.
اطلاعات کاربری
درباره ما
دوستان
خبرنامه
آخرین مطالب
لینکستان
دیگر موارد
آمار وب سایت

شهر پمپی [قوم لوط] : مردمی که بخاطر زنا و لواط به مجسمه های سنگی تبدیل شدندنویسنده: رامین فخاری - ۱۳٩۳/۳/٢٠ 

آتش فشان وزو بعنوان یکی از نمادهای ایتالیا شناخته می شود آتش فشانی که آخرین بار دوهزار سال قبل فعال شد.

همه چیز بسیار سریع اتفاق افتاد در روز 9 آگوست 79 قبل از میلاد مسیح[1] آتشفشان فوران کرد در کسری از ثانیه هوا پر از گازهای سمی شد و خورشید محو گردید تا گازهای سمی تا 15 کیلومتر از محدوده را پر کردند به گونه ای که بسیاری از مردم شهر حتی فرصت کوچکترین واکنشی از خود نداشتند و در جای خود تبدیل به مجسمه های سنگی شدند.

عده از مردم که توانسته بودند خود را به نزدیکی سواحل برسانند به خاطر تاریک شدن هوا و گازهای سمی کشتی هایی که رای امداد رساندند به آنها از آن سوی صاحل آمده بودند نتوانستند نزدیک شوند و چند دقیقه بعد این شهر تبدیل به تاریک ترین نقطه جهان شد و شهر پمپی[2] با همه ساکنین خود به مدت ۱۵۰۰  سال مدفون شد و در سال ۱۵۹۹ بطور اتفاقی کشف شد کاشفین ابتدا از دیدن مجسمه های سنگی شگفت زده شده بودند همه ساکنین شهر در اثر گازهای آتشفشانی به مجسمه های سنگی تبدیل شده بودند.

 

اما ساکنین شهر چه گناهی مرتکب شده بودند که باید اینگونه هلاک می شدند؟آثار بدست آمده از دیواره های شهر پمپی نشان می دهد که این شهر بزرگترین مرکز فحشا در دوران باستان بود و از همه جای روم برای زنا به آنجا می آمدند و تقریبا همه ساکنین آن به عمل فحشا مشغول بودند و از این راه کسب در آمد می کردند و حتی موظف به پرداخت مالیات به حاکم شهر از در آمد خود بودند.کودکانی که بدنیا می آمدند نیز برای سو استفاده جنسی در آینده بصورت برده نگهداری می شدند.[3]تصویر زیر از پیکره های سنگی دیواره پمپی بدست آمده است که یک مرد را در حال زنا با یک زن و یک مرد دیگر را در حال لواط با آن مرد نشان می دهد.[4][5]

پیکره سنگی دیگر نیز تصویر سو استفاده یک مرد از یک پسر را نشان می دهد.[5]

شواهد زیادی وجود دارد که نشان می دهد داستان قوم لوط می تواند به شهر پمپی صدق کند مثلا قوم لوط به عمل قیه لواط که برخی از روشنفکرنماهای امروزی این عمل قبیه را یک مساله طبیعی می داند و از آن دفاع می کنند شهره بودند:

در سوره العنکبوت آیه 28 و 29 نوشته شده است :

و لوط را فرستادیم هنگامی که به قوم خود گفت: شما کار بسیار زشتی انجام می‏دهید که احدی از مردم جهان قبل از شما آنرا انجام نداده!(28)آیا شما به سراغ مردان می‏روید، و راه تداوم نسل انسان را قطع می‏کنید، و در مجلستان اعمال منکر انجام می‏دهید؟!، اما پاسخ قومش جز این چیزی نبود که گفتند: اگر راست می‏گوئی عذاب الهی را برای ما بیاور!(29)

در آیه 32 سوره العنکبوت خداوند به خاکستر اشاره کرده است که می تواند به خاکستر های آتشفشانی دلالت داشته:

 گفت لوط [نیز] در آنجاست گفتند ما بهتر مى‏دانیم چه کسانى در آنجا هستند او و کسانش را جز زنش که از باقى ماندگان [در خاکستر آتش] است‏حتما نجات خواهیم داد(32)

در ادامه سوره العنکبوت نوشته شده است:

ما بر مردم این شهر به [سزاى] فسقى که مى‏کردند عذابى از آسمان فرو خواهیم فرستاد(34)ما از آن آبادی نشانه روشنی و درس عبرتی برای کسانی که تعقل می‏کنند باقی گذاردیم.(35)

همانطور که در آیه 28 و 29 نوشته شد این قوم به لواط شهره بودند که با شهر پمپی  مطابقت دارد در آیه 34 به عذابی از آسمان اشاره شده است که این مساله نیز به گازها و خاکستر های اتش فشانی که در ابتدا فوران کردند و آسمان شهر را پر کردند اشاره دارد و در ادامه در آیه 35 خداوند نیز اشاره کرده است که آثاری از این شهر را باقی خواهد گذاشت.

در سوره هود آیات 68 تا 84 نیز به داستان قوم لوط اشاره می شود:

در آیه 68 به بانگی اشاره شده است که بر صدای صدای ناشی از آتشفشان دلالت می کند و خداوند در این آیه به مردن افراد در خانه هایشان اشاره می کند که این مساله نیز درست است زیرا گازهای سمی بسیاری از افراد را در خانه های خود خشکاندند:

 و کسانى را که ستم ورزیده بودند آن بانگ [مرگبار] فرا گرفت و در خانه‏هایشان از پا درآمدند(68)

در آیه 82 به مدفون شدن شهر زیر آتشفشان اشاره می کند :

هنگامی که فرمان ما فرا رسید آن (شهر و دیار) را زیر و رو کردیم و بارانی از سنگ: گلهای متحجر متراکم بر روی هم بر آنها نازل نمودیم.(82)

 

بسیاری از نکات بالا نشان می دهد شهر پمپی همان شهر لوط است اگر این موضوع درست باشد می تواند پاسخ خوبی برایافرادی که این مساله را به زیر سوال می برند که چرا همه پیامبران در خاور میانه ظهور کرده اند باشد.

علاوه بر آن شهر هایی شبیه به شهر پمپی در سوئد و آمریکای جنوبی نیز یافت شده اند[6] که نشان داده است عذاب الهی مشابه قوم لوط در این شهر ها نیز اتفاق افتاده است و چه بسا در آینده نیز ممکن است اگر همه افراد شهری آلوده گناهان گوناگون شوند عذاب الهی به این صورت و صورت های دیگر اعمال شود.

چه بسیارند عبرت ها و چه کمند عبرت گیرندگان

------------

[1]تنها تناقضی که میان شهر پمپی به و داستان قوم لوط به چشم می خورد این است که کمی بازه های زمانی این شهر با زمان حضرت لوط که با حضرت ابراهیم همزمان بوده است به چشم می خود که این موضوع نیز قابل بحث است مثلا ممکن است زمان فوران آتشفشان وزو و شهر پمپی سال 79 قبل از میلاد نباشد و بسیار باستانی تر از آن باشد و مربوط به یک اشتباه در کتابهای تاریخی باشد که این موضوع نیز نیازمند تحقیق بیشتر است اما تمام نشانه هایی که در قرآن از این شهر ذکر شده واقعیت دارد.

[2]پمپئی از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد:ویرانه‌های پمپئی در نزدیکی ناپل در ایتالیا واقع شده‌است. در آن آثاری از بناها و مردم شهر باستانی پمپئی که بر اثر آتشفشان کوه وزوو ویران شده به چشم می‌خورد.[۱] پیش از این تصور می‌شد مردم این شهر به خاطر گازهای سمی حاصل از آتشفشان کشته شده‌اند اما پژوهشهای دیگر نشان داد آنها به خاطر حرارت بالا جان باخته‌اند.برخی دیگر نیز بر پایه نامه‌هایی که ۲۵ سال پس از این ماجرا نوشته شده به این نتیجه رسیدند که مردم به خاطر استشمام خاکسترهای آتشفشان خفه شده‌اند.[۲] این شهر پس از آتشفشان زیر ۴ تا ۶ متر خاک و خاکستر به مدت ۱۵۰۰ سال مدفون شد.این شهر به صورت کاملاً اتفاقی در سال ۱۵۹۹ میلادی کشف شد.این شهر تاریخی که جزو میراث جهانی یونسکو محسوب می‌شود با بیش از دو میلیون و پانصد هزار بازدید کننده در سال یکی از جاذبه‌های مهم ایتالیا به‌شمار می‌آید.

