه و بى تناسب خواهد بود.
و نيز به همين دليل در «رستاخيز» بايد به همين بدن بازگشت كند، زيرا ادامه فعّاليّت حياتى اين روح بدون آن ممكن نيست; با آن پرورش يافته، و با آن خواهد زيست، منتها در يك مرحله كاملتر.
طرفداران عقيده تناسخ، گويا همه اين حقايق را فراموش كرده اند و چنين مى پندارند كه «روح» مسافرى است كه گاهى در اين منزل و گاهى در آن منزل رحل اقامت مى افكند، و يا همچون مرغ سبكبالى است كه هر زمان در آشيانى مسكن مى گزيند; در حالى كه چنين نيست; مسافر و مرغ، چيزى، و منزلگاه و آشيان، چيز ديگرى است; ولى روح و جسم آنچنان به هم پيوستگى و آميختگى دارند كه نه اين جسم مى تواند قالب روح ديگرى گردد، و نه روح ديگرى مى تواند با اين جسم، قرين و هماهنگ شود، و در مَثَل همچون قفلهاى مختلفى هستند كه هر كدام كليدى مخصوص به خود دارد كه به درد ديگرى نمى خورد.

اين كار از او ساخته نيست فرضاً، از اين حقيقت صرف نظر كنيم و بپذيريم كه ممكن است روح انسانى به بدن جديدى بپيوندد، چگونه ممكن است روح يك انسان 50 ساله (مثلاً) كه مراحل گوناگون را طى نموده، در جنين كودكى قرار گيرد،و پس از تولّد، مانند روح يك كودك، همان تظاهرات كودكانه را داشته باشد; بهانه بگيرد; گريه كند; سر لج بيفتد; داد و فرياد راه بيندازد; بازيهاى كودكانه و قهر و آشتى هاى بچّگانه داشته باشد; و در دوران جوانى نيز جوانى كند؟! اين كار، اصلاً از او ساخته نيست، و اين موضوع باور كردنى نمى باشد. در اين جا كارى به ارتجاعى بودن اين خطّ سير نداريم; منظور اين است كه فرضاً ارتجاع و عقب گرد در جهان حيات قابل قبول باشد اين كار به وسيله بازگرداندن روح انسان 50 ساله به بدن يك كودك، ميسّر نمى باشد.

* * *

طرفداران عقيده تناسخ گويا حساب لوازم عقيده خود را نرسيده اند و تنها روى انگيزه هائى كه در بحث پيش گذشت به آن دل بسته اند، و إلاّ باور نمى توان كرد كسى همه اين حسابها را برسد، باز روى اين عقيده بايستد و لااقل ترديد هم به خود راه ندهد.

دليل سوم: فراموشى مطلق براى ارواح ممكن نيست

يكى ديگر از دلائلى كه باطل بودن عقيده «بازگشت روح به بدن ديگر» را مسلّم مى سازد، موضوع «فراموشى مطلق» خاطرات گذشته است.
توضيح اين كه: اگر بنا باشد همه ارواح، يا ارواح تكامل نيافته، به بدنهاى تازه اى بازگردند، چگونه ممكن است تمام خاطرات گذشته را فراموش كنند!
ما و شما، نه خودمان، و نه هيچيك از كسانى را كه مى شناسيم، نديده ايم كه به خاطر داشته باشد بار ديگرى به اين جهان آمده و حوادث آن را ديده باشد. ما هرچه فكر مى كنيم كوچكترين خاطره اى از زندگى ديگرى را به ياد نمى آوريم.

چگونه ممكن است كسى 30 يا 50 سال يا بيشتر در اين جهان زندگى كند، علومى را بياموزد، در فنون بسيارى مهارت پيدا كند، ده ها هزار خاطره مسرّت بخش يا غم انگيز داشته باشد، با هزاران دوست يا دشمن در عمر خود برخورد نمايد، ولى همه را فراموش كند!
چنين فراموشكارى براى روح غيرممكن است و لذا ـ طبق مداركى كه از قرآن مجيد و دلائل عقلى در دست است ـ در رستاخيز كه ارواح به بدنهاى كامل خود باز مى گردند، تقريباً همه چيز را به خاطر دارند; اعمال و كردارى كه در اين جهان داشتند، حتّى دوستان و دشمنان خود را اگر ببينند، مى شناسند. چطور ممكن است بازگشت به اين جهان، و بازگشت در رستاخيز، اين قدر فاصله و تفاوت با هم داشته باشند و انسان در زندگى جديد، به هيچوجه خاطره اى از گذشته را به ياد نياورد!
وانگهى، به فرض اين كه چنين چيزى ممكن باشد، بيهوده و بى فايده است ; زيرا طرفداران اين عقيده، معتقدند زندگى جديد براى «تنبّه» و «تكامل» و احياناً براى «كيفر» در برابر خلافكاريهاى زندگى نخستين است.

بديهى است كه اين موضوعات، درباره كسى كه گذشته را بكلّى فراموش نموده، مفهومى ندارد. او نه جنايات و خلافكاريهاى خود را به خاطر دارد كه عبرت بگيرد و بيدار شود، و نه محروميّتها را به ياد مى آورد كه احياناً از پيروزى و وصول به مقصد خويش در اين زندگى جديد، لذّت ببرد; زيرا همه اين مفاهيم، مشروط به يادآورى خاطرات پيشين است.
بعضى از طرفداران عقيده تناسخ براى توجيه اين فراموشى مطلق، به دست و پاى عجيبى افتاده اند; مى گويند در گوشه و كنار جهان، افرادى ديده شده اند كه خاطرات زندگى پيشين را كم و بيش به ياد دارند!
به اين افراد بايد گفت: اوّلاً، هيچ گونه «مدرك معتبر» كه بتوان در بحثهاى علمى روى آن تكيه نمود، براى اين ادّعا وجود ندارد، و به فرض اين كه فردى پيدا شود كه چنين ادّعايى كند، هيچ بعيد نيست كه از قبيل توهّمات و خيالاتى باشد كه پاره اى از بيماران روانى به آن گرفتارند، وگرنه هر يك از ما هزاران فرد سالم را مى شناسيم و با آنها محشور هستيم و هرگز نديده ايم هيچكدام چنين ادّعايى داشته باشد.

ثانياً، به فرض اين كه چنين افرادى پيدا شوند و از نظر روانى از سلامت كامل برخوردار باشند، تازه اين سؤال پيش مى آيد كه دليل اين تبعيض چيست؟
چرا تنها افراد بسيارمعدودى مدّعى به خاطرداشتن زندگى پيشين باشند و ديگران همه انكار كنند؟ اين تبعيض كاملاً بى دليل است.
اينها همه بخوبى گواهى مى دهد كه اصل ادّعاى مزبور واهى و بى اساس مى باشد.

دليل چهارم: ارواح بلاتكليف و سرگردان!

ايراد ديگرى كه متوجّه عقيده تناسخ و بازگشت به زندگى جديد مى شود، اين است كه:
اگر اين برنامه درباره همه افرادى كه نيازمند به تكامل هاى تازه اى هستند صورت گيرد، بايد هميشه از بين رفتن يك فرد، درست مقارن انعقاد نطفه ديگرى باشد; تا اين روح پس از جدا شدن از بدن اوّل، به بدن دوم كه در حال نطفه است انتقال پيدا كند.
حال اگر حوادثى مانند زلزله و امثال آن رخ دهد، و يا سيلهايى كه در زمان كوتاهى عدّه زيادى را در كام خود فرو مى كشد، و از آن بالاتر جنگهايى مانند جنگهاى جهانى با آن همه تلفات فورى (مخصوصاً اگر بصورت جنگهاى اتمى مانند آنچه در شهرهاى ناكازاكى و هيروشيما در ژاپن گذشت باشد) و ناگهان عدّه زيادى جان بسپارند، تكليف اين همه ارواح چه خواهد شد!
با اين كه مى دانيم مسلّماً نطفه هائى به تعداد آنها در شرايط عادى منعقد نخواهد گرديد، پس اين ارواح بلاتكليف مى مانند، و بايد مانند مسافران مدّتها سرگردان شوند، و يا نوبت بگيرند و در اين مدّت كه ارواح، جسم اوّل خود را از دست داده و براى به دست آوردن جسم دوّم معطّل مانده اند، چه سرنوشتى خواهند داشت؟!
آيا هيچ كس مى تواند ادّعاكند كه تعداد فرزندانى كه نطفه آنها بسته مى شود، بامتوفّيات دائماً متعادل است در حالى كه خلاف آن به گواهى آمار جنگها و تلفات ناشى از سيل و زلزله، اثبات گرديده است!(1)

اينها همه نشانه ضعف و ناتوانى اين عقيده خرافى است كه اسلام و اديان آسمانى ديگر، قلم بطلان بروى آن كشيده اند.

بازگشت به زندگى جديد از نظر قرآن

عموم فِرَق اسلامى در اين عقيده متّفقند كه روح پس از پايان اين زندگى، به بدن ديگرى در اين جهان بازنمى گردد، و دانشمندان شيعه و سنّى با صراحت تمام، عقيده تناسخ را كه يكى از خرافات اديان باستانى هند است، محكوم ساخته اند.
تنها دسته كوچكى در اين ميان به نام «تناسخيّه» بودند كه از اين عقيده طرفدارى مى نمودند، و ما امروز نام اين دسته را تنها در كتابهاى «ملل و نحل» مى يابيم و از وجود آنها در ميان صفوف مسلمانان امروز اطّلاعى نداريم، و ممكن است به سرنوشت همان دسته هايى گرفتار شده باشند كه به هنگام ترجمه كتب فلسفى يونان و كتابهاى مذهبى ديگر و گرم شدن بازار بحث و مجادله و گفتگوهاى مذهبى، از ميان افراد بى مايه و كم اطّلاع به وجود آمدند و تنها نامى از آنها در كتب «ملل و نحل» باقى ماند.
نويسنده دائرة المعارف قرن بيستم (در جلد دهم، صفحه 181) چنين مى نويسد:

عقيده بازگشت ارواح (به بدن ديگر در اين جهان) يك اعتقاد قديمى و كهنه است كه نخستين بار در هند به وجود آمد، هم اكنون نيز اين عقيده در ميان آنها هست...
و در اسلام هيچ كس قائل به اين عقيده نشده است جز فرقه «تناسخيّه». آنها نيز اين عقيده را از قرآن نگرفته اند، بلكه از هندوها و منقولاتى كه عرب از فلسفه آنها داشته است، اقتباس نموده اند...

اصولاً بايد توجه داشت كه از منابع مختلف استفاده مى شود اين عقيده بيشتر در ميان اقوامى طرفدار داشته كه به رستاخيز و معاد، آنچنان كه ما ايمان داريم و كتاب بزرگ آسمانى ما قرآن تشريح مى كند، معتقد نبوده اند.
زيرا با قبول اين كه ارواح، بار ديگر به بدنهاى جديد در اين جهان باز گردند و نتيجه اعمال خود را ببينند، ديگر لزومى براى رستاخيز و معاد باقى نمى ماند.

هنگامى كه به قول بعضى از طرفداران اين عقيده، مرد فقير و محروم، به صورت ثروتمندِ پُر پول، و يا ثروتمند ستمكار، به صورت كارگر فقير و محروم به اين جهان بازگشت كند، و يا شكست خوردگان در عشق! به وصال معشوق برسند و خيانت كنندگان در عشق! به هجران و فراق مبتلا گردند، و مثلاً «نايب حسين كاشى!» براى مكافات اعمال خود، به صورت چنين و چنانى بازگردد، با اين حال ديگر لزومى براى رستاخيز باقى نمى ماند، و در حقيقت رستاخيز آنها در همين زندگى دنيا صورت گرفته، و رستاخيز ديگر و فراهم ساختن محكمه و حساب و كتاب، ديگر نه تنها ضرورت ندارد، بلكه با توجّه به اين كه هر كس به مكافات عمل خود رسيده است، يك نوع ظلم و ستم محسوب مى شود.
و لذا در احاديثى كه از پيشوايان بزرگ اسلام به ما رسيده است ضمن ابطال قطعى اين عقيده، توجّه به لوازم آن ـ از جمله انكار رستاخيز و معاد ـ داده شده است.
مرحوم «صدوق» محدّث بزرگ جهان اسلام، در كتاب «عيون اخبار الرّضا» از هشتمين پيشواى ما امام علىّ بن موسى الرّضا(عليه السلام)نقل مى كند كه حضرت در پاسخ سؤالى كه مأمون از مسئله تناسخ كرد، فرمود:

مَنْ قالَ بِالتَّناسُخِ فَهُوَ كافِرٌ بِاللّهِ الْعَظيمِ; يَكْذِبُ بِالْجَنَّةِ وَ النّارِ; 

كسى كه عقيده به تناسخ داشته باشد، ايمان به خدا ندارد، و بهشت و دوزخ را انكار مى كند.