[3]در مستندی که در تلوزیون History channel پخش شد به خوبی به این شواهد اشاره شده است مستند را از طریق این لینک می توانید در سایت یوتوب مشاهده کنید.

[4]شواهد بسیاری وجود دارد که همجنس بازی در یونان و روم باستان بطور گسترده وجود داشته که بی شک در این شهر که مرکز فحشای آن دوران بوده است نیز این عمل وجود داشته جهت مطالعه بیشتر به مطلب همجنس بازی در روم باستان در سایت ویکی پدیا مراجعه فرمایید.

[5]جهت جلوگیری از فیلتر شدن وبلاگ و ... قسمت هایی از تصاویر شطرنجی شد اما علاقه مندان به پژوهش در تاریخ می توانند با سرچ کردن واژه pompeii در تصویر یاب گوگل همه پیکره های سنگی که تصاویر غیر اخلاقی از شهر پمپی در آن دوران کشیده شده بود را مشاهده نمایند

[6]حتی اگر شهر پمپی شهر دقیق لوط نباشد برای شهر لوط نیز سرنوشت دقیقا مشابهی اتفاق افتاده است نمونه ی دیگری از اتفاقی که برای شهر پمپی اتفاق افتاده در بقایای یک شهر باستانی در سوئد و آمریکای جنوبی کشف شده است



:: بازدید از این مطلب : 353
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
ن : دکتر مولایی
ت : پنج شنبه 6 فروردين 1394
.


   مناظره نو ایمانان مسیحی و مسلمان :