نكته اى كه در اين حديث بيشتر بايد مورد توجّه قرار گيرد، اين است كه عقيده به تناسخ، همدوش با عدم اعتقاد به خداوند ذكر شده است، و ارتباط اين دو با توجّه به يك موضوع روشن مى گردد و آن اين كه در كتب «تاريخ و اديان» مى خوانيم كه يك دسته از طرفداران سرسخت تناسخ جمعى از مادّيين بودند، آنها به اين جهت ابراز تمايل به اين مسلك مى نمودند كه بر اثر عدم اعتقاد به وجود خدا، ناچار بودند ارواح را ازلى و بدون آفريننده بدانند، طبعاً اين ارواح در طول عمر جاويدان خود مى بايست هرچند صباحى در بدنى منزل گزينند، و با از ميان رفتن يك بدن، روح وارد بدن ديگرى گردد و به عمر خود ادامه دهد. (دقّت كنيد!)
و به اين ترتيب رابطه نزديكى ميان اين عقيده، و عقيده مادّيگرى پيدا مى شود.

* * *

 

در قرآن مجيد كه منبع اصلى معارف و فرهنگ اسلام است، آيات متعدّدى وجود دارد كه عقيده تناسخ را مردود مى شمارد; مانند آيات زير:

1ـ حَتّى اِذا جآءَ اَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ رَبِّ ارْجِعُونِ لَعَلّى اَعْمَلُ صالِحاً فيما تَرَكْتُ كَلاّ اِنَّها كَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها(2); 

(آنها همچنان به راه غلط خود ادامه مى دهند) تا زمانى كه مرگ يكى از آنان فرارسد، مى گويد: پروردگار ا! مرا بازگردانيد; شايد در آنچه ترك كردم (و كوتاهى نمودم) عمل صالحى انجام دهم، (ولى به او مى گويند) چنين نيست! اين سخنى است كه او به زبان مى گويد (و اگر باز گردد، كارش همچون گذشته است).
اين آيه صريحاً بازگشت به اين زندگى را براى جبران گذشته، نفى مى نمايد.

2ـ كَيْفَ تَكْفُرُونَ بِاللّهِ وَ كُنْتُمْ اَمْواتاً فَأَحْياكُمْ ثُمَّ يُميتُكُمْ ثُمَّ يُحْييكُم ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ(3);

چگونه به خدا ايمان نمى آوريد با اين كه شما (قبل از آفرينش آن گاه كه خاك بوديد) مردهو بى جان بوديد و خداوند شما را زنده كرد; سپس شما را مى ميراند و بعد زنده مى كند، و سپس به سوى او باز مى گرديد!

اين آيه صريحاً مى گويد: پس از مرگ يك بار بيشتر زنده نخواهيد شد و آن زنده شدن در رستاخيز و بازگشت به سوى خدا و پيوستن به ابديّت و زندگى جاويدان آن سرا است.
بديهى است كسى كه معتقد به بازگشت روح به بدن ديگر و زندگى جديد در اين جهان است، مرگ وحيات ديگرى هم ـ علاوه بر آنچه گفته شد ـ بايد قائل باشد و اين مخالف آيه فوق است.(4)

3ـ اَللّهُ الَّذى خَلَقَكُمْ ثُمَّ رَزَقَكُمْ ثُمَّ يُميتُكُمْ ثُمَّ يُحْييكُمْ(5);

خداوند همان كسى است كه (نخست) شما را آفريد، سپس روزى داد; بعد مى ميراند، سپس زنده مى كند.

در اين آيه نيز تنها يك مرتبه مرگ و حيات، پس از آفرينش نخستين انسان، ذكر شده، كه مرگ اين جهان و حيات بازپسين باشد.

4ـ وَ هُوَ الَّذى اَحْياكُمْ ثُمَّ يُميتُكُمْ ثُمَّ يُحْييكُمْ اِنَّ الاْنْسانَ لَكَفُورٌ(6); 

و او كسى است كه شما را زنده كرد (و آفريد) سپس مى ميراند و باز هم (روز رستاخيز) زنده مى كند. ولى اين انسان بسيار ناسپاس است.

در اين آيه نيز زندگى پس از مرگ، منحصر به يكى شمرده شده است و آن زنده شدن در رستاخيز است.

5 ـ قالُوا رَبَّنا اَمَتَّنا اثْنَتَيْنِ وَ اَحْيَيْتَنا اثْنَتَيْنِ فَاعْتَرَفْنا بِذُنُوبِنا فَهَلْ اِلى خُرُوج مِنْ سَبيل(7);

(كافران در آن جهان) مى گويند: پروردگارا! ما را دوبار ميراندى و دوبار زنده كردى; اكنون به گناهان خود معترفيم; آيا راهى براى خارج شدن (از دوزخ) وجود دارد؟

ممكن است بعضى جمله «ما را دوبار ميراندى» را دستاويز قرار دهند و بخواهند چنين استدلال كنند: «دوبار ميراندن» دليل بر اين است كه انسان يك بار ديگر به زندگى اين جهان باز مى گردد و سپس مى ميرد و در صورتى كه باز نگردد، يك بار ميراندن بيشتر نيست.
امّا با توجّه به آيات گذشته، كاملاً روشن است كه منظور از «مرگ اوّل» همان حالت قبل از زندگى اين جهان است كه انسان به صورت موجودى بى جان (خاك) بوده و سپس لباس زندگى به اندامش پوشانيده شده، و اگر تعبير به «ميراندن» شده، به اصطلاح علمى از باب «تغليب» است. (منظور از تغليب اين است كه هنگام نام بردن از دو چيز با هم، تعبير اصلى را از يكى از آن دو انتخاب كرده و هر دو را با يك عبارت ذكر كنند; مثلاً به جاى اين كه گفته شود: «شمس» و «قمر» گفته مى شود: «قمرين» و به جاى اينكه گفته شود اَب (پدر) و اُم (مادر)، گفته مى شود: «ابوين».
در اينجا نيز به جاى اين كه گفته شود: يك مرتبه مرده بودن و يك مرتبه ميراندن، دو مرتبه ميراندن ذكر شده است. (دقّت كنيد!)
شاهد زنده و گوياى اين معنى جمله ديگر آيه است; زيرا تعداد اِحياء و زنده شدن در اين آيه صريحاً دو مرتبه ذكر شده در حالى كه اگر حيات جديدى در اين دنيا داشته باشيم، به ضميمه حيات آخرت، مجموعاً سه بار «زنده شدن» خواهيم داشت.
بنابراين آيه فوق نيز از آياتى است كه تناسخ را ابطال مى كند.

در سخنان على(عليه السلام) در نهج البلاغه نيز تعبيراتى ديده مى شود كه با صراحت اين عقيده خرافى را طرد مى كند; مثلاً، درباره مردگان چنين مى فرمايد:

لا عَنْ قَبيح يَسْتَطيعُونَ انْتِقالاً وَ لا فى حَسَن يَسْتَطيعُونَ ازْدِياداً(8); 

آنها نه مى توانند كارهاى بد خود را ديگر جبران نمايند و نه توانائى دارند چيزى بر حسنات خود بيفزايند.

بديهى است كسانى كه معتقد به تناسخ هستند، مى گويند انسان پس از مرگ به اين جهان باز مى گردد تا اعمال گذشته خود را جبران نمايد و به گفته آنها تكامل ناقص خود را به انجام برساند و گذشته را جبران كند. در اينجا مدارك ديگرى نيز هست كه براى دورى از اطاله كلام از ذكر آن صرفنظر مى شود.

بخش دوم: ارتباط با ارواح

سرگرمىِ ميزگرد!

آيا مى توان با ارواح گذشتگان رابطه برقرار ساخت و معلوماتى از آنها دريافت داشت؟
آيا اين گفتگوهائى كه جمعيّت هاى «روحيّون» و «اسپرى تيستها» درباره رابطه با ارواح مدّعى هستند همه بيهوده است؟ و بيهوده سخن به اين درازى! و يا اين كه در ميان سخنان آنها واقعيّت هائى وجود دارد؟
آيا احضار ارواح ـ يا صحيحتر ارتباط با ارواح ـ از طريق ميز گرد كه اخيراً(9) در همه جا به توصيه بعضى از مجلاّت «مُد» شده، صحيح است و همه كس مى توانند يك ميز گرد چرخان بدون ميخ تهيّه نموده و دور آن بنشينند و دست روى آن بگذارند و نيّتى كنند و با روح مورد نظر رابطه برقرار سازند، و مطالب لازم را از او بپرسند و پاسخهاى او را ـ اعم از مثبت و منفى ـ به وسيله گردش آهسته و غيراختيارى ميز دريافت دارند؟
راستى اين مطلب به همين سادگى و آسانى است و يك ميز گرد بدون ميخ «كليد عالم غيب» و «دستگاه فرستنده و گيرنده» عالم ارواح مى باشد؟!
اينها سؤالاتى است كه همه ميل دارند پاسخ آن را بدانند.

 


پى‏نوشت‏ها:
1 . بعضى از طرفداران عقيده تناسخ و عود ارواح مى گويند:
چه مانعى دارد كه ارواح پس از جدائى از بدن مدّتى مثلاً 30 سال يا 50 سال در جهان ارواح بمانند و سپس به كالبدهاى تازه در اين دنيا بازگردند; بنابراين، مرگ و ميرهاى دسته جمعى، مشكلى براى بازگشت به اين دنيا ايجاد نخواهد كرد. ولى اين پاسخ هرگز مشكل آنها را حل نمى كند. زيرا اگر قبول كنيم روحى نيازمند به تكامل و بازگشت مجدّد به دنياست، ديگر دليلى ندارد كه مدّتى بى جهت در جهان ارواح سرگردان بماند بلكه بايد فوراً پس از جدا شدن از يك بدن، در نطفه ديگرى قرار گيرد. در واقع ماندن چنين ارواحى در جهان ارواح، شبيه اين است كه محصّلى كه يك كلاس را پشت سرگذاشته، مثلاً 30 سال ترك تحصيل كند، سپس به تحصيل كلاس بعد بپردازد; اين كار كاملاً ابلهانه است!
2 . سوره مؤمنون، آيه 99 و 100.
3 . سوره بقره، آيه 28.
4 . اخبار رجعت هيچ ربطى به اين بحث ندارد; زيرا رجعت كه در اين اخبار آمده جنبه عمومى ندارد و تنها درباره محدودى از افراد است و در واقع يك مسئله استثنائى است نه عمومى; مانند بازگشت «عزير» و امثال آن. (دقّت كنيد!)
5 . سوره روم، آيه 40.
6 . سوره حج، آيه 66.
7 . سوره غافر، آيه 11.
8 . نهج البلاغه، خطبه 188.
9 . قبل از انقلاب.



 

back page

 


|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تناسخ
چهار شنبه 27 شهريور 1392 ساعت 19:42 | بازدید : 832 | نوشته ‌شده به دست دکتر مولایی | ( نظرات )
مفهوم اصلی واژه تناسخ را در اسلام توضیح دهید؟
پرسش
مفهوم اصلی واژه تناسخ را در اسلام توضیح دهید؟
پاسخ اجمالی

از قرون پیشین در هندوستان نظریه ای به نام تناسخ طرح شد که از برگشت ارواح و بازگشت مکررشان به دنیا سخن می گفت. این نظریه با گذشت اعصار، رفته رفته توجه عده زیادی از مردم جهان را به خود جلب کرد و حتی کسانی به عنوان یک عقیده مذهبی به آن دل بستند. در خلال این مدت متمادی دانشمندان بزرگ این مطلب را مورد بحث و انتقاد قرار دادند و چندین دلیل بر بطلان آن اقامه نمودند.

 

اسلام، بازگشت ارواح به دنیا در قالب یک شخص دیگر یا یک موجود جاندار برای انجام کارهای خوب و به دست آوردن شرایط همزیستی با ارواح را قبول نداشته و صریحا آن را رد می کند. قرآن در این باره می فرماید: "چون یکیشان را مرگ فرا رسد گوید: پروردگارا، فرمان ده مرا به دنیا باز گردانند، شاید کارهای نیکی را که در گذشته ترک کرده بودم،(در حیات آینده) انجام دهم ،( پاسخ داده می شود): هرگز، این سخنی است (بی اساس) که گوینده خود می گوید (و به آن ترتیب اثر داده نمی شود) و از پی (مرگ) اینان عالم برزخ است تا روزی که قیامت فرا رسد و از قبرها بر انگیخته شوند".

 

امام رضا علیه السلام می فرماید: کسی که تناسخ را بپذیرد و به آن عقیده داشته باشد، به خدای تعالی کفر آورده و بهشت و دوزخ را غیر واقعی تلقی کرده است.

 

پاسخ تفصیلی

بر اساس مکتب پیامبران الهی با مرگ انسان روح آدمی از بدن جدا شده، به عالم برزخ منتقل می گردد و در آن سرای، به حیات خویش ادامه می دهد. اگر از نیکان باشد از پاداش اعمال خوب خود در آن عالم بهره مند می شود اما اگر از بدان باشد، به کیفر کارهای ناپسند خویش می رسد، تا زمانی که قیامت شود. طبق مکتب پیامبران(ص)، قضای الهی بر این تعلق گرفته که روح بشر پس از مرگ، دوباره به دنیا باز نگردد و زندگی جدیدی را در این جهان آغاز نکند، بلکه در برزخ بماند تا قیامت بر پا شود، و به سرای جاودان آخرت منتقل شود.

 

ولی از قرون پیشین در هندوستان نظریه ای به نام تناسخ طرح شد که از برگشت ارواح و بازگشت مکررشان به دنیا سخن می گفت. این نظریه با گذشت اعصار، رفته رفته توجه عده زیادی از مردم جهان را به خود جلب کرد، آن را یک امر واقعی پنداشتند و حتی کسانی به عنوان یک عقیده مذهبی به آن دل بستند. در خلال این مدت متمادی دانشمندان بزرگ این مطلب را مورد بحث و انتقاد قرار دادند و چندین دلیل بر بطلان آن اقامه نمودند.

 

طرفداران تناسخ معتقدند روح دو گروه به دنیا باز نمی گردد: اول آنان که در مسیر سعادت به کمال نهایی رسیده اند که پس از مرگ به کمال مطلق نایل می آیند. اینان کمبودی ندارند تا بخواهند دوباره به دنیا باز گردند و کاستی های زندگی گذشته خویش را با سعی و عمل جبران کنند.

 

دسته دوم آنان که در حد بالای شقاوت قرار دارند. اینان نیز به دنیا باز نمی گردند زیرا در ایام زندگی آنچنان به انحراف گراییده و راه سعادت را به روی خود بسته اند که دچار سقوط ابدی گردیده و نمی توانند با بازگشت به دنیا، گذشته ی ننگین خویش را جبران نمایند و به سعادت و کمال گرچه نسبی و محدود باشد برسند.

 

بلکه تناسخ و بازگشت به دنیا مخصوص دسته سوم است، یعنی گروههای متوسط که بین تکامل یافتگان سعادتمند و ساقط شدگان شقاوتمند هستند، اینان وقتی از دنیا می روند دوباره روحشان به دنیا باز می گردد و به تناسب خلق و خوی متفاوتی که دارند با شکل های مختلف و گوناگون به دنیا بر می گردند، از این رو برای هر شکلی نام مخصوصی گذاشته اند. اگر به صورت انسان عود کند آن را "نسخ"؛ و اگر به صورت حیوان عود کند، "مسخ"؛ و اگر روح انسان در نباتات ـ گیاهان حلول کند، "فسخ"؛ و اگر روح آدمی به جماد تعلق گیرد "رسخ" می نامند.

 

باورمندان تناسخ عقیده دارند که در پاره ای از موارد، برگشت ارواح به دنیا برای جبران کاستی ها و به منظور کمال نفس و نیل به مدارج عالی انسانی است. هم چنین می گویند: یکی از علل بازگشت ارواح به دنیا این است که خوبان در زندگی، دوباره از پاداش اخلاق حمیده و اعمال پسندیده خویش برخوردار گردند و بدان نیز کیفر خوی ناپسند و رفتار زشت خود را ببینند. چون چه بسا افرادی که با سجایای انسانی زیست کرده و عمرشان به پاکی طی شده اما همواره گرفتار محرومیت های گوناگون بوده و دوران حیاتشان با فقر و تنگدستی یا آلام و بیماری سپری گردیده است، اینان در زندگی بعد به پاداش اخلاق پسندیده خود نایل می شوند و از نعمت رفاه و سلامت جسم برخوردار می گردند. و چه بسیار افرادی که در زندگی پیشین دارای اخلاق زشت و رفتار ناپسند بوده اند و مردم از دست آنان رنجیده اند و از انواع نعمت ها بهره مند بوده اند. ارواح اینان در زندگی بعد به تناسب اخلاقشان، به صورت حیوانات و حشرات، نباتات، جمادات و یا انسان های ناقص، معلول، بیمار و مطرود جامعه باز می گردند و در هر صورت گرفتار عذاب روحی و جسمی هستند.

 

اما اسلام، بازگشت ارواح به دنیا در قالب یک شخص دیگر یا یک موجود جاندار برای انجام کارهای خوب و به دست آوردن شرایط همزیستی با ارواح را قبول نداشته و صریحا آن را رد می کند. قرآن در این باره می فرماید: "چون یکیشان رامرگ فرا رسد گوید: پروردگارا، فرمان ده مرا به دنیا باز گردانند، شاید کارهای نیکی را که در گذشته ترک کرده بودم،(در حیات آینده) انجام دهم ،( پاسخ داده می شود): هرگز، این سخنی است (بی اساس) که گوینده خود می گوید (و به آن ترتیب اثر داده نمی شود) و از پی (مرگ) اینان عالم برزخ است تا روزی که قیامت فرا رسد و از قبرها بر انگیخته شوند".[1]

 

در حالیکه طبق نظر آنهایی که به تناسخ عقیده دارند؛ قیامت، رسیدگی به حسابها، بهشت و دوزخ و خلاصه ثواب و عقاب عالم آخرت، جایگاه واقعی خود را از دست می دهد و جایی برای او باقی نمی ماند زیرا آنها می گویند اکثر قریب به اتفاق نوع بشر پیوسته پس از مرگ به دنیا باز می گردند و هر نوبت پاداش یا کیفر اعمال خویش را در دنیا می بینند. چنین نظری با اساس تعالیم پیامبران خدا تنافی دارد و بر خلاف ضرورت دین مقدس اسلام است و امامان شیعه صریحا آن را کفر خوانده اند. مأمون به حضرت رضا علیه السلام عرضه کرد: درباره کسانی که معتقد به تناسخ اند چه می فرمایید؟ حضرت در پاسخ فرمود: کسی که تناسخ را بپذیرد و به آن عقیده داشته باشد، به خدای تعالی کفر آورده و بهشت و دوزخ را غیر واقعی تلقی کرده است.[2]

 

امام صادق علیه السلام نیز راجع به اهل تناسخ فرمود: "اینان پنداشته اند که نه بهشت و نه جهنمی است و نه برانگیختن و زنده شدن است، قیامت در نظر آنان عبارت از این است که روح از قالبی بیرون رود و در قالب دیگری وارد شود. اگر در قالب اول نیکوکار بوده بازگشتن در قالبی برتر و نیکوتر، در عالی ترین درجه دنیا خواهد بود؛ اما اگر بدکار یا نادان بود، در پیکر بعضی از چهار پایان زحمتکش و باربر که حیاتشان با رنج و زحمت طی می شود، مستقر می گردد یا در بدن پرندگان کوچک و بد قیافه ای که شبها پرواز می کنند و به گورستان ها علاقه و انس دارند جای می گیرد".[3]

 

البه باید توجه داشت که مسئله تناسخ و بازگشت ارواح به دنیا نه فقط مخالف مکتب پیامبران الهی و موجب کفر به خدا و نفی معاد و انکار ثواب و عذاب عالم آخرت است، بلکه از نظر علمی نیز دانشمندان و فلاسفه آن را مطرود و مردود شناخته و دلایلی بر ابطال آن آورده اند.

 

صدر المتألهین شیرازی، فیلسوف معروف می گوید: "دانستی که نفس در اولین مرحله تکوین، درجه اش درجه طبیعت است. سپس به تناسب حرکت استکمالی ماده، ترقی می کند تا از مرز نبات و حیوان بگذرد. بنابر این وقتی نفس در مرحله ای از قوه به فعلیت می رسد هر چند آن فعلیت ناچیز باشد محال است دوباره به قوه محض و استعداد صرف برگردد. به علاوه همان طور که قبلاً اشاره شد صورت و ماده، شئ واحدی هستند که دارای دو جهت فعل و قوّه می باشند و با هم مسیر حرکت استکمالی را می پیمایند و در مقابل هر استعداد و قابلیت به فعلیت مخصوصی نایل می شوند بنابراین محال است روحی که از حد نباتی و حیوانی گذشته، به ماده منی و جنین تعلق بگیرد.[4]

 

مشکل دیگر نظریه تناسخ این است که، چگونه می توان به « این همانی » میان شخص در زمان t2 که بر حسب ادعا همان شخص در زمان t1 است حکم کرد؟ هر یک از ما در طول زندگی خویش، مراحل متعددی را پشت سر می گذارد که خصوصیات جسمانی و روان شناختی آن عین یکدیگر نیست؛ اما حلقه هایی همچون خاطره ها برای پیوند مراحل تصور است و همین حلقه ها صحت حکم را بر وحدت شخص امضا می کند. اما در نظریه تناسخ، به چه دلیل می توان بر یکی بودن روح در دو زمان t1 و t2 حکم کرد؟ اگر ملاک استمرار خاطره باشد، در اکثر قریب به اتفاق (که طبق نظریه تناسخ اکثر افراد جامعه در چرخه تناسخ قرار می گیرند)، فرد هیچ خاطره ای از زندگی گذشته خود ندارد و اگر ملاک استمرار جسمانی است، باز در فرضیه تناسخ مصداقی ندارد؛ چرا که بر اساس این نظریه، فرد گاهی به صورت زن و گاهی به صورت مرد، گاهی در نوع بشری و گاه در نوع حیوانی به دنیا می آید و اگر ملاک مشابهت گرایش های روان شناختی باشد، ثنویت فرد الف و فرد ب که در یک زمان از همین مشابهت برخوردارند، قابل توجیه نیست. به تعبیر دیگر، مشکل چنین مطرح می شود که چه مقدار مشابهت در خصوصیات روانی لازم است تا حکم به وحدت دو نفر مفروض شود؟ پس استمرار هویت شخصی در دو زمان مفروض امکان پذیر نیست.[5]

 

عوامل پیدایش نظریه تناسخ: در اینجا مناسب است به برخی از عوامل پیدایش این نظریه اشاره شود:

 

الف)عوامل فکری و فلسفی:

 

1. انکار رستاخیز و جهان دیگر:

 

جمعی چون به جهان دیگر عقیده نداشتند و شاید آن را محال می پنداشتند، و از طرفی عدم پاداش نیکوکاران و بدکاران را مخالف «عدالت» خداوند می دیدند، لذا معتقد شدند که روح نیکوکاران مجدداً به بدن دیگری، در همین جهان، که از بدن نخستین به مراتب خوشبخت تر است، باز می گردد و پاداش اعمال نیک گذشته خود را می بیند، و روح بدکاران به بدنهایی که در رنج و زحمت به سر می برند، و یا ناقص الخلقه هستند بازگشته، کیفر اعمال بد خود را خواهند دید، و در حقیقت بدین وسیله شست و شو می شوند و تکامل می یابند.

 

2. توجیهی برای فلسفه خلقت کودکان بیمار و معلول:

 

جمعی دیگر، از مشاهده پاره ای از کودکان معلول و بیمار به این فکر فرو می رفتند که این کودکان که گناهی نکرده اند، چرا خداوند آنها را به این صورت آفریده و مبتلا ساخته است، حتماً ارواحی که در اینها هست، ارواح افراد شریر و گناهکار و متجاوزی بوده که برای دیدن کیفر اعمال خود به این صورت درآمده، و مجدّداً به این جهان برگشته اند تا رنج ببرند!