سرگذشت زهرا و تینا

من مسلمان بودم

من مسیحی بودم

اسم من تینا (مستعار) و ایرانی هستم . در یک خانواده مذهبی مسلمان و شیعه بزرگ شدم.
پدرم مسلمانی است که همیشه تمام تلاشش را برای انجام دستورات اسلام کرده.او بود که طرز نماز خواندن را به من یاد داد. ولی‌ گفت اجبار در کار نیست و من باید خودم از صمیم قلب‌ خداوند را بپرستم. من از همان روز ,شروع به نماز خواندن کردم. رفته رفته نماز خواندن برایم یک عادت شد. هر وقت مشکل و خواسته ای داشتم،با تمام دل‌ نماز می‌خواندم و از خدا میخواستم مشکلاتم را حل کند و بعد از اینکه مشکل حل میشد،نماز هم به یک عادت تبدیل می شد.
از خردسالی همراه مادرم به کلاس قران می رفتم و تعداد زیادی از سوره های قران را حفظ بودم و همیشه در مدرسه قران صبحگاهی را با صوت می خواندم.
خانواده ام در مورد مراسم مذهبی بسیار جدی هستند و ما همه ساله در منزلمان مراسم سوگواری ماه محرم و نذری تاسوعا و عاشورا داریم.
در مراسم جشن تکلیف کلاس سوم , معلمم گفت از این به بعد نماز و روزه بر شما واجب است و باید حجابتان را رعایت کنید و زنی‌ که موهایش معلوم باشد،خدا در آن دنیا لخت از تک تک موهایش آویزانش کرده و صدای فریادهای او از هر ضجه ای وحشتناکتر است. اگر غیبت کنید‌،گوشت برادر مسلمانتان را خوردید. اگر گناه کنید،در مذاب فرو برده می شوید!همه جا تاریکی و عذاب هست و هیچ راه فراری نخواهید داشت! و هزاران تصویر وحشتناک دیگر از خداوند تنبیه کننده برایم ترسیم شد.بطوریکه شبها کابوس های وحشتناکی از خداوند می دیدم و ترسی بسیار عجیب از خداوند داشتم و سعی می کردم به او فکر نکنم و از او فرار کنم.مادام به این فکر بودم که با انجام هر عملی در این دنیا خداوند من را تنبیه خواهد کرد. تاکنون به کودکانی که والدینشان زیاد تنبیهشان می‌کنند توجه کردید؟ بعد از مدتی تنبیه عادی شده و کودک به عمل خود ادامه می دهد ,بدون اینکه از تنبیه بترسد.اتفاقی که برای من و خیلی از دوستان و آشنایانم افتاده و همه آنها خداوند را از خود دور کرده اند. محبت خداوند نسبت به مخلوقاتش ,آخرین موضوعی بود که کسی راجبش صحبت می کرد.
معلمم میگفت هر کس به خدا نزدیکتر باشد،خداوند انتظار بیشتری از او خواهد داشت و من با خودم فکر می‌کردم پس من به هیچ وجه علاقه ندارم تا از خدا چیزی بدانم,مبادا بیشتر تنبیه شوم!
مادرم مادام یاد آوری می کرد که فلان کار را بکن ،ثواب دارد. فلان کار را نکن گناه دارد! در نتیجه حتی اگر قلبا راضی نبودم, ولی بخاطر ثواب،کار خوب می‌کردم. غافل از اینکه خداوند به ما محبت نمی کند تا ثواب ببرد. بلکه خدا  ذاتش محبت است و من در مسیح یاد گرفتم که باید انگیزه ام همانند خداوند باشد. 
همیشه از خودم می‌پرسیدم که چرا خداوند دستور داده که به  زبان عربی‌ پرستش شود؟ فایده تکرار چند جمله چیست ؟ حتی  اگر تمام قلبت به نماز و جمله های عربی تکراری باشد،مگر خداوند احتیاج به تکرار دارد؟! اگر او فقط به زبان عربی‌ ما را میشنود،چرا همه را عرب نیافرید! و من برای مدتی طولانی نماز را به فارسی خواندم. ولی باز با تکرار آن جمله ها , آرامشِ پرستشِ خداوند در من نبود و این طرز نماز خواندن فقط از روی عادت و ترس از مجازات خداوند بود.
در دبیرستان ،نمره انضباط را از تعداد بارهایی که نماز میخواندی ارزیابی می کردند و قبل از ورود به نمازخانۀ مدرسه باید حاضر غایب می کردیم. من شاگرد درسخوانی بودم و حاضر نبودم به هیچ دلیلی نمرۀ کم داشته باشم. و همیشه حاضر بودم! حتی روزهایی که شرعاً اجازه نداشتی نماز بخوانی‌،من حاضر بودم! وقتی‌ دلت جایی‌ نیست فرعیات چه اهمیتی دارد؟
چنان دروغ می گفتم که حتی خودم هم آنها را باور می کردم! بعنوان مثال اگر کسی از من میپرسید روزه ای،محال بود بگویم نه!
هر زمان که به آخرت فکر می‌کردم،با خودم می‌گفتم وقت برای جبران هست. وقتی‌ پیر شدم،دیگر گناه نمیکنم، درست نماز میخوانم، بجای روزه‌های نگرفته, پولی که مقرر شده را میدهم و هزاران بار حساب می‌کردم ‌ که چقدر به خدا بدهکارم! و با خودم می‌گفتم برای نمازهایی هم که نخواندم،پول میدهم تا یکنفر‌ برایم بخواند!!! در واقع آخرتم را میخرم! 
از نوحه و گریه گریزان بودم.چرا باید عبادت خدا را با گریه انجام دهیم! داوود با سرود شاد و با رقص خداوند را می پرستید. یک قلب مطیع و فروتن است که باعث شادی خدا می شود. کسی که با غم نزد خدا می رود,حتما به دنبال خواسته ای از خداست نه پرستش او! 
کلا خداوند من را خیلی‌ با مشکلات آزمایش می‌کند. قبل از اینکه قلبم را به عیسی مسیح بدهم،مشکل بزرگی برای من اتفاق افتاد.و من زندگی را کنار گذاشته بودم و از دردی که داشتم دایما می نالیدم! به هر چیزی با تمام وجود امید بستم.
به یک تکه پارچه‌ سبز از حرم امام رضا! به یک جرعه آب چشمه زمزم! به مهر تبّرک شده کربلا! به شمع روشن کردن بر روی یک درخت در شمال ایران که میگفتند جواب دعا میدهد! و حتی دخیل هم بستم! هر کس غم من را میدید ،پیشنهادی میداد!
شخصی‌ میگفت فلان سوره را از اول ماه قمری بخوان ،به این صورت که روز اول یکبار،روز دوم دوبار و همینطور تا روز سی‌‌ام, سی‌ بار بخوان و من انجام دادم! شخصی‌ میگفت شیخی هست که دعا می نویسد و بعد از هر نماز باید ۴۰ بار دعایش را بخوانم! و من انجامش دادم! یکی پیشنهاد داد که دعایی سربسته دارد که نباید باز شود و  وقتی مشکلم حل شود باید آن را به آب بیاندازم و من یک دعای بسته بندی را مادام با خود حمل می کردم! یکی‌ میگفت  آش نذری همسایه را هم بزن،مراد میدهد و من کردم! یکی‌ پیشنهاد  نذر کردن داد, کردم! یکی‌ میگفت ۱۰ تا گوسفند قربانی کنم! این یکی‌ را انجام ندادم! یکی‌ گفت بست در حرم امام رضا بشین ! مادرم انجامش داد! یکی گفت 1 ماه نذر کن و روزه بگیر و مادرم 6 ماه تمام روزه گرفت.
به هر چیزی که وجود داشت متوسل شدم!ولی هیچ کدام سودی نداشتند! حقیقتا از بُت کاری ساخته نیست!
این مشکلات همچنان با من همراه هستند. ولی‌ در عیسی مسیح یاد گرفتم که شکایت نکنم! و همیشه شکرگزار هر آنچه خدا داد و هر آنچه که نداد باشم. من شکرگزار مشکلاتم هستم چون با آنها به خداوند نزدیک شدم . من به امید روزی زندگی‌ میکنم که خداوند وعده داد در آن روز نه دردی هست و نه اشکی. هر چند مطمينم در آن روز من از خوشحالی‌ گریه خواهم کرد. 
چند هفته پیش با خانم مسلمانی به نام سیمین آشنا شدم که خیلی‌ به عقیده اش پایبند است و بسیار محترم. سیمین خانم وقتی‌ من را دید، گفت که سال قبل به سفر کربلا رفته و از کاشیهای حرم امام حسین که در بمبگذاری ریخته شده،تعدادی را به قیمت زیاد خریده و هر روز بعد از نماز صبح آنها را زیارت می‌کند! و از من هم خواست به اتاقش روم و در خلوت آنها را زیارت کرده و برای مشکلم مراد بخواهم! 
اگر عیسی مسیح را نشناخته بودم،حتما این کار را می کردم. جرات کرده و گفتم هیچ قدرتی‌ در دنیا بزرگتر از قدرت خدا نیست! و به غیر از او به چیزی اطمینان نمیکنم. سیمین خانم گفت:” وقتی شخصی با رییس بیمارستان کار داشته باشد،مستقیم نزد او نخواهد رفت بلکه به منشی مراجعه می کند. و از منشی می خواهد تا به رییس بیمارستان منتقل کند! “
ولی به نظر من اگر رییس بیمارستان پدرم باشد،من مستقیم نزد جناب رئیس خواهم رفت و منشی‌ نیز برای احترام خواهد ایستاد. احساسی زیباتر از این نیست که‌ خداوند ،پدر روحانی تو باشد و خداوند هر روز به من می گوید” دخترم دل قوی دار”. من دستهای محبت آمیز پدرم ,عیسی مسیح را حس می کنم.رابطه من با خداوند یک رابطه مستقیم قلبیست.
من احتیاجی به منشی‌ مُرده ندارم. واسطۀ مُرده رابطۀ من با خدا را قطع می کند.مثل سیمی که از وسط قطع شود.چطور می توانیم انتظار عبور جریان از یک سیم قطع شده را داشته باشیم؟ عیسی مسیح خداوند زنده برای من شفاعت می کند. 
کلا با این طرز فکر‌ها من نمیتوانم بگویم مسلمان بودم. من مسلمان زاده ای بودم که با قوانین اسلامی بزرگ شده بود و سعی می کرد قوانین را رعایت کند.
چگونگی آشناییم با مسیح:
مادربزرگ یکی از دوستانم به نام فرنوش, مسیحی‌ بود و اهل کشور فرانسه.او با یک مسلمان ایرانی ازدواج کرده بود.روزی که مُرد، وصیت کرد که مراسمی در کلیسا برایش برگزار شود و چون این کار در ایران غیر ممکن بود، فقط فرنوش به یک کلیسای کاتولیک رفت تا امکان چنین چیزی را چک کند. متاسفانه کاری نتوانستیم انجام دهیم ولی‌ همانجا بود که خداوند به من یک تلنگر زد و چیزهایی جلوی چشمم قرار گرفت که تا آن زمان اصلا مهم نبود. اینطور نبود که ناگهان معجزه شود و من مسیحی‌ شوم،نه! اتفاقا بر عکس. نسبت به مسیحیت حساس شدم. این سوال مادام در مغزم تکرار می شد که چرا خدای ما مسلمانها با خدای مسیحیت فرق میکند! مگر ما چند تا خدا داریم! اگر همه ۱ خدا را میپرستیم،پس چرا اجازۀ انجام وصیت آن پیرزن داده نشد! تنها بر روی قبر او در قبرستان مسلمانها، یک صلیب بزرگ با گٔل درست کردیم. هر چند معنی‌ آن را هم نمیدانستیم! 
بعد از آن اتفاق مادام فکرم مشغول بود و در مورد مسیحیت در اینترنت تحقیق کردم. اکثر سایتها بسته بود. ولی‌ کلا به این نتیجه رسیدم که قوانین مسیحیان کاتولیک, خیلی‌ شبیه مسلمانان است و چند سایت اسلامی در مورد مسیحیت گفته بود که آنها ۳ خدا را میپرستند و من با خودم گفتم،آنها بدبخت تر از مسلمانها هستند! 
یکروز برای اینکه دوست صمیمیَم تنها نباشد,با او همراه شدم تا او ملاقاتی با یک کشیش داشته باشد!دوستم مسیحی نبود ولی بسیار راغب بود که در آن زمینه پرس و جو کند. من گوشه ای نشستم تا دوستم صحبتش تمام شود و در کار او دخالتی نداشتم! در آخر آن کشیش بی مقدمه ازمن پرسید،نظر تو در مورد مسیح چیست! و من گفتم او یک پیامبر خداست! بعد از من پرسید،آیا تو قبول داری که گناهکاری؟! 
ما فقط سلام علیک کرده بودیم و بعد او ناگهان از من سوالی‌ را پرسید که حتی خود من هم جرات نمیکردم از خودم بپرسم! در دلم گفتم با چه جرأتی این جناب کشیش از من این سوال را کرد! اصلا به او چه! برای چه‌ میخواهد بداند من گناهکارم یا نه! مگر اینجا دادگاه است! و حسابی‌ از دستش عصبانی بودم. انقدر که اگر امکانش بود،به او حمله می کردم! عصبانی به او گفتم،من نه دروغ میگویم،نه اهل غیبت هستم،همه از من راضی‌ هستند! گناهکار هم نخیر نیستم! و آن کشیش فقط لبخند زد و من را بیشتر عصبانی کرد! 
سپس در آخر یک انجیل به من داد و گفت‌ بخوانش! من هم انداختمش ته کمدم! 
ولی‌ آن سوال بسیار من را با خودم درگیر کرد و وجدان خاموش من را بسیار تحریک کرد. خوب میدانستم چقدر گناه کردم،چقدر دروغ گفتم ،چقدر غیبت کردم،چقدر فکرهای بد کردم و چقدر گنهکارم! ولی‌ هیچ وقت حتی با خودم رو راست نبودم که درون خودم را ببینم. هر گاه فکر کارهای بدی که کرده بودم به مغزم میرسید،در کنارش کارهای ثواب هم خودنمایی می کردند و آنها من را قانع میکرد که به جهنم نخواهم رفت. افتخار می‌کردم به کارهای ثواب! بی‌ خبر از اینکه هیچ مقدار از کارهای خوب نمی‌تواند باعث پاک شدن لکه‌های بد شود! 
آن شب آنقدر به گناهانم فکر کردم که تا صبح از شدت غم نمیدانستم باید چه بکنم! حتی خجالت می‌کشیدم از خداوند طلب بخشش کنم! احساس می‌کردم خداوند خیلی‌ از من دور است و من به هیچ وجه نمیتوانستم سرم را بالا بگیرم و با خدا صحبت کنم! هر چه‌ می‌گفتم خدایا من را ببخش،فایده نداشت. نمیدانستم چطور از این غم وحشتناک فرار کنم! من نتوانستم حتی در این دنیا سرم را بلند کنم و در برابر خداوند پاک قرار بگیرم! وای به حال آن دنیا! 
نمیدانستم راه رهایی از این غم چیست! و از آنجا که خداوند برایم برنامه داشت،خودش راهش را باز کرد. یک مدت طولانی نتوانستم سر کار روم و بجز مطالعه کاری نمیکردم. یکروز تصمیم گرفتم انجیل بخوانم. 
در ابتدا همه چیز برایم نامفهوم بود. نمی فهمیدم منظور عیسی مسیح از اینکه می گوید ” من راه و راستی و حیات هستم” چیست؟ وقتی عیسی می گفت “هیچ چیز جز بوسیله من نزد پدر نخواهد رفت” نمی فهمیدم و خیلی نکات دیگر که درک نمی کردم! ولی علاقه شدیدی در خواندن انجیل پیدا کرده بودم.با اینکه خیلی کم متوجه می شدم, ولی زمانی رسید که دیدم اصلا رغبتی به خواندن کتابهای دیگر ندارم. سوالهای خیلی‌ زیادی داشتم و باید از یک نفر‌ می‌پرسیدم. در نتیجه نزد همان کشیش برگشتم. و شروع به یاد گیری کردم.
سوال دیگری‌ که آن کشیش از من پرسید این بود که آیا  قبول داری که با اعمال خودت،چه خوب و چه بد نمیتوانی‌ در پیشگاه خداوند قدوس حاضر شوی‌؟! و من که بعد از سوال اول ،در تمام آن شب دقیقا این تجربه را کرده بودم،این بار صادقانه جواب دادم و گفتم قبول دارم. 
ایمان آوردم به عیسی مسیح و قبول کردم که تنها وتنها راه نجات در ایمان به اوست.نه در اعمال مذهبی من !
قبول دارم که گناهکارم و به خاطر گناهانم شایستگی مجازات از طرف خدا را دارم! ولی محبت خدا انقدر عظیم است که خودش تقصیر همه گناهان من را بر عهده گرفته و به خاطر من مصلوب شده. او کفاره گناهان من را با خون بی گناهش داده! به خاطر من! من گناهکار که باید به خاطر هیولای درونم عذاب می دیدم! من مسوول مرگ مسیح هستم! خدا را  شکر می کنم که انقدر من را دوست داشت که جان خودش را به خاطر من دادو بعد از مردگان قیام کرد! تا من مجازات نشوم و نمیرم و در عوض هم به من حیات جاودان خواهد داد. چه محبتی بزرگتر از این که خدا در عمل نشان داد که چقدر من را دوست دارد.
در برابر این محبت تنها کار, تعظیم است و من دیگر از مرگ نخواهم ترسید چون ایمان دارم به محض اینکه بمیرم, در حضور خداوند ,عیسی مسیح چشم باز خواهم کرد و در وقت داوری او, عیسی برای من شفاعت خواهد کرد. اگر این محبت عظیم خدا نبود, من چگونه امید به نجات داشتم؟ 
کشیشم به من گفت به خانواده خداوند خوش آمدی و از این به بعد فرزند خداوندی و می تونی خدا را پدر صدا کنی! حسی بهتر از این در تمام عالم وجود ندارد! پدری که همیشه با من است و هیچ وقت ترکت نمی کند! همیشه محافظ و پشتیبان توست .
عیسی مسیح من را تبدیل کرد. و من دوباره متولد شدم.امسال تولد روحانی 3 سالگیم را در عیسی مسیح جشن گرفتم.در خودم میدیدم که چقدر عوض شدم. به گناه خیلی‌ حساس شدم. نه اینکه اصلا گناه نکنم ،نه! من هم انسانم و همه انسانها تا وقتی‌ در این دنیا زندگی‌ می‌کنند،گناه می‌کنند! خداوند در من ساکن شده و من هر روزه با خداوند راه می روم .هدفم در زندگی‌ این هست که هر روزه بیشتر و بیشتر شبیه عیسی مسیح شوم.
یادم است نماز که می‌خواندم ،از پدرم می‌پرسیدم برای چه‌ باید تعداد معین نماز خواند و پدر میگفت برای اینکه نظم و ترتیب را یاد بگیری و این وظیفه ای هست که خدا به گردن ما گذاشته! متنفر بودم از اینکه صبح زود بیدار شوم و نماز بخوانم. فکرم هنوز خواب بود. و یک چیزهایی را سریع می‌گفتم،تا باز  به رختخواب برگردم! 
در اسلام من نماز می‌خواندم تا وظیفه ام را به خدا انجام بدهم و از تنبیه و جزای جهنم خلاص شوم.
ولی در مسیح زندگی‌ می‌کنم ،با این عشق که هر روزه رازگاهان و نیایش با خداوند داشته باشم و خدا را برای وجود عزیز خودش می پرستم و لذت می برم .او با ایمان به عیسی مسیح ,بهشت را به من داده. پس من احتیاجی به اعمال مذهبی برای فرار از جهنم ندارم و اگر  می گویم خدا, قلب من است که می گوید سپاس بر وجود خداوند.
نظم و ترتیب واقعی را من در حضور تمام دل‌ می‌پسندم. سربازی نیز یک وظیفست که خیلی‌‌ها از آن فراری هستند! 
ولی‌ عروسی که شوهرش را دوست دارد ،برای روز عروسیش لحظه شماری میکند! با اینکه بزرگترین مسئولیت زندگی‌ بر گردنش خواهد رفت،ولی‌ برای فراهم کردن مراسم آن روز مشتاقانه زحمت میکشد و من هم هر روز مثل عروسی‌ هستم که مشتاق است تا جشن عروسیش را با خداوند جشن بگیرد. 
خداوند وعده داده که روزی خواهد آمد که هر اشکی را از چشمان ما پاک خواهد کرد.دیگر از مرگ و غم و گریه و درد و رنج خبری نخواهد بود و من هر روزه با حضور عیسی مسیح در زندگیم,این وعده را حس می کنم و به فارسی و با شادمانی فریاد می زنم: پدر! سپاس بر وجود بی همتا و پر محبتت!

 

بسم الله الرحمن الرحیم

تذکر: اسم من  زهرا است و به منظور احترام به آن بخش از خانواده ام که مسیحی هستند و آن بخش که مسلمان شده اند از آوردن نام فامیلم خودداری می نمایم. از آنجا که من یک امریکائی هستم و زبان مادریم انگلیسی است، سابقه دینم را به انگلیسی نوشته و یکی از دوستان خوب ایرانیم آن را به فارسی ترجمه کرده است.

سابقه مذهب من:

ما از یک خانواده مسیحی بودیم و مادر هم در یک خانواده سختگیر مسیحی متولد شده بود و دین به عنوان بخشی از هویت و شخصیت وی محسوب می شد. از دوران کودکی سختی هایی را در برقراری ارتباط با خدا، حضرت عیسی (ع) و حضرت مریم به یاد دارم. مادرم هر یک شنبه به کلیسا می رفت و ما را نیز با خود می برد و حتی ما را در یک مدرسه خصوصی مسیحی ثبت نام کرد. من به یاد می آورم که با این سبک زندگی مسیحی کاملا احساس راحتی می کردم. من عاشق دعا کردن به درگاه خدا، حضرت عیسی (ع)  و حضرت مریم (س) بودم. من عاشق خواندن انجیل بودم، اما باید اقرار کنم که برای من کلیسا مقداری خسته کننده بود و گاهی اوقات به خاطر نشستن طولانی، زمان برای من به سختی می گذشت. به علاوه من عاشق جشن گرفتن در روزهای مقدس مسیحیان بودم و در مدرسه یکی از دانش آموزان فعال در برپایی جشن های مذهبی بودم. من علاقه خاصی به حضرت مریم (س) داشتم. او در لباس عفیف خود بسیار زیبا به نظر می رسید. من در بازی مثل او لباس می پوشیدم و وانمود می کردم که حضرت مریم (س) هستم در حالی که دختران دیگر سعی می کردند مثل مدل ها یا زنان هنرپیشه بلوند و یا خوانندگان، خود را نشان دهند. با این اوصاف شما می توانید بگویید که من عاشق سبک زندگی مذهبی خود بودم.

عوامل تاثیرگذار بر زندگی من:

هنگامی که بچه بودم، یک بار در مدرسه که منتظر آمدن معلم بودیم، در حالی که سر و صدای زیادی در راهرو به راه انداخته بودیم، ناظم آمد و ما را نصیحت کرد که چرا از تواناییمان در صحبت کردن، فکر کردن و … همان طور که حضرت عیسی (ع) از ما می خواهد، استفاده نمی کنیم. در عوض او گفت ما باید به مسیح فکر کنیم و دعا کنیم که این دعا به ما کمک می کند تا مسیح را بهتر درک کنیم و مسیحی بهتری باشیم. من با خودم فکر کردم “وای! حق با اوست”. من در آن زمان کلاس چهارم بودم و در آن زمان با روش کودکانه خودم شروع به دعا کردن به درگاه مسیح و تفکر در مورد خدا کردم. همزمان، مادرم هم همیشه به ما می گفت که فکر کردن کلید ما برای موفق شدن در زندگی است. مادرم به من، برادر و خواهرم  داستان هایی در رابطه با خدا و صفات وی می گفت و من احساس می کنم که آن زمان عاشق خدا شدم. به علاوه، یک بار در درس دینی در سال چهارم، معلم به ما گفت که خداوند قوی ترین وجود است و این که او خالق ماست و مریم مقدس به خاطر عفت و پاکدامنیش نزد خداوند مقام خاصی دارد. به همین علت من احساس نزدیک تر شدن به خدا و حضرت مریم (س) پیدا کردم. در آن شب من مهمترین دعای مسیحیان که the Lord’s Prayer  را خواندم:

” پدر ما که در آسمانی نام تو مقدس باد، پادشاهی تو بیاید، اراده تو برقرار گردد در روی زمین، چنان که در آسمان است. نان روزانه ما را امروز به ما بده و ما را برای خطاهایمان ببخش همچنان که ما آنان را که خطاکارن می بخشیم و ما را هدایت کن نه به سوی وسوسه ها و ما را از بدی و زشتی دور کن. آمین.”

همچنین برای مریم مقدس:

“سلامی سرشار از فیض و برکت بر مریم، خدای ما با توست، برگزیده ای در میان زنان، و مبارک است میوه بطن تو، مسیح. مریم مقدس، مادر خدا، اکنون در زمان مرگ برای ما گنهکاران دعا کن. آمین.”

دعای the Lord’s Prayer به واقع قلب مرا تحت تاثیر قرار داد به این خاطر که به وضوح قدرت، مهربانی و عظمت خداوند را نشان می داد و همچنین جایگاه ما را نسبت به خدا به عنوان یک بنده حقیر که باید بر ضد وسوسه، گناه و بدی بجنگد، نشان می داد.

این دعا به من کمک کرد که احساس امنیت کنم مثل این که یک وجود عظیم بر من ناظر است و به من در عقاید انکار ناپذیر توحیدی کمک می کند. شب هنگام از قدرت خداوند در حیرت فرو رفته بودم.

شما می توانید بگویید که تمام وجود من در حال فریاد زدن عظمت و شکوه خداوند بود! الله اکبر! سبحان الله!

در مدرسه، شروع به خواندن عمیق تر تثلیث کردیم و مرکز توجه ما در زندگی مسیح شد. خدا مسیح بود، مسیح خدا بود، خدا روح القدس بود، روح القدس خدا بود و مسیح روح القدس بود.

در آن زمان هنگامی که من به درگاه مسیح دعا می کردم، بر روی گفته هایم فکر می کردم و سپس آن ها را از مسیح به خدا تغییر می دادم. برای مثال من اغلب نماز را از بر می خواندم: “مسیح ای کودک خدایی، ما به تو اعتقاد داریم، ما تو را می ستاییم و ما عاشق تو هستیم، بر ما گنهکاران رحمت فرما”، سپس با خودم فکر می کردم: “چگونه من در حال دعا به درگاه یک مخلوق هستم و از او طلب رحمت می کنم؟ آیا نباید به درگاه خالق دعا کنم؟ همیشه احساسی در اعماق وجودم داشتم که دعا کردن به درگاه حضرت مسیح اگر او را مانند خداوند بدانیم، اشتباه است. بنابراین من کلمات را در دعاهایم به این صورت تغییر دادم: “خدایا، ما به تو اعتقاد داریم، …”

این احساس ناخوشایند شروع به عمیق شدن و بزرگ شدن در درون من کرد و من شروع به پرسیدن سوالات زیادی از راهبه و کشیش در مورد خدا، مسیح و روح القدس کردم. آن ها از مسیح شروع کردند و نسبت های خدایی به مسیح دادند و سپس به خدا نسبت های بشری دادند. برای مثال آن ها گفتند برای این که خداوند بندگانش را بیشتر بفهمد، خودش را به صورت یک بشر فرستاده و ما باید برای رستگاری و بخشش به درگاه مسیح دعا کنیم. من می پرسیدم آیا راه دیگری هم هست.

این جریان برای مدتی ادامه پیدا کرد تا این که در مدرسه احساس کردند که من در یک مسیر اشتباه قرار گرفته ام و این که سال آینده نباید به این مدرسه بیایم. این طرز برخورد برای من بسیار شگفت آور بود اما برای مادرم نه …

چرا من مسلمان شدم

من فکر نمی کنم که دینم را به اسلام تغییر دادم بلکه من به اسلام بازگشتم. تفاوت بین این دو عبارت این است که عبارت اول به معنای تغییر دادن است در حالی که عبارت دوم به معنی بازگشت است. من به عنوان یک کودک که همیشه سازگار با طبعش است، اعتقاد دارم که غریزه ام مرا به صورت طبیعی به سمت مفهوم واقعی توحید و پاکدامنی می کشید. بزرگی، یگانگی و بخشندگی خدا برای من بسیار واضح بود و برای من طبیعی بود که اعتقاد به خدا از هر راه دیگری غیر عادی است و حس من آن را رد می کند.