 

ب) عوامل روانی:

 

1.جبران شکستها و ناکامیها در زندگی:

 

به نظر می رسد یکی از علل روانی این عقیده، شکستهای گوناگونی بوده که بسیاری از افراد در زندگی خود با آن مواجه می شده اند. واکنش روانی آن شکستها و ناکامیها به صورتهای گوناگونی بروز می کرده است؛ گاهی به صورت «درون گرائی» و «پناه بردن به تخیّلات» و پیدا کردن گمشده خود در عالم خیال، آنچنان که در بسیاری از شعرا دیده می شود، آنها هنگامی که محبوب گریز پای خود را در این جهان نمی یافتند، با «نقش رخ او» که در عالم خیال، در وسط «جام» می افتاد، دلخوش بوده اند! عدّه ای هم «بازگشت به زندگی جدید در این جهان» را وسیله ای برای تسکین افکار پریشان خود قرار می دادند.

 

این افراد «شکست خورده»، برای جبران شکستها و ناکامیهای خود چنین می پنداشتند که بار دیگر روح آنها در کالبد دیگری در این جهان قدم می گذارد، و به آرزوی دل در آن زندگی جدید خواهند رسید.

 

2. توجیه اعمال خشونت آمیز:

 

یکی دیگر از عوامل روانی این عقیده، این بوده است که اعمال خشونت آمیز خود را در انتقام جوئیها توجیه کنند.

 

مثلاً، اعراب زمان جاهلیّت که در موضوع ارضای حسّ انتقامجوئی پافشاری و سرسختی عجیبی داشتند، و ممکن بود کینه توزی را نسبت به شخص یا قبیله ای از پدران و نیاکان خود به ارث ببرند، گاهی برای توجیه انتقامجوئی وحشیانه ی خود، دست به دامان این عقیده می زدند؛ آنها عقیده داشتند هنگامی که یکی از افراد قبیله ی آنها به قتل برسد، روح او در قالب پرنده ای شبیه به «بوم» که آن را هامه می نامیدند، قرار می گیرد، و پیوسته در اطراف جسد مقتول دور می زند، و ناله وحشتزائی سر می دهد، و هنگامی که او را در قبر می گذارند، در اطراف قبر او گردش می کند و مرتّباً فریاد می زند اسقونی! اسقونی! یعنی، سیرابم کنید... سیرابم کنید! و تا خون قاتل ریخته نشود ناله غم انگیز او خاموش نخواهد شد.

 

در پایان توجه به این نکته ضروری است که اعتقاد به رجعت (که یکی از عقاید حقه شیعه است) با اعتقاد به تناسخ فرق دارد چون در رجعت روح با حفظ کمالات اولی و در همان قالب بدن قبلی بر می گردد و بهمین جهت مستلزم اعاده معدوم و یا تبدیل و باز گشت فعلیت به قوه نیست، بر خلاف تناسخ که روح بعد از رسیدن به فعلیت و طی نمودن مراحل کمال مادی و طبیعی، در قالبهای دیگر بر می گردد.

 



[1] مؤمنون ، 99 ـ 100.

[2] سفینه البحار، ماده نسخ.

[3] احتجاج طبرسی، ج 2، ص 89.

[4] شواهد الربوبیه، ص 161.

[5] معارف اسلامی،نهاد نمایندگی، ص175.


|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
روح
چهار شنبه 27 شهريور 1392 ساعت 19:38 | بازدید : 733 | نوشته ‌شده به دست دکتر مولایی | ( نظرات )

خانم زیبا و جوانی وارد یک عکاسی شده و خواهش می کند تا چند عکس خوب در حالتهای مختلف از او بگیرد و توضیح می دهد که عکسها را برای شوهرش می خواهد بفرستد حتما عکسهای خوبی باشد عکاس همانطور که خانم خواسته بود چند عکس در حالتهای مختلف گرفت و به تاریکخانه جهت ظهور عکسها رفت و وقتی برگشت خانم رفته بود پیش خود گفت حتما عجله داشته و رفته است و برای گرفتن عکسها بر می گردد یک هفته بعد خانم مجددا به عکاسی آمد و نمونه عکسها را دید و پسندید و از عکاس خواست چند عکس در اندازه بزرگ چاپ کرده و در پشت ویترین قرار دهد تا در معرض دید باشد و بعد یک اسکناس درشت روی میز گذاشت صاحب مغازه پول خرد نداشت و از خانم خواهش کرد کمی صبر کند تا از مغازه بغلی پول را خرد کند و به سرعت بیرون رفت و اسکناس را به همسایه داد تا خرد کند ولی در کمال حیرت اسکناس در مقابل چشمان همه ناپدید شد و عکاس ناباورانه برگشت تا موضوع را به خانم اطلاع دهد که دید او هم رفته و چند ماه از این جریان گذشت تا روزی مردی رنگ پریده و مضطرب وارد عکاسی شد و راجع به عکسهای آن خانم که در پشت ویترین بود و خود صاحب عکس سوال کرد و عکاس هم تمام ماجرا را تعریف کرد و علت اضطراب آن مرد را پرسید و مرد با صدائی خفه و لرزان گفت این خانم همسر من است و مرد دوباره از عکاس سوال کرد دقیقا بگوئید چه زمانی این خانم برای گرفتن عکسها مراجعه کرد و عکاس گفت حدود چهار ماه قبل و مرد با همان صدای لرزان گفت همسر من درست پنج سال پیش مرده است و من خیلی به او علاقه مند بودم و از آن روز همیشه آرزو می کردم حتی برای یک لحظه هم که شده او را در عالم رویا ببینم و دیشب نیز با همین امید به خواب رفتم که او را در خواب دیدم خیلی خوش و خندان بود و به من گفت یک عکس خوب برای تو گرفته ام و آدرس این خیابان را داده و گفت فردا به این خیابان برو ویترین مغازه های عکاسی را تماشا کن خودت پیدا می کنی و من به اینجا آمدم و هر چه همسرم گفته بود حقیقت داشت این واقعه در مجله روح یکی از نشریات بارسلون در اسپانیا به چاپ رسیده بود.


|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
چهار شنبه 27 شهريور 1392 ساعت 19:36 | بازدید : 691 | نوشته ‌شده به دست دکتر مولایی | ( نظرات )

شیخ صدوق(ره) در کتاب «عیون اخبارالرّضا» از امام رضا(ع) نقل می‌کند که حضرت در پاسخ به سؤال مأمون درباره «تناسخ» فرمود: کسی که به تناسخ عقیده داشته باشد، ایمان به خدا ندارد و بهشت و دوزخ را انکار می‌کند.

 

 


 

ارواح

آیا بازگشت ارواح پس از مرگ به بدن‌های دیگر امکان‌پذیر است؟

 

 

روایات اسلامی اعتقاد به تناسخ را هم دوش عدم اعتقاد به خداوند توصیف می‌کنند. برای انسان بسیار جالب است که بتواند با عالمی غیر از این جهانی که در آن زندگی می‌کند، ارتباط پیدا کند، مخصوصاً اگر آن عالم بتواند سدّی را که میان انسان و زمان‌های گذشته و دوستان پیشین و پدران و مادران و نیاکان است، بردارد و از آن بالاتر، او را در جریان حوادث آینده نیز قرار دهد.

 

مسئله «بازگشت ارواح پس از مرگ به بدن‌های دیگر» یکی از قدیمی‌ترین مسائلی است که میان بشر، در گذشته و امروز مورد بحث بوده است و این همان است که در کتب فلسفی و کتاب‌های عقائد و مذاهب از آن تعبیر به «تناسخ» می‌شود.

 

اما آیا تناسخ امکان‌پذیر است؟

با نگاهی به کتاب «ارتباط با ارواح» به قلم آیت‌الله ناصر مکارم شیرازی در می‌یابیم از نظر اصطلاحات علمی، همه دانشمندان بزرگ، تناسخ را چیزی جز «بازگشت ارواح به زندگی جدید، در بدن دیگر در همین جهان» نمی‌دانند، و اصرار این افراد در انکار و حذف نام تناسخ از عقیده خود هیچ مأخذ علمی ندارد و با گفتار هیچ یک از فلاسفه و دانشمندان سازگار نیست.

علاّمه حلّی در توضیح گفتار خواجه نصیرالدّین طوسی در کتاب «تجرید الاعتقاد» درباره تناسخ می‌گوید:

تناسخ این است که روحی که مبدأ شخصیّت و موجودیّت کسی است، به بدن دیگری برود و اساس موجودیّت او را تشکیل دهد.

تناسخ مذهب کسانی است که معتقدند روح پس از جدائی از بدن به بدن حیوان یا انسان دیگری می‌رود تا خود را تکمیل نموده، شایسته زندگی در میان ارواح عالی در عالم قدس گردد.

دانشمندان و مورّخان معتقدند که زادگاه اصلی این عقیده، «هند» و «چین» بوده است، و ریشه آن در ادیان باستانی آن‌ها وجود داشته و هم اکنون نیز موجود است، سپس از آنجا به میان اقوام و ملل دیگر نفوذ نموده است.

با در نظر گرفتن سنخیّت «روان» و «تن» یا «روح» و «جسم»، هیچ روحی ممکن نیست بتواند در کالبد دیگری قرار گیرد، و اصولاً با هم تطابق و هماهنگی ندارند

 

عقیده بازگشت روح به بدن دیگر، از کجا سرچشمه می‌گیرد

از مجموع بحث‌هایی که در کتب تاریخ «عقائد و مذاهب» شده، چنین استفاده می‌شود که انگیزه اصلی اعتقاد بعضی از پیروان مذاهب باستانی به مسئله بازگشت روح، یکی از امور انکار رستاخیز و جهان دیگر، توجیهی برای کودکان بیمار و معلول و عوامل روانی بوده است.

عدم امکان ارتجاع نخستین دلیل بر ابطال عقیده تـناسخ است؛ چیزی که هرگز در این قانون امکان پذیر نیست، بازگشت به عقب و ارتجاع است. هرگز طفل یک ماهه به حال نطفه یک روزه برنمی‌گردد، و طفل تکامل‌یافته، به صورت علقه سابق در نمی‌آید.

سپس هنگامی که دوران تکامل جنینی به نهایت خود رسید و دیگر جنین نتوانست استفاده‌ای از رحم کند، با یک فرمان طبیعی که از مبدأ آفرینش صادر می‌شود، اخراج می‌گردد، و همانند میوه رسیده‌ای که از درخت می‌افتد، از رحم جدا می‌شود.

این قانون در گیاه، حیوان، انسان و به طور کلّی در سراسر جهان حیات و زندگی، عمومیّت دارد و هرگز موجود زنده‌ای پس از طیّ یک دوران تکاملی به عقب باز نمی‌گردد.

نظریه ملاّصدرای شیرازی در کتاب مشهور «اسفار» این است که روح در آغاز پیدایش خود استعداد و قوّه محض است و در هیچ قسمت به مرحله فعلیّت نرسیده است، همان‌طور که بدن نیز در آغاز چنین است یعنی همه چیز او در مرحله استعداد نهفته است ولی عقیده به تناسخ، درست برخلاف این قانون مسلّم است.

حق این است که روح پس از جدائی از بدن، دیگر به این جهان و به درون رحم باز نخواهد گشت و بازگشت به زندگی رستاخیز، نیز در یک مرحله عالی‌تر و در یک جهان دیگر و برتر صورت می‌گیرد.

 

روح جدایی

هر روحی تنها با بدن خود می‌تواند زندگی کند

دلیل دوم این است که هر روحی تـنها با بدن خود می‌تواند زندگی کند و هیچ روحی به درد بدن دیگری نمی‌خورد.

آخرین تحقیقات فلاسفه که بر اساس نظریّه «حرکت جوهری» بنا شده، نشان می‌دهد که هرگز نباید روح را یک موجود کاملاً مستقل از جسم، و جدا از آن بدانیم و در حقیقت یک نوع «دوگانگی و ثنویّت» قائل شویم و همان‌طور که دو جسم از تمام جهات با یکدیگر شبیه نیستند، دو روح نیز نمی‌توانند از تمام جهات با هم شباهت داشته باشند و هر روحی رنگ بدن خود را خواهد داشت و به تناسب آن پیش خواهد رفت.