خلاصه شما می توانید بگویید که جرقه ای که باعث علاقه من به اسلام شد یگانگی و بزرگی خداوند بود. سخنی از حضرت علی علیه اسلام در کتاب ایشان نهج البلاغه آمده که مفهوم توحید در اسلام را بیان می کند که من فکر می کنم هنوز بسیار شیوا و فصیح است:

شناخت خداوند منوط به شناخت یگانگی اوست. این که گفته شود خدا یکی است چهار معنی دارد که دو تا از آن ها نادرست و دو تا از آن ها درست است. یکی از دو معنی غلط این است که فردی بگوید “خدا یکی است” در حالی که به عدد و شمارش فکر می کند. این اشتباه است زیرا چیزی که دومی نداشته باشد نمی تواند در زمره اعداد وارد شود. آیا شما نمی بینید آنان را که می گویند خدا سومی از سه تا است (تثلیث در مسیحیت) در کفر افتاده اند؟ معنی دیگر این است که گفته شود “so and so یکی از خلق اوست” یعنی یک قسم از این دسته یا یک عضو از این قسم. این معنی هم وقتی برای خدا به کار رود اشتباه است زیرا آن دلالت دارد بر شبیه کردن چیزی به خدا حال آن که خدا بالاتر از هر چیزی است که به او شباهت داده شود. یکی از دو معنی که وقتی برای خدا به کار رود درست این است که باید گفته شود “خدا یکی است” با این حس که هیچ همانندی برای او در بین تمامی موجودات نیست. دیگر این است که گفته شود “خدا یکی است” با این حس که هیچ کثرت و تقسیم شدن قابل تصوری در او نیست نه در ظاهر و نه در باطن و نه در تصور. خدا به تنهایی این یگانگی را داراست.

 

 



:: بازدید از این مطلب : 387
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : دکتر مولایی
ت : چهار شنبه 5 فروردين 1394
.

خشن ترین و عجیب ترین رسومات برخی از دین ها + عکس

 
 

در دنیا افرادی هستند که دین های متفرقه دارند و این ادیان نه تنها الهی نیستند بلکه رسومات بسیار عجیب و خشنی هم دارند که بیشنر شبیه اعمال انسان های دیوانه می ماند. در ادامه خشن ترین و عجیب ترین رسومات برخی از دین ها را باهم مرور میکنیم.

**سانتی

یکی از عجیب ترین مراسم هایی که در هند قدیم انجام می شد، مراسم مذهبی “سانتی” است. این مراسم دینی عجیب بدین صورت است که وقتی مردی جانش را ازدست می دهد، همسر او نیز باید خود را در مراسم خاکسپاری شوهرش به آتش کشیده و بسوزاند.

این مراسم در بخش هایی از هند هنوز هم دیده می شود. این درحالی است که این مراسم توسط جامعه جهانی محکوم شده است.

**روز مردگان

خشن ترین و عجیب ترین رسومات برخی از دین ها + عکس

در مکزیک مراسمی عجیب هرساله در روز اول ماه نوامبر انجام میشود که به جشن مردگان معروف شده است. در این مراسم استخوان ها از قبر خارج شده و تمیز میشوند. در این روز که مردم قصد دارند به روح  مردگان نزدیک تر شوند بچه ها حق خروج از خانه را ندارند زیرا دیدن استخوان های افراد فامیل چندان جالب نیست. این مراسم همیشه با جشن و پایکوبی همراه است و غذاهای خوشمزه برای شادی روح ارواح به مردم داده میشود.

**ماتایوساس

خشن ترین و عجیب ترین رسومات برخی از دین ها + عکس

یکی از مراسم های بسیار عجیب مذهبی هر ساله در گینه نو انجام می شود. در این مراسم که “ماتایوساس” نام دارد تنها پسرهای جوان شرکت میکنند و هدف آن ها تبدیل شدن به مردان واقعی است. در این مراسم ابتدا جوان ها باید چندبار بالا آورده تا شکمشان تمیز شود سپس بعد از انجام چند حرکت مختلف باید زبانشان را سوراخ کنند و مرد واقعی شوند.

**پرش مرگ

خشن ترین و عجیب ترین رسومات برخی از دین ها + عکس

“وانوتو” جزیره ای محروم و دورافتاده در آفریقا است که مراسم مذهبی و خطرناک آن ها به یک جاذبه توریستی تبدیل شده است. در این مراسم مردان برای افزایش سلامتی و همچنین پربارتر شدن محصولات کشاورزی از بالای سکویی چوبی و در حالی که یک طناب از جنس شاخ و برگ به پای خود بسته اند به پایین میپرند. هر چه پرش بلندتر باشد محصولات پربارترخواهند بود! البته هرساله افرادی هم جانشان را از دست می دهند زیرا هیچ ایمنی در این پرش ها وجود ندارد.

**قربانی انسانی

خشن ترین و عجیب ترین رسومات برخی از دین ها + عکس

با قوم آزتک که داستان های زیادی در مورد آن ها گفته می شود حتما آشنا هستید اما شاید با یکی از مراسم های بسیار عجیب آن ها آشنا نباشید. در مراسم قربانی انسان آزتک ها بهترین راه تشکر از خدا را ریختن خون می دانستند از این رو اسیرهای جنگی را به بالاترین بخش معبد میبردند و رو به آسمان از گلو تا شکم او را پاره میکردند سپس قلب فرد بیچاره را به خدا اهدا میکردند.

**پرش از روی بچه

خشن ترین و عجیب ترین رسومات برخی از دین ها + عکس

اسپانیایی ها که مراسم های عجیبشان سر به فلک می کشد در یک حرکت مذهبی بچه های تازه متولد شده را روی زمین می خوابانند و یک نفر از روی آن ها می پرند. فردی که از روی بچه ها می پرد نماد شیطان است و به گفته اسپانیایی ها این حرکت باعث پاکی بچه ها از گناهان می شود ولی به هر حال احتمال مرگشان نیز بسیار زیاد است.

 



:: بازدید از این مطلب : 343
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : دکتر مولایی
ت : چهار شنبه 5 فروردين 1394
.

بهترین دین کدام است؟!!

 



مکالمه‌اى بين لئوناردو باف و دالايى‌لاما

لئوناردو باف يک پژوشگر دينى معروف در برزيل است. متن زير، نوشته اوست

در ميزگردى که درباره «دين و آزادى» برپا شده بود و دالايى‌لاما هم در آنحضور داشت، من با کنجکاوى، و البته کمى بدجنسى، از او پرسيدم: عالى جناب،بهترين دين کدام است؟
...خودم فکر کردم که او لابد خواهد گفت: «بودايى» يا «اديان شرقى که خيلىقديمى‌تر از مسيحيت هستند.»
دالايى‌لاما کمى درنگ کرد، لبخندى زد و به چشمان من خيره شد ... و آنگاه گفت:
«بهترين دين، آن است که از شما آدم بهترى بسازد.»
من که از چنين پاسخ خردمندانه‌اى شرمنده شده بودم، پرسيدم:
آنچه مرا انسان بهترى مى‌سازد چيست؟
او پاسخ داد:
«هر چيز که شما را دل‌رحم‌تر، فهميده‌تر، مستقل‌تر، بى‌طرف‌تر، بامحبت‌تر،انسان دوست‌تر، با مسئوليت‌تر و اخلاقى‌تر سازد. دينى که اين کار را براى شما بکند، بهترين دين است»

من لحظه‌اى ساکت ماندم و به حرف‌هاى خردمندانة او انديشيدم. به نظر منپيامى که در پشت حرف‌هاى او قرار دارد چنين است:
دوست من! اين که تو به چه دينى اعتقاد دارى و يا اين که اصلاً به هيچ دينىاعتقاد ندارى، براى من اهميت ندارد. آنچه براى من اهميت دارد، رفتار تو درخانه، در خانواده، در محل کار، در جامعه و در کلّ جهان است.
به ياد داشته باش، عالم هستى بازتاب اعمال و افکار ماست.
«هيچ دينى بالاتر از حقيقت وجود ندارد.»