به تعبیر دیگر، دو جسم اگر از تمامی جهات مثل هم باشند، یکی خواهند بود و دو روح اگر در همه چیز مانند هم باشند، یک روح خواهند شد.

با در نظر گرفتن سنخیّت «روان» و «تن» یا «روح» و «جسم»، هیچ روحی ممکن نیست بتواند در کالبد دیگری قرار گیرد، و اصولاً با هم تطابق و هماهنگی ندارند.

طرفداران عقیده تناسخ، گویا همه این حقایق را فراموش کرده‌اند و چنین می‌پندارند که «روح» مسافری است که گاهی در این منزل و گاهی در آن منزل رحل اقامت می‌افکند در حالی که چنین نیست.

غیر ممکن بودن فراموشی مطلق برای ارواح دلیل سومی بر ابطال عقیده تـناسخ است و اگر بنا باشد همه ارواح، یا ارواح تکامل نیافته، به بدن‌های تازه‌ای بازگردند، چگونه ممکن است تمام خاطرات گذشته را فراموش کنند!

مرحوم «صدوق» محدّث بزرگ جهان اسلام، در کتاب «عیون اخبار الرّضا» از هشتمین پیشوای ما امام علیّ‌بن موسی‌الرّضا(ع) نقل می‌کند که حضرت در پاسخ سؤالی که مأمون از مسئله تناسخ کرد، فرمود: «مَنْ قالَ بِالتَّناسُخِ فَهُوَ کافِرٌ بِاللّهِ الْعَظیمِ; یَکْذِبُ بِالْجَنَّةِ وَ النّارِ» یعنی کسی که عقیده به تناسخ داشته باشد، ایمان به خدا ندارد، و بهشت و دوزخ را انکار می‌کند

 

 

 

عقیده به تناسخ، هم دوش با عدم اعتقاد به خداوند ذکر شده است

ما و شما، نه خودمان، و نه هیچ یک از کسانی را که می‌شناسیم، ندیده‌ایم که به خاطر داشته باشد بار دیگری به این جهان آمده و حوادث آن را دیده باشد. ما هرچه فکر کنیم کوچک‌ترین خاطره‌ای از زندگی دیگری را به یاد نمی‌آوریم.

او نه جنایات و خلاف‌کاری‌های خود را به خاطر دارد که عبرت بگیرد و بیدار شود، و نه محرومیّت‌ها را به یاد می‌آورد که احیاناً از پیروزی و وصول به مقصد خویش در این زندگی جدید، لذّت ببرد.

به افرادی که از طرفداران عقیده تناسخ هستند باید گفت: اوّلاً، هیچ گونه «مدرک معتبر» که بتوان در بحث‌های علمی روی آن تکیه نمود، برای این ادّعا وجود ندارد، و به فرض این که فردی پیدا شود که چنین ادّعایی کند، هیچ بعید نیست که از قبیل توهّمات و خیالاتی باشد که پاره‌ای از بیماران روانی به آن گرفتارند.

دلیل چهارم، ارواح بلاتکلیف و سرگردان است که عقیده بازگشت ارواح به بدن دیگر در این جهان یک اعتقاد قدیمی و کهنه است که نخستین بار در هند به وجود آمد، هم اکنون نیز این عقیده در میان آن‌ها هست.

در اسلام هیچ کس جز پیروان فرقه «تناسخیّه» قائل به این عقیده نشده است و آن‌ها نیز این عقیده را از قرآن نگرفته‌اند، بلکه از هندوها و منقولاتی که عرب از فلسفه آن‌ها داشته است، اقتباس نموده‌اند.

مرحوم «صدوق» محدّث بزرگ جهان اسلام، در کتاب «عیون اخبار الرّضا» از هشتمین پیشوای ما امام علیّ‌بن موسی‌الرّضا(ع) نقل می‌کند که حضرت در پاسخ سؤالی که مأمون از مسئله تناسخ کرد، فرمود: «مَنْ قالَ بِالتَّناسُخِ فَهُوَ کافِرٌ بِاللّهِ الْعَظیمِ; یَکْذِبُ بِالْجَنَّةِ وَ النّارِ» یعنی کسی که عقیده به تناسخ داشته باشد، ایمان به خدا ندارد، و بهشت و دوزخ را انکار می‌کند.

نکته‌ای که در اینجا قابل توجه است این است که عقیده به تناسخ، هم دوش با عدم اعتقاد به خداوند ذکر شده است.


|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
سه شنبه 26 شهريور 1392 ساعت 21:23 | بازدید : 626 | نوشته ‌شده به دست دکتر مولایی | ( نظرات )



ارواح شریر

مطالعات بر روی آثار بشر بدوی از قبیل نقاشی ها و کنده کاریهای غارها نشان می‌دهد که انسان از ابتدای آفرینش وجود موجوداتی غیر از خود را در محیط پیرامونش حس کرده است. موجوداتی که ترس، وحشت و حتی نوعی پرستش و کرنش را در آنها ایجاد می‌کرده است. پس از اختراع زبان و خط، هر قوم و قبیله ای نامی برآنان گذاردند و برای ارتباط یا دفع آنان آدابی را برای خود قائل شدند و این آداب نسل به نسل تداوم یافت چنان که امروز هنوز در افریقا رسومی با همان روش سنتی برای ارتباط با این موجودات و یا دفع آنان صورت می‌گیرد. به عنوان مثال در آیین مسیحیت، جن گیری یک سابقه دیرینه دارد که اغلب کشیش ها اقدام به آن می‌کنند و در واقع معتقدند که شیطان در قالب جسم فردی رسوخ می‌کند. البته تقریبا به غیر از مسلمانان همگی این موجودات را ارواح شریر می‌نامند و برای دفع شر آنان اعتقادات مخصوص به خود دارند. مثلا برخی از اروپاییان امروزی بر مبنای یک تفکرسنتی وقتی در خیابان راه می‌روند دستهای خود را تکان می‌دهند تا از ارواح شریر دور بمانند و یا در روز معینی از سال مراسمی برپا می‌کنند که در آن عده ای بسیار از مردم لباسی شبیه به لباس اتاق عمل می‌پوشند، بوقی در دست می‌گیرند و در آن می‌دمند. اما بنا بر اعتقادات مسلمانان تنها موجودات ماوراؤالطبیعه فرشته ها و جن ها هستند و روح انسان وقتی کاملا از بدن انسان خارج شود، نه تنها قدرتی ندارد بلکه انسان هم نمی تواند هیچ گونه تسلطی برآن داشته باشد، مگر به خواست خداوند.

در کتاب «ارتباط با ارواح» این طور آمده: «تسلط ارواح عقب مانده بر انسانها را در اصطلاح عامیانه «جن زدگی» می‌گویند که در واقع به همان مفهوم افسون و تسخیر است. ما استفاده از این اصطلاحات را به دو علت صلاح نمی دانیم؛ اول این که، جن واژه ای است مخصوص موجودات هوشمند که برطبق روایتی عامیانه معمولا برای ایجاد شر خلق گشته اند، و همواره محکوم به بدی کردن می‌باشند حال آنکه هیچ موجودی به خاطر بدی کردن آفریده نمی شود، مشیت پروردگار چنان است که راه تکامل و تعالی همواره به روی تمام موجودات هوشمند باز باشد. دوم این که اصطلاح «جن زدگی» غالبا بدین معنی به کار می‌رود که جسم شخص جن زده را یک جن دیگر و یا روح متصرف شود. یعنی در واقع دو نوع سکونت در قالب یک بدن و این فقط یک نوع استثناست نه یک تصرف یا دشمنی و آزار، بدین جهت واژه جن زدگی به مفهوم عامیانه آن برای ما قابل قبول نیست».

آنچه از این متون و بسیاری از متون دیگر برمی آید این است که واژه «جن» در فرهنگ های دیگر نیز وجود دارد ولی عموما آن را شیطان و یا ارواح شریر می‌نامند. در حالی که ما مسلمانان معتقدیم که در میان جنیان، جن صالح و نیکوکار نیز وجود دارد.
اسماعیل حسین زاده سرابی در کتاب «سیمای جن»این طور می‌نویسد: «سالها پیش در مشهد مسئله احضار روح غوغایی عجیب به راه انداخته بود تا این که دو نفر از علمای معتبر مشهد خواستار شرکت در آن مجلس شدند و پس از حضور، از نزدیک جریان حرکت میز را مشاهده کردند. در جلسه دیگر یکی از آن دو درخواست کرد که میز (مقصود میز مخصوص احضار روح است که روی آن همه حرفها نوشته شده و جنها توسط اشاره ای میز راتکان می‌دهند تا روی حرف مورد نظر بایستد) را بگردانند، این عالم چون دارای علوم و معنویت خاصی بود و راه مکالمه صحیح با موجودات نامرئی را بلد بود، گرداننده میز را به اسمایی که حضرت سلیمان (ع) می‌دانست و با آن اسما جنیان را مسخر کرده بود، قسم داده و پرسیده بود: شما روح انسان هستید یا موجودی دیگر؟ و شروع به خواندن حروف الفبا کرده در نهایت این جمله ها حاصل شد: من جن هستم». زمردیان نیز در کتاب «شیطان کیست» می‌گوید: «مدتهاست (ارتباط گیرندگان با روح) با وسیله های گوناگون با جن تماس می‌گیرند... البته جن خود را به آنها با نام روح یکی از افراد معرفی می‌کند و آنها بر این باورند که با روح آدمی تماس گرفته اند، در حالی که اغلب تماس آنها با جن و شیطان است.»

 

|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
سه شنبه 26 شهريور 1392 ساعت 20:46 | بازدید : 683 | نوشته ‌شده به دست دکتر مولایی | ( نظرات )
در یکی از ایالت‌های شرقی مالزی مردی تحت تاثیر ارواح با بریدن گلوی پسر هفت ساله‌اش اقدام به خوردن خون او کرد.
 در اتفاقی عجیب یک مرد در مالزی خون پسرش را پس از بریدن گلویش خورد.

به گزارش ایسنا، روزنامه استار چاپ مالزی در گزارشی تکان‌دهنده عنوان کرد که در یکی از ایالت‌های شرقی مالزی مردی تحت تاثیر ارواح با بریدن گلوی پسر هفت ساله‌اش اقدام به خوردن خون او کرد.

رییس پلیس منطقه لهد داتو در ایالت صباح واقع در شرق مالزی در تشریح ماجرا به خبرنگاران گفت: شب سه‌شنبه و در حالی که اعضای یک خانواده دور هم جمع بودند ناگهان پدر خانواده فریاد زده و بلافاصله به سمت آشپزخانه می‌رود.

وی تصریح‌کرد: او بلافاصله چاقویی از آشپزخانه برداشته و به سمت فرزندش می‌رود که در اتاق نشیمن خواب بود و گلوی او را می‌برد.

به گفته وی، قاتل در فریادهای خود گفته است که ارواح او را اذیت می‌کنند. ارواح از او می‌خواهند تا خون انسان بخورد.

سرعت عمل پدر خونخوار به حدی بود که هیچکدام از اعضای خانواده نتوانسته‌اند از وقوع این حادثه دردناک جلوگیری کنند.

این اولین باری نیست که جنایت‌های هولناک با ادعای متاثرشدن از ارواح در مالزی صورت می‌گیرد. چندی پیش نیز پدر و مادری نوزاد خود را در یک مراسم جن‌گیری به قتل رسانده بودند. 

|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
امام زاده بیژن
سه شنبه 26 شهريور 1392 ساعت 20:44 | بازدید : 666 | نوشته ‌شده به دست دکتر مولایی | ( نظرات )
او سپس گفت: برای «سید» دانستن این شخصیت هم دلایل فراوانی وجود دارد؛ در شهرستان نور و حتی لواسان، روستای کپ و برخی دیگر از روستاهای اطراف، سادات بیژنی داریم و خیلی‌ها به قداست این شخص و مکان آن اعتقاد دارند.

«امامزاده سید بیژن» در شوخی و محاوره زیاد گفته و شنیده می‌شود؛ اما این، یک مزاح نیست، بلکه طبق مستندات سازمان اوقاف و امور خیریه، چنین امامزاده‌ای با نامی ایرانی واقعا وجود دارد.

 

«بیژن» همان «سیدمحمد» است که در گذشته به‌دلیل وجود دو امامزاده به نام «سیدمحمد» در روستای «کُپ سفلی» از توابع استان مازندارن، نام یکی از آن‌ها، به انتخاب مردم محلی تغییر کرد. آن‌ها برای یکی از سیدمحمدها، «بی‌جِن» را انتخاب کردند، به این دلیل که آن مکان را بدون جن می‌دانستند و بعدها، «بی‌جن» در محاوره به «بیژن» تغییر کرد. 

 

حجت‌الاسلام عبدالله ولی‌نژاد - سرپرست اداره‌ اوقاف و امور خیریه‌ی شهرستان نور - با تأیید صحت وجود امامزاده‌ای به نام «سید بیژن» در استان مازندران به خبرنگار سرویس گردشگری خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا) گفت: شاید تا چند سال پیش، کمتر کسی نام امامزاده «سید بیژن» را شنیده بود؛ اما از دو سال پیش که ضریح‌گردانی در برخی شهرستان‌های استان مازندران انجام شد، این نام نیز بر سر زبان‌ها افتاد. خیلی‌ها به این امامزاده اعتقاد دارند و با توجه به بررسی‌ها و تحقیقات ما، امامزاده بیژن صاحب کرامت است.

 

او درباره‌ی این امامزاده با نامی ایرانی که بسیاری را نسبت به واقعی بودن آن به شبهه انداخته است، توضیح داد: نقل قول‌های بسیاری در این‌باره وجود دارد؛ اما یک نقل قول معقول‌تر هست که نتیجه‌ی مطالعات و بررسی‌های ما هم نیز به آن نزدیک است؛ در واقع، در این منطقه دو امامزاده به نام «سید محمد» وجود دارند که مردم بومی به‌خاطر شباهت اسمی آن‌ها و برای اشتباه نگرفتن آن دو، نام یکی را به «بی‌جن» تغییر دادند، این نام را به این دلیل انتخاب کردند که اعتقاد داشتند، آن مکان، بدون جن است. بعدها رفته‌رفته این نام در لفظ به «بیژن» تغییر کرد.

 

وی ادامه داد: در شجره‌نامه‌ی ضیاءالدین کجوری در سال 1373 هجری قمری، نسب این امامزاده بررسی شده است. بر این اساس، شخصی به نام سیدجلال‌الدین، سه پسر داشت که در زمان معتصم عباسی از ساوجبلاغ کوچ کردند و به کپ سفلی آمدند، اهالی بومی برای حفظ جان این برادران از دست تعقیب‌کنندگان، آن‌ها را درویش معرفی کردند، حتی هنوز هم عده‌ای امامزاده بیژن را درویش می‌دانند.

 

او سپس گفت: برای «سید» دانستن این شخصیت هم دلایل فراوانی وجود دارد؛ در شهرستان نور و حتی لواسان، روستای کپ و برخی دیگر از روستاهای اطراف، سادات بیژنی داریم و خیلی‌ها به قداست این شخص و مکان آن اعتقاد دارند.

 

ولی‌نژاد با بیان این‌که مستندات مربوط به این امامزاده در اداره‌ی اوقاف شهرستان نور وجود دارد، اظهار کرد: طبق این مستندات، امامزاده بیژن با 14 واسطه به امام سجاد (ع) منتسب است.

 

وی همچنین گفت: با توجه به تعداد امامزاده‌ها در این منطقه و مطالبی که گاه در سایت‌های اینترنتی منتشر می‌شود، سازمان و اداره‌های اوقاف همچنان در تعقیب مطالب، مستندات و اطلاعات درباره‌ی امامزاده‌هایی مانند «سید بیژن» هستند و تلاش دارند، مدارک بیشتر و دقیق‌تری را جمع‌آوری کند.


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
jen
پنج شنبه 24 مرداد 1392 ساعت 18:56 | بازدید : 915 | نوشته ‌شده به دست دکتر مولایی | ( نظرات )

|
امتیاز مطلب : 16
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
جن
سه شنبه 22 مرداد 1392 ساعت 21:23 | بازدید : 899 | نوشته ‌شده به دست دکتر مولایی | ( نظرات )

جن

از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد
 
 

جن (در فارسی و عربی به این صورت به کار ر می‌رود، در فارسی به اشتباه به صورت اَجنّه جمع بسته می‌شود) نام دسته‌ای از موجودات فراطبیعی است، اعتقاد بر این است که وجودش از آتشبدون دود است(قرآن ۵۵:۱۴; الرحمن،1، «و جنیّان را از رخشنده شعله آتش خلق کرد.») که هم به صورت آشکار و هم به صورت ناپیدا زندگی می‌کنند. در قسمتهای مختلفی از قرآن از آن یاد شده، هفتاد و دومین سوره قرآن به نام آن (الجن) نامگذاری شده‌است. محققان فرهنگ عرب ریشه این واژه را از کلمه جنا می‌دانند، اما ممکن است ریشه خارجی داشته باشد. منابع قدیمی فارسی واژه فارسی پری و کلمه عربی جن را به طور هم‌معنی به‌کار می‌بردند.[۱]

تصور از جن[ویرایش]

گرچه برخی فلاسفه تفسیر لغوی از جن را مطرح می‌کنند و منابعی را دنبال می‌کنند که به صورت تمثیلی به جن اشاره کرده. متکلمان وجود آن را به دلیل اشاره صریح قرآن به این موجود نسبت می‌دهند. برخی از متکلمان بر این عقیده‌اند که جن از فرزندان ابلیس است، و به آنها گفته که قبل آدم به زمین بروند. آنها ممکن است مسلمان یا کافر باشند، چرا که رسالت محمد شامل جن وانسان بود؛ در نتیجه آنها ممکن است در نتیجه اعمال خود در بهشت ​​پاداش گیرند و یا در جهنم مجازات شوند. برخی از جن مسلمان را شیعه در نظر می‌گیرند؛ که گفته‌اند: برای دستورالعمل‌های مذهبی و ارائه انواع خدمات به آنها به سمت امامان آمده‌اند. این جن‌ها ممکن است در مواقعی خاص به برادران شیعه خود کمک کنند. در مقابل اینها جن خدا نشناس و سپاهیان شیطان قرار دارند.[۱]

انواع و تغذیه[ویرایش]

پیامبر جن‌ها را به سه گروه تقسیم می‌کند: آنهایی که که بال دارند و در آسمان پرواز می‌کنند، آنهایی که به مارها و سگ شبیه‌اند و آنهایی که بدون توقف سفر می‌کنند. عبدالله بن مسعود از قول پیامبر می گوید:زمانی که جن‌ها برای شنیدن آیات قرآن آمده بودند، بعضی از آنها شبیه کرکس و مار، بقیه به صورت مردان سیاه با لباس‌های سفید بودند. آنها حتی ممکن است مانند اژدها، گور، و یا تعدادی از جانوران دیگر ظاهر شوند. روایت است که پیامبر به جن‌ها گفته که می‌توانند از استخوان‌هایی تغذیه کنند که هر زمان جن‌ها به آن دست بزنند، بر آن گوشت می‌روید. حیوانات جن‌ها نیز می‌توانند از سرگین‌هایی تغذیه کند که به دانه و علف تبدیل شده و به استفاده گله‌های جن می‌آیند.( آمده«غذای شما جنیان هر استخوانی که گوشت دار و بدون گوشت که برآن نام خدا ذکر شده باشد و پس مانده و فضله و مدفوع علفی که حیوانات شما آن را خورده‌اند.»)[۱]

صناعت[ویرایش]

جن‌ها در صناعت بسیار پیشرفته‌اند و توانایی ساخت اشیاء و ساختارهای شگفت انگیز را دارند. آنها نخستین سازندگان حمام‌ها و مخترعین خمیر موبر بودند و عمارات باشکوهی ساخته‌اند. سلیمان جن‌ها را مجبور به اطاعت از خودش کرد و آنها را تا ۲۵ فرسنگی قلمروی خود تسخیر کرد. در دربار او جن‌ها در صف پشت سر آدمیان عالم و دانا می‌ایستادند و آدمیان نیز به نوبه خود در صف پشتی پیامبران قرار داشتند. بلقیس، همسر سلیمان و ملکه سبا طبق برخی گزارش‌ها از ازدواج جن و انسان متولد شده بود. با این حال مشخص نکرده‌اند که کدام یک از والدینش جن بوده‌است. با اینحال برخی از منابع معتقد اند که مادر او جنی به نام ریحانه بود. مردم از ازدواج سلیمان با بلقیس نگران بودند. آنها می‌ترسیدند که اگر حضرت سلیمان با این دو رگه جن و انسان ازدواج کند برای همیشه مجبور به خدمت فرزندان حاصل از این ازدواج خواهند شد. بنا بر این می‌خواستند عشق سلیمان به او را از بین ببرند و به او می‌گفتند که او دیوانه‌است و پاهای او مثل پای الاغ مو دار است. جن‌ها در اسارت سلیمان ماندند و او بر آنها پادشاهی می‌کرد، سلیمان زوبعه را مامور به وظایفی در طول زندگی اش کرده بود. پس از مرگ سلیمان زوبعه به افرادش که در قلمرو سلیمان کار می‌کردند گفت که دست از کار بکشند. آنها با خوشحالی اطاعت کردند و یکی از آنها فهرستی از آنچه را که آنها در طول خدمت خود ساخته بودند را بر روی سنگی نگاشت.[۱]

ادبیات[ویرایش]

جن در ادبیات حماسی غیردینی به ندرت دیده می‌شود. قلمروی جمشید و سلیمان اولین قلمروهایی بودند که بر جن و شیاطین حکومت می‌کردند. در شاهنامه جن تنها یک بار در نامهٔ سعد بن ابی‌وقاص به سردار ساسانی رستم فرخزاد به کار رفته، که در آن سردار عرب «از جن و انسان و پیامبر هاشمی» سخن گفته‌است. اگرچه شاهنامه به نام افریته‌ای که بهرام چوبینه را فریفت. تا علیه شاه شورش کند اشاره‌ای نکرده، ولی این زن در منبع دیگری به نام زنی از جنس جن به نام مذهبه توصیف شده این اطلاعات ممکن است پایه برخی داستانهای حماسی باشند که ما به آن داستان‌ها دسترسی نداریم. در فرامرزنامه شاه پریان به شیرزنی به نام بانو گشسب خبر می‌دهد که گورخر کوچکی وجود دارد که در اصل سرخاب، شاه اجنه است که خود را به شکل حیوان درآورده است.[۱]

ادبیات دینی[ویرایش]

جن حضور برجسته‌ای در ادبیات دینی حماسی دارد. گفته‌ می‌شود که پیامبر امام علی را برای کمک به جن‌های مؤمن در برابر دشمنان بت پرست منصوب کرد.

جن در ادبیات غیردینی[ویرایش]

تعریف جن در ادبیات غیردینی بسیار متنوع تر از تعریف مذهبی است. تنوع قابل توجهی در اشکال منتسب به جن در افسانه‌های ایرانی وجود دارد. آنها ممکن است زیبا یا زشت، سیاه یا سفید، بزرگ و یا کوچک باشند. به طور کلی، جن مسلمان زیبا توصیف شده، در حالی که آنهایی که کافر هستند به صورت هیولاهای بد ترکیب با سر یک چشم در وسط پیشانی، بزرگ و با دندان‌های نیش بیرون زده به تصویر کشیده شده‌اند. برخی جن‌ها با بدن‌های مرکب توصیف شده‌اند، که ممکن است بدن انسان و سر شیر و یا اندام حیوانات مختلف داشته باشند؛ یا انواعی دیگر با سر فیل، یا نفس آتشین و یا بوی نا مطبوعی که متصاعد می‌کنند توصیف شده‌اند. تصور می‌شود که آنها می‌توانند به هر شکلی که تمایل دارند ظاهر شوند. معمولاً جن‌هایی که نوع حیوانی دارند را به صورت مار، بز، کبوتر، گوسفند وحشی و یا سگ توصیف می‌کنند. زمانی که جن به شکل حیوان شکار در می آید به او شکار ابوجهل گویند که در مقابل آن، حیوانات واقعی را شکار ابراهیم میگویند. ممکن است آنها بر روی زمین یا در آبها زندگی کنند و یا در حمام‌ها، خانه‌ها، قبرستانها و یا آب انبارها و یا حتی در درختان روزگار بگذرانند. جن‌هایی که در آب انبارهای هند هستند از کمر به بالا شبیه انسان ولی پایین تنه‌شان مانند حیوانات است. جن‌ها گرچه جمعیت بیشتری در سوریه، هندوستان و وبار دارند ولی در تمام سرزمین‌ها پراکنده‌اند. نسناسها یک چشم و یک پا دارند و آنها هستند که با ایجاد اتش در خانه‌های انسانها برای ایشان مزاحمت ایجاد می‌کنند، نسناس به همراه شق در برخی منابع جزء جن‌ها به شمار رفته‌اند. نوع دیگری از جن‌ها که Ḡaddār نامیده شده با هر کسی که به او دست یابد خفت‌وخیز جنسی و مقاربت می‌کند، این موجود دارای دو جنس نر و ماده است.[۱]

عشق انسانی[ویرایش]

تصور می شود جن‌ها ممکن است عاشق انسان ها شوند که در این صورت معشوقه خود را می‌دزدند، از ازدواج بین آنها ممکن است بچه هم متولد شود. به همین دلیل بود که تصور می‌شد برخی قبایل عرب نژادشان به جن‌ها می‌رسد. از روابط عاشقانهٔ میان انسان و جن داستان هایی نقل شده. ابن ندیم فهرستی از این عشق‌ها نگاشته، چند کتاب مشهور هم در این‌باره نوشته شده.[۱]

هنر[ویرایش]

در دنیای هنر گاهی جن‌ها به عنوان الهه شعر و موسیقی می باشند و القاء کنندهٔ شعر به شاعران. جن‌هایی که پیرامون شخصی پرسه می‌زنند چه شعر الهام کنند چه نکنند، بر اساس این که نر یا ماده باشند tābeʿ یا tābeʿa خوانده می‌شوند؛ بقیه‌شان با نام‌های hātef، شق، نسناس، یا غادار شناخته می‌شوند. علاوه بر ارتباطی که جن‌ها با شاعران برقرار می‌کنند، آنها با فالگیرها و پیامبران نیز رابطه برقرار می‌کنند. در ادبیات غیر دینی هم مانند ادبیات دینی جن‌ها را سازندگان و صنعتگران ماهر توصیف کرده‌اند. برای همین تصور می‌شد سازه‌های بزرگی مانند تخت جمشید و اهرام توسط آنها ساخته شده است.[۱]

ساختار اجتماعی[ویرایش]

ساختار اجتماعی جن‌ها شبیه اجتماع انسان‌ها است . آنها پادشاه و دادگاه دارند و عروسی می‌کنند و سوگواری می‌گیرند. اگر جن مسلمان خود را به شکلی به غیر از شکل اصلی خود در آورد و به قتل برسد، قاتل را مسئول این قتل نمی‌دانند. پادشاهی از جن‌های مسلمان زعفر بود که گفته می‌شود در رویداد کربلا به امام حسین کمک نمود. بر اساس نسخه‌ای از زندگی نامه زعفر، زعفر در دهه ۱۹۳۰ درگذشت و فرزندش کاظم شاه جن‌های مسلمان شد. علاوه بر شکل حیوانی، جن‌ها گاهی برای گمراه یا نابود کردن انسانهای قربانیانی خود به شکل انسانی در می‌آیند. گفته شده که جنی به صورت زنی زیبا در آمده بود قربانی اش وی را از روی پاهای حیوان مانند اش شناسایی کرد و طنابی را به دور گردن آن جن انداخت و با کشیدن روی زمین در پشت شتر وی را به قتل رساند. در میان بلوچ گفته می‌شود جنی به نام مردآزما (ارزیابی کننده مردان) وجود دارد. اگر مرد از وی نترسد مردآزما با او دوست می‌شود و در زندگی به او کمک می‌کند، در غیر اینصورت او را با ترساندن دیوانه می‌کند. برخی بر این باور اند که مردآزما نر است و با قربانیانش آمیزش جنسی می‌کند.[۱]

جن در فرهنگ عامه[ویرایش]

تصور بیشتر مردم از جن به عنوان موجودی فرمان بر است. اقدامات خاصی برای جلوگیری از آزارشان و یا احضار آنها انجام می‌شود. آنها را با نامهای خاصی مثل از ما بهتران و عزیزان یاد می‌کنند تا از احضار ناخواسته آنها که ناشی از ذکر نام آنها است جلوگیری نمایند همچنین سوت زدن، تحریک آنها با پرتاب سنگ، ریختن خاکستر یا آب گرم بدون ورد لازم، سوزاندن تخم مرغ و پوست پیاز باهم و یا کارهایی مانند جارو زدن بی مورد در شب باعث احضار آنها می‌شود. شکارچی پیری که جنی در شمایل یک تازی را زخمی کرده بود، ،زمانی که به قرار گاه جن‌ها وارد شد توسط آنها توبیخ شد و سه روز بعد جان باخت؛ همچنین جن‌ها شکارچیانی که بیش از حد حیوانات را می‌کشند تعقیب می‌کنند. آن‌ها چنین شکارچی زیاده‌خواهی را از طریق تبدیل او به گوزن نری که وی زخمی کرده‌بود تنبیه می‌کردند. جن‌ها این شکارچی را مجبور می‌کردند تا مشقات یک حیوان شکار شده را تحمل کند، از تعقیب و گریز گرفته تا کشتن، سر بریدن، پوست کندن و کباب شدن .[۱]

به طور کلی برای در امان ماندن از گزند و آسیبهای جن و همچنین دور نگه داشتنش، آیه قرآنی «بسم الله الرحمن الرحیم» را می‌خوانند(به نام خداوند بخشنده مهربان).[۱]

بعضی از زمانها در هفته گزند جن‌ها افزایش می‌یابد مخصوصا شب‌های شنبه و سه شنبه، آنها با خطر یا آسیبی که برای مردم ایجاد می‌کنند باعث حوادث یا بیماری می‌شوند و یا مصیبت به بار می‌آورند، غیر از اینها ممکن است یکی از کودکان انسان را بدزدند و جایش را با فرزند جن‌ها عوض کنند. همچنین ممکن است به خانه‌ای وارد شده و اموالش را بدزدند. در میان بلوچ‌ها گفته می‌شود دیوی وجو دارد به نام دیو یاهلو که شبیه گاو نری است که در شب دیده می‌شود و به قربانیانش حمله می‌کند. جن دیگری در میان بلوچ است به نام جن سنگ جبوک که به سمت قربانیان خود سنگ پرتاب می‌کند ولی آنها هرچه اطراف خود را نگاه می‌کنند کسی که سنگ پرتاب می‌کند را نمی‌بینند.[۱]

جن زده‌ها و کمک جن به انسان‌ها در باورهای عامیانه[ویرایش]

برخی از مردم بر این باورند که اغلب آسیبها وارده از طرف جن به انسان، اختلالات عصبی، مخصوصا صرع است که گفته می‌شود جن به داخل بدن فرد وارد شده. آنان معتقدند زمانی که جن در بدن فردی وارد می‌شود شخص حالت جسمی خاصی را در بدن خود تجربه می‌کند. به‌زعم آن‌ها، درمان کسانی که جن زده شده‌اند فقط با دعا امکان پذیر نیست بلکه بعضی اوقات وی را می‌بندند و وحشیان وی را مورد ضرب و شتم قرار می‌دهند تا جن از بدن وی خارج شود. برای نوع خاصی از جنون که گفته می‌شد توسط جن ایجاد شده به دعانویس رجوع می‌کردند که ادعا می‌کرد داروهای خاصی که در کتابی که سلیمان نوشته برای درمان آن افراد وجود دارد، «جن به آنها دقیقاً گفته که چگونه بیماری‌های ایجاد شده توسط آنها را درمان کنند و چه چیزهایی را به عنوان دارو مصرف کنند.[۱]

گاهی اوقات پیش می‌آید جنی به فردی برای به دست آوردن ثروت یا قدرت کمک کند و یا نیرویی برای رهایی از یک بیماری به او بدهد. یک مرد که این قدرت شفا را پیدا کرده بود توانست با ریختن بزاق خود بر روی بثورات پوستی آنها را درمان کند. او این توانایی را از زنی از اجدادش که بچه جنی را با بستن حلقه آهنی به پایش تسخیر کرده بود به ارث برده بود. زمانی که مادر جن برای درخواست آزادی فرزندش التماس می‌کرد زن به او گفت که باید در قبال آزادی فرزندش چیزی به او بدهد. آن جن در دهان زن تف کرد و به او گفت که فرزندان تو تا هفت نسل توانایی درمان بثورات بوستی با مالیدن بزاق بر روی پوست بیمار را دارند.[۱]

عده‌ای بر این باورند که آسیب پذیرترین قربانیان جن‌ها زنان در بستر زایمان و نوزادانشان هستند. به همین دلیل مادر و نوزاد وی نباید در دو هفته اول زایمان تنها بمانند. زمانی که زنی بعد زایمان اولین بار به حمام می‌رود تهدید آسیب رساندن جن به طور قابل توجهی کاهش می‌یابد. [۱] این گفته‌ها در حالی است که تاکنون زنان بسیاری در نقاط مختلف جهان به علت شرایط خاص به تنهایی زایمان کرده‌اند، بی‌آنکه چنین مشکلاتی متوجه آن‌ها باشد! بسیاری از باورها در این‌باره با خرافه‌ها و تصورهای عامیانه و محلی در هم‌آمیخته‌است و این باعث شده‌است که تصویر مرسوم از این موجود بیشتر براساس وهم و خرافه باشد و نه مبتنی بر روایات معتبر دینی یا تجربه‌های مستند.برخی عقیده دارند که جن‌ها از آهن می‌ترسند ، و هرکسی موفق شود سوزنی در بدن و یا لباس آنها وارد کند می‌تواند کنترل انها را در دست بگیرد، ترس زیاد آنها از آهن باعث می‌شود تا آنها نتوانند آهن را از بدن یا لباس خود در آورند.

ایرانی یا عربی؟[ویرایش]

در داستانهای عامیانه فارسی جن‌ها معمولاً برای انسانها مضر هستند. هر چند برخی می‌گویند جن به همراه ḡūl از داستانهای سامی منشا می‌گیرند، ولی ممکن است از شیاطین مافوق بشر در فرهنگ ایرانیان منشا گرفته باشد و دوباره از طریق یک تبادل فرهنگی میان ایرانیان و اعراب دوباره به فرهنگ ایران بازگشته باشد. آنها در برخی از انواع داستانها ظاهر شده‌اند که این گواهی است بر حضورشان در فرهنگ عامه ایران.[۱]

از این بین، در یکی از داستانهای اخیر گفته می‌شود که دو نفری که قوز بر پشت داشتند با جن دیدار می‌کنند. نفر اول به حمام می رود و می رقصد ، در آن هنگام عروسی جن ها بوده ، پس پاداش می گیرد و جن ها قوزش را بر می‌دارند . نفر اول این داستان را برای نفر دوم هم تعریف می کند و نفر دوم هم به همان مکان میرود و می رقصد، چون مراسم عزای جن ها بوده ، جن ها قوزی بر بالای قوز او ایجاد می‌کنند. از آن در فرهنگ عامیانه فارسی زبانان به عنوان قوز بالای قوز یاد می‌شود. در مواردی در قصه‌های عامیانه از جن به عنوان یاری کننده یاد شده، مثلاً زمانی که گفته‌اند جن از مهارت خود در بافتن فرش استفاده می‌کند. یکی از این جن‌های یاری رساننده سیمرغ در داستانهای عامیانه است(با افسانه سیمرغ در داستانهای حماسی اشتباه نشود)، گفته می‌شود دسته‌ای از جن‌ها است.[۱]


|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
ترسناک
سه شنبه 22 مرداد 1392 ساعت 12:4 | بازدید : 884 | نوشته ‌شده به دست دکتر مولایی | ( نظرات )

داستان واقعی که فیلم جن گیر از روی آن ساخته شد!

ماورای طبیعت | داستان واقعی که فیلم جن گیر از روی آن ساخته شد!در تاریخ سینما هنوز هیچ فیلم ترسناکی محبوب تر و شناخته شده تر از جن گیر (1973) ساخته نشده است!
 

این فیلم مورد ستایش حامیان و هم منتقدان آن قرار گرفته است و همچنان به عنوان یکی از ترسناکترین فیلمهایی که تا کنون ساخته شده است در نظر گرفته می شود. این فیلم و نیز کتابی با همین نام که پایه شکل گیری این فیلم است، ترسی بسیار بدوی را در آدمی مورد هدف قرار می دهند...

ترسی که از زمان شعرهای دانته و هومر به نمایش در آمده است؛ ترس از مرگ. و به طور دقیق تر، ترس از مردن و رفتن به جهنم.

فیلم جن گیر بر اساس رمان افسانه ای ویلیام پیتر بلتی ساخته شده است، اما خود این رمان از ماجرایی واقعی الهام گرفته است، ماجرای جن گیری رابی مانهایم.

رابی مانهایم، نامی مستعار برای کودکی 14 ساله است که با خانواده اش در ایالت مریلند زندگی می کردند. ادعا می شود که روح او در اواخر دهه ی 1940 توسط شیطان تسخیر شد. اولین بار این نام را تاریخ دان توماس بی الن که تاکنون بارها مطالبی در مورد موضوع جن گیری مانهایم نوشته است، ابداع کرد. شاهدان اصلی ماجرا به شدت از هویت واقعی این پسر محافظت می کردند و به همین دلیل استفاده از یک نام مستعار لازم بود. گفته شده است که مانهایم هیچ خاطره ای از تسخیر شیطانی خود به یاد نمی آورد و نزدیکان او هم به فراموش کردن آن حادثه راضی هستند. بنابراین اصل داستان تنها از طریق شاهدان عینی دیگر منعکس شده است. بیش از 40نفر به عنوان شاهد این ماجرا تایید شده اند.

در فیلم جن گیر، ماجرا با اتفاق های غیر عادی، مانند حوادثی در شب شروع شد. خانواده مانهایم حوادث مشابه جزئی ای را تجربه کردند. ابتدا با صدای چکیدن آب شروع شد که هیچ منبع حقیقی ای نداشت. سپس صداهای خراشیدن و گام برداشتن بود که خانواده به موشها نسبت دادند. پدر رابی تا آنجا که می توانست بخشهایی از دیوار را شکافت تا جوندگان مزاحم را پیدا کند، اما موفق نشد. این وقایع برای مدتی به همین شکل ادامه پیدا کرد.

در فیلم، ریگان دختری تنهاست که به علت طلاق پدر و مادرش با همه احساس بیگانگی می کند. به طور مشابه رابی مانهایم هم تک فرزند تنهای خانواده بود. او در کنار بزرگسالان اطرافش بزرگ شد، به خصوص عمه اش هریت که طرفدار اصول معنویت مسیحی بود. او به رابی آموخت که چطور از تخته ارواح (تخته ای که با آن با ارواح ارتباط برقرار می کنند) استفاده کند.

گفته می شد که رابی همیشه چشم به راه دیدن عمه اش بود. او در واقع بهترین دوست این پسر تنها بود. اما متأسفانه دوستی آنها به زودی با مرگ عمه هریت پایان یافت. سپس رابی تلاش کرد با استفاده از تخته ارواح با عمه عزیزش تماس برقرار کند. بسیاری از معنویون باور دارند که دستکاری بی احتیاطانه رابی در تخته ی ارواح باعث شده است که او روحش را در برابر شیطان باز کند.

کم کم اتفاقهای غیر عادی در خانه مانهایم رو به افزایش گذاشت. مبلمان خانه شروع به تکان خوردن می کرد. لیوان ها از روی کابینت به دیوار مقابل پرتاب می شدند. و این اتفاقات همه جا رابی را دنبال می کردند. یک حادثه در مدرسه برای او اتفاق افتاد. میز او به طور ناگهانی بر روی زمین سر خورد و و به شدت شروع به لرزش کرد و به دانش آموز کناری اصابت کرد. رابی رفتارهایی غیرعادی ای را آغاز کرد. او در حال جیغ کشیدن با صدای عجیبی که صدای خودش نبود فحاشی می کرد. همچنین رفتار او نسبت به پدر و مادرش کاملا خشونت آمیز شده بود. پدر و مادر رابی به دنبال پاسخی برای این مشکلات به علم رو آوردند، اما پزشکان و روانشناسان نتوانستند توضیحی برای رفتار رابی پیدا کنند. آنها پس از آن برای کمک به کلیسا پناه بردند.

کشیش لوتر مایلز شولز شب را در خانه مانهایم گذراند تا بتواند برخی از اتفاقات را به چشم خود ببیند. او ادعا می کند که تکان خوردن تخت خواب را دیده است در حالتی که پسر کاملا به آرامی خواب بود. او صدای اصابت و خراشیدن بر روی دیوار اتاق رابی را نیز شنید. او همچنین ادعا می کند که یک بار مبلمان و پتو ها در سراسر اتاق طوری به حرکت درآمدند، گویی یک نیروی نامرئی آنها را می کشید و هل می داد. کشیش شولز به این نتیجه رسید که نیروی شیطانی ای در پسر نفوذ کرده است و او برای اولین بار عمل "جن گیری" را آغاز کرد. شولز مراسم جنگیری لوتری را اجرا کرد. اما در مورد رابی کارساز نشد. او پس از آن جن گیری انگلیکن را انجام داد، که باز هم بی نتیجه بود.

خانواده رابی اجباراً به کشیش رومی کاتولیکی به نام کشیش ادوارد هیوز معرفی شدند. هیوز رفتار خشونت آمیز و مبتذل پسر را مشاهده کرد و به این نتیجه رسید که جن گیری ضروری است. این بار جن گیری در بیمارستان دانشگاه جورج تاون در مریلند انجام شد. خود هیوز انجام مراسم را به عهده گرفت، تا اینکه در نیمه راه رابی جراحت بزرگی را به هیوز وارد کرد که نیاز به رسیدگی پزشکی داشت و در نتیجه مراسم متوقف شد.

خانواده به خانه بازگشت با این امید که بعد از این جنگیری اوضاع رو به آرامش بگذارد، اما بر خلاف انتظارشانجن زدگی رابی حتی شدید تر از قبل شد. یک شب وقتی همه خانواده خواب بودند رابی شروع به جیغ زدن و ناسزا گفتن کرد. پدر و مادر با عجله به طرف او شتافند و دیدند که نقش "سنت لوئیس" بر روی قفسه سینه رابی حک شده بود. سنت لوئیس، شهری بود که عمه اش هریت در آن فوت شده بود. خانواده بلافاصله برای سفر به آن شهر برنامه ریزی کردند.

پس از ورود به سنت لوئیس، پسر عموی رابی آنها را به اسقف ریموند اس جی معرفی کرد که پروفسور دانشگاه سنت لوئیس بود. اسقف سپس با کشیش ویلیاماس بادرن و دو نفر دیگر تماس گرفت تا به همراه هم وضعیت رابی را بررسی کنند.

آنها متوجه شدند که رابی از هر چیزی که به نوعی زمینه ی مذهبی داشته باشد متنفر است. به عنوان مثال: او زمانی که با صلیب یا آب مقدس مواجه می شد خشن تر می شد. او اغلب با صدایی شیطانی به زبانی صحبت می کرد که ممکن نبود زبان خودش باشد. با توجه به وخامت وضعیت او، کشیش بادرن از اسقف اعظم کسب اجازه کرد تا جن گیری دیگری را بر روی پسر انجام دهد. این مراسم در طبقه پنجم بیمارستان برادران الکسیان انجام شد. 

کشیش والتر هالوران و کشیش ویلیام ون رو در این اقدام به بادرن کمک می کردند. در طول جن گیری، رابی بی نهایت خشن شد. او بر صورت رهبران مذهبی تف می کرد و با فریاد به آنها فحاشی می کرد. یک شیشه آب مقدس به سمت سقف پرتاب شد و شکست. کلماتی مانند جهنم و شر شروع به ظاهر شدن بر روی قفسه سینه رابی کرد، که بر روی گوشت او حک می شد. بینی کشیش هالوران نیز در طول مراسم شکست.

این مراسم 30 بار تکرار شد، تا اینکه رابی کلمه ی “Christus, Domini” را ادا کرد: که به معنی مسیح،خداوندبود. و سپس صدای بلند رعد و برقی شنیده شد که پس از آن رابی گفت:

"تمام شد".

اختلاف زیادی در میان محققان بر سر بسیاری از جنبه های این داستان وجود دارد. به عنوان مثال:

هیچ سند و مدرکی در دست نیست که نشان دهد پدر هیوز مراسم جن گیری را در بیمارستان دانشگاه جورج تاون اجرا کرده است و هیچ سابقه پزشکی ای نشان نمی دهد که پدر هیوز به دلیل آسیب به بیمارستان رفته باشد. همچنین، کشیش هالوران که در آخرین جن گیری حاضر بود ادعا می کند که در مورد وقایع خارق العاده ای که در طی مراسم رخ داد توسط همکار دیگر او تا حد زیادی اغراق شده است. او می گوید که تغییر صدای پسر آنقدر شدید و مشخص نبوده که شاهدان دیگر نقل می کنند. او می گوید که آن صدا می توانست از خود پسر تولید شده باشد. او همچنین می گوید که این امکان وجود دارد که نوشته های خونین بر روی بدن پسر توسط خود او با انگشت هایش انجام شده باشد.

این پرونده هم از نظر پزشکی و هم روحی و روانی مورد بررسی قرار گرفته است. توضیحات جایگزین بسیاری ارائه شده اند از جمله اینکه ممکن است آن پسر از اختلال روانی ای مانند اختلال شخصیت چندگانه،اتوماتیسم، سندرم تورت، یا اسکیزوفرنی رنج می برده است؛ اما شرایط گزارش شده با علائم معمول این اختلالات به طور کامل مطابقت نمی کنند.

برای مثال: معمولا درمان چنین اختلالاتی نیاز به سالها درمان و دارو دارد اما رابی بعد از آخرین جن گیری به طور کامل بهبود پیدا کرد. همچنین این فرضیه هم پیشنهاد شده است که شاید عمه هریت رابی را مورد آزار جنسی قرار داده است و او پس از مرگ عمه به علت سردرگمی از این رابطه شروع به رفتارهای عجیب کرده است. البته این نظریه صرفا بر پایه یک حدس است و هیچ مدرکی برای دفاع از آن در دست نیست.

یکی دیگر از افرادی که به این ماجرا مشکوک است نویسنده ای به نام مارک اوپساسنیک است. او در مقاله ای در مجله ی “Strange” تحت عنوان "پسر جن زده ی شهر کلبه؛ حقایق سخت و سرد پشت پرده ی داستانی که الهام بخش فیلم جن گیر شد" نوشت:

"حقایق نشان می دهد که رابی پسر بچه ای لوس و تنها بود، با مادری که بیش از حد مراقب فرزند بود و پدری که رابطه ی صمیمانه ای با پسرش نداشت. به نظر من اینها رفتار پسری رانده شده است که به هر طریقی می خواست از مدرسه بیرون بیاید. او خواستار توجه اطرافیان بود، و می خواست منطقه سکونتش را ترک کند و به سنت لوئیس برود. پس کج خلقی کردن راه حل او بود. او بازی ابداعی خود را شروع کرد. مجموعه ای از کشیش هایی که تا به حال هیچ تجربه ای در جن گیری نداشتند دور او جمع شدند در حالی که او را به تخت بسته بودند. واکنش او کاملا طبیعی بود، او با خشم و خشونت با آنها برخورد کرد، و برای رهایی خود تلاش کرد. رابی دوو در ژانویه 1949 بیماری نبود که بدون تعمق در محرکهای بیماری های روانی- تنی بتوان به مشکل آن پی برد. مشکلی که شاید روانپزشکی مدرن تا کنون خوب به آن پرداخته باشد. رابی تنها یک نوجوان عادی دیگر نبود."

این که آیا علت جن زدگی رابی روانی بود یا ماوراء الطبیعی ؟هنوز بین روحانیون و شکاکین مورد بحث است. صرف نظر از پاسخ آن، داستان واقعی پشت فیلم جن گیر هم درست به همان اندازه بحث برانگیز است. علت دقیق اختلال رابی در آینده باز هم مورد بحث قرار خواهد گرفت. در حقیقت، همه ما باید به طور جداگانه شواهد و حقایق ارائه شده توسط شاهدان عینی را بررسی کنیم و به شخصه تصمیم بگیریم که اختلال آن پسر بچه روانی بوده و یا واقعا توسط یک روح شیطانی احاطه شده بود.

 
 

|
امتیاز مطلب : 7
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3