:: بازدید از این مطلب : 409
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : دکتر مولایی
ت : چهار شنبه 5 فروردين 1394
.

دره مرگ در جنوب کالیفرنیا

 



 

دره مرگ در جنوب کالیفرنیا

 

تنها شنیدن نام «دره مرگ» کافیست تا هر گردشگری برای دیدن عجیب ترین کویر دنیا راهی پارک ملی ناوادای امریکا شود.پارکی که در جنوب شرقی رشته کوه های سییرا نوادا و در مرز ایالات کالیفرنیا و نوادا قرار گرفته و مرموزترین شوخی طبیعت را به شما نمایش می دهد!

 

در کویر اسرارآمیز کالیفرنیا، سنگ ها راه می روند! صخره ها، حتی اگر به سنگینی یک آدم هم باشند، بدون هیچ نیروی محرکی شروع به خزیدن می کنند و ردپایی از خود به جا می گذارند که شاید تا چند روز ماندگار باشد.

 

حدود هزار سال قبل بود که بومیان منطقه دره مرگ را کشف کردند و درست از همان زمان افسانه جن و پری درباره این دره سر زبان ها افتاد. در تمام این افسانه ها، ردپای موجودات نامرئی و شروری به چشم می خورد که با تردد خود و حرکت دادن سنگ ها رعب و وحشت را به دل بومیان منطقه می انداختند.


دره مرگ

زمین شناسان برای درک اسرار این دره، تقریبا تمام قسمت های آن را مطالعه کرده اند. اولین فرضیه آن بود که این سنگ ها وقتی حرکت می کنند که سطح خارجی شان با قطرات بسیار ریز یخ پوشیده شده و به دلیل رطوبت و صافی بی اندازه زمین، با کمک کوچکترین نسیم کویری به حرکت در می آیند. اما این نظریه خیلی زود رد شد چرا که سنگ ها در تابستان های داغ هم به حرکتشان ادامه می دادند. آنها حتی روی زمین ناهموار هم حرکت می کردند و از خود ردپا به جا می گذاشتند.

 

دره مرگ

بنابراین پژوهشگران به این نتیجه رسیدند که حرکت سنگ های دره مرگ پدیده ای متشکل از چند عامل ناشناخته است که هر کدام از این عوامل می توانند روی هم اثر بگذارند و نتیجه ای شبیه این خلق کنند.

 

اما آنچه حرکت این سنگ ها را شگفت انگیزتر می کند، آن است که آنها به صورت موازی با هم حرکت می کنند. به این ترتیب هر سنگی در طول سالیان دراز یک راه دارد و همان را ادامه می دهد. هیچ کس تا به حال حرکت این سنگ ها را به چشم ندیده و حتی نمی داند این سنگ ها با چه سرعتی حرکت می کنند.

 

 

دره مرگ در جنوب کالیفرنیا

 

 

آنها گاهی در طول حرکتشان بر زمین مسطح دره، چرخی می خورند و روی وجه دیگرشان می لغزند. بنابراین در مسیر اختصاصی یک سنگ ممکن است چند ردپای گوناگون به چشم بخورد. این سنگ ها اگر بر حسب اتفاق به ردپای سنگ دیگری برسند، به شکل عجیبی تغییر مسیر می دهند و یک جهت دیگر را در پیش می گیرند!

 

 

دره مرگ کجاست؟

دره مرگ پست ترین نقطه امریکاست که هوای بسیار گرم و خشکی دارد و درجه حرارت آن در تابستان به 50 درجه سانتی گراد می رسد. به همین دلیل، خیلی ها آب و هوای این منطقه را با عربستان مقایسه می کنند و به این دره، لقب عربستان آمریکا را می دهند.

 

بر اساس آمارهای انجمن تاریخ طبیعی دره مرگ، هر سال 875هزار تا 900هزار توریست از این منطقه که به نام زابریسکه معروف است بازدید می کنند. فاصله این دره تا لاس وگاس حدود 2 ساعت و تا لس آنجلس 4 ساعت است. به این ترتیب گردشگران در کمتر از نصف روز می توانند از هیاهوی بزرگترین و توریستی ترین شهرهای آمریکا جدا شوند و به کویری برسند که سکوت، آرامش، زیبایی و شگفتی را به آنها هدیه می دهد.

 

این دره گونه های کمیابی از جانوران و پرندگان را درخود دارد و محیط خوبی برای زندگی آنها به شمار می رود. دره مرگ برخلاف ظاهر خشکش، یک حوزه آبگیر بزرگ برای برف های آب شده دارد و همانقدر که در تابستان خشک و ترک خورده و گلی به نظر می رسد، در زمستان پوشیده از یخ و برف است. آنقدر که در سال 2004 در اثر ذوب شدن برف کوه های اطراف در دره مرگ سیل آمد!

 

چرا دره مرگ؟

درباره نام عجیب این دره شایعات زیادی به گوش می رسد که از مرگ دسته جمعی مسافران دره تا درگیری های جویندگان طلا در آن متفاوت است. با این حال، امریکایی های امروز روایت دیگری را نقل می کنند که بر اساس آن یکی از کاشفان دره، در هنگام بازگشت رو به دره مرگ کرده و گفته است: «خداحافظ دره مرگ!» و بعد از آن این دره با نام عجیب دره مرگ معروف شده است!

 

 

دره مرگ در جنوب کالیفرنیا

 



:: بازدید از این مطلب : 372
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : دکتر مولایی
ت : چهار شنبه 5 فروردين 1394
.


اصحاب کهف

أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْکَهْفِ وَالرَّقِیمِ کَانُوا مِنْ آیَاتِنَا عَجَبًا ﴿۹﴾  إِذْ أَوَى الْفِتْیَةُ إِلَى الْکَهْفِ فَقَالُوا رَبَّنَا آتِنَا مِن لَّدُنکَ رَحْمَةً وَهَیِّئْ لَنَا مِنْ أَمْرِنَا رَشَدًا ﴿۱۰﴾ فَضَرَبْنَا عَلَى آذَانِهِمْ فِی الْکَهْفِ سِنِینَ عَدَدًا ﴿۱۱﴾ ثُمَّ بَعَثْنَاهُمْ لِنَعْلَمَ أَیُّ الْحِزْبَیْنِ أَحْصَى لِمَا لَبِثُوا أَمَدًا ﴿۱۲﴾ نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ نَبَأَهُم بِالْحَقِّ إِنَّهُمْ فِتْیَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَزِدْنَاهُمْ هُدًى ﴿۱۳﴾ وَرَبَطْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ إِذْ قَامُوا فَقَالُوا رَبُّنَا رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ لَن نَّدْعُوَ مِن دُونِهِ إِلَهًا لَقَدْ قُلْنَا إِذًا شَطَطًا ﴿۱۴﴾ هَؤُلَاء قَوْمُنَا اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ آلِهَةً لَّوْلَا یَأْتُونَ عَلَیْهِم بِسُلْطَانٍ بَیِّنٍ فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ کَذِبًا ﴿۱۵﴾

وَإِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَمَا یَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ فَأْوُوا إِلَى الْکَهْفِ یَنشُرْ لَکُمْ رَبُّکُم مِّن رَّحمته ویُهَیِّئْ لَکُم مِّنْ أَمْرِکُم مِّرْفَقًا ﴿۱۶﴾ وَتَرَى الشَّمْسَ إِذَا طَلَعَت تَّزَاوَرُ عَن کَهْفِهِمْ ذَاتَ الْیَمِینِ وَإِذَا غَرَبَت تَّقْرِضُهُمْ ذَاتَ الشِّمَالِ وَهُمْ فِی فَجْوَةٍ مِّنْهُ ذَلِکَ مِنْ آیَاتِ اللَّهِ مَن یَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَمَن یُضْلِلْ فَلَن تَجِدَ لَهُ وَلِیًّا مُّرْشِدًا ﴿۱۷﴾ وَتَحْسَبُهُمْ أَیْقَاظًا وَهُمْ رُقُودٌ وَنُقَلِّبُهُمْ ذَاتَ الْیَمِینِ وَذَاتَ الشِّمَالِ وَکَلْبُهُم بَاسِطٌ ذِرَاعَیْهِ بِالْوَصِیدِ لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَیْهِمْ لَوَلَّیْتَ مِنْهُمْ فِرَارًا وَلَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْبًا ﴿۱۸﴾ وَکَذَلِکَ بَعَثْنَاهُمْ لِیَتَسَاءلُوا بَیْنَهُمْ قَالَ قَائِلٌ مِّنْهُمْ کَمْ لَبِثْتُمْ قَالُوا لَبِثْنَا یَوْمًا أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ قَالُوا رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثْتُمْ فَابْعَثُوا أَحَدَکُم بِوَرِقِکُمْ هَذِهِ إِلَى الْمَدِینَةِ فَلْیَنظُرْ أَیُّهَا أَزْکَى طَعَامًا فَلْیَأْتِکُم بِرِزْقٍ مِّنْهُ وَلْیَتَلَطَّفْ وَلَا یُشْعِرَنَّ بِکُمْ أَحَدًا ﴿۱۹﴾ إِنَّهُمْ إِن یَظْهَرُوا عَلَیْکُمْ یَرْجُمُوکُمْ أَوْ یُعِیدُوکُمْ فِی مِلَّتِهِمْ وَلَن تُفْلِحُوا إِذًا أَبَدًا ﴿۲۰﴾ وَکَذَلِکَ أَعْثَرْنَا عَلَیْهِمْ لِیَعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَأَنَّ السَّاعَةَ لَا رَیْبَ فِیهَا إِذْ یَتَنَازَعُونَ بَیْنَهُمْ أَمْرَهُمْ فَقَالُوا ابْنُوا عَلَیْهِم بُنْیَانًا رَّبُّهُمْ أَعْلَمُ بِهِمْ قَالَ الَّذِینَ غَلَبُوا عَلَى أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَیْهِم مَّسْجِدًا ﴿۲۱﴾ سَیَقُولُونَ ثَلَاثَةٌ رَّابِعُهُمْ کَلْبُهُمْ وَیَقُولُونَ خَمْسَةٌ سَادِسُهُمْ کَلْبُهُمْ رَجْمًا بِالْغَیْبِ وَیَقُولُونَ سَبْعَةٌ وَثَامِنُهُمْ کَلْبُهُمْ قُل رَّبِّی أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِم مَّا یَعْلَمُهُمْ إِلَّا قَلِیلٌ فَلَا تُمَارِ فِیهِمْ إِلَّا مِرَاء ظَاهِرًا وَلَا تَسْتَفْتِ فِیهِم مِّنْهُمْ أَحَدًا ﴿۲۲﴾ وَلَا تَقُولَنَّ لِشَیْءٍ إِنِّی فَاعِلٌ ذَلِکَ غَدًا ﴿۲۳﴾ إِلَّا أَن یَشَاءَ اللَّهُ وَاذْکُر رَّبَّکَ إِذَا نَسِیتَ وَقُلْ عَسَى أَن یَهْدِیَنِ رَبِّی لِأَقْرَبَ مِنْ هَذَا رَشَدًا ﴿۲۴﴾ وَلَبِثُوا فِی کَهْفِهِمْ ثَلَاثَ مِائَةٍ سِنِینَ وَازْدَادُوا تِسْعًا ﴿۲۵﴾ قُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثُوا لَهُ غَیْبُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ أَبْصِرْ بِهِ وَأَسْمِعْ مَا لَهُم مِّن دُونِهِ مِن وَلِیٍّ وَلَا یُشْرِکُ فِی حُکْمِهِ أَحَدًا ﴿۲۶﴾ (سوره کهف)

«آیا گمان می‌بری که (خواب چندین ساله) اصحاب کهف و رقیم در میان عجایب و غرایبِ (پراکنده در گستره‌ی هستی) ما چیزی شگفت‌انگیز است؟* (یادآور شو) آن‌گاه را که این جوانان به غار پناه بردند و (به درگاه خدا روی آوردند و) گفتند: پروردگارا! ما را از رحمت خود بهره‌مند و راه نجاتی برایمان فراهم فرما.* پس (دعای ایشان را برآوردیم و پرده‌های خواب را) چندین سال بر گوش‌هایشان فرو افکندیم (و در امن و امان به خواب نازشان فرو بردیم). * پس از آن (سال‌های سال به خواب ناز فرو رفتن، که انگار خواب مرگ است) ایشان را برانگیختیم (و بیدارشان کردیم) تا ببینیم کدام‌یک از آن دو گروه (یعنی آنان که می‌گفتند: روزی یا بخشی از یک روز را خوابیده‌ایم و آنان که می‌گفتند: خیر تنها خدا می‌داند که چه‌قدر خوابیده‌اید) مدت ماندن خود را حساب کرده است (و زمان خوابیدن خویش را ضبط نموده است).* ما به دل‌هایشان قدرت و شهامت دادیم، آن‌گاه که به پا خواستند و (برای تجدید میعاد با آفریدگار خود در میان مردم فریاد برآوردند و) گفتند: پروردگار ما، پروردگار آسمان‌ها و زمین است. ما هرگز غیر از او معبودی را نمی‌پرستیم. (اگر چنین بگوییم و کسی را جز او معبود بدانیم) در این صورت سخنی (گزاف) و دور از حقّ گفته‌ایم.* (سپس برخی از ایشان به برخی گفتند:) اینان، یعنی قوم، به جز الله معبودهایی را به خدایی گرفته‌اند. (چه مردمان حقیری! چرا باید بت‌های ساخت دست خویش را بپرستند؟ مگر عقل ندارند؟) ای کاش دلیل روشنی بر (خدیی) آنان ارائه می‌دادند! (مگر چنین چیزی ممکن است؟ هرگز! آنان چه ستم‌کارند) آخر چه کسی ستم‌کارتر از فردی است که به خدا دروغ بندد (و با افترا انبازهایی به آفریدگار جهان نسبت دهد).* (برخی به برخی گفتند:) چون از این قوم می‌برید و از چیزهایی که به جز خدا می‌پرستند، کناره‌گیری می‌کنید (و حساب خود را از قوم خویش و معبودهای دروغینشان جدا می‌سازید) سپس به غار پناهنده شوید (و آیین خود را نجات دهید) تا پروردگارتان رحمت خویش را بر شما بگستراند و وسایل رفاه و رهایی شما را از این کار (مشکلی) که در پیش دارید، مهیا و  آسان سازد.* (دهانه‌ی غار رو به شمال گشوده شده بود و چون در نیم‌کره‌ی شمالی قرار داشت، نور آفتاب مستقیماً به درون آن نمی‌تابید، تو ای مخاطب! وقتی که به خورشید نگاه می‌کردی) خورشید را می‌دیدی که به هنگام طلوع به طرف راست غارشان می‌گرایید (که سوی مغرب است) و به هنگام غروب به طرف چپشان می‌گرایید (که سوی مشرق است) و خودشان در محل وسیع غار قرار داشتند (که وسط غار و فراخنای آن است و ایشان از تابش مستقیم آفتاب در امان بودند). این (چیزی که گذشت از) نشانه‌های (قدرت) خداست. خدا هر که را راهنمایی کند، راهیاب (واقعی) اوست و هر که را گمراه نماید، هرگز سرپرست و راهنمایی برای وی نخواهد یافت.* (ای مخاطب! اگر چنین می‌شد که به ایشان بنگری) در حالی که ایشان خفته بودند، انان را بیدار می‌انگاشتی، ما آنان را به راست و چپ می‌گرداندیم (و زیر و رو می‌کردیم تا اندام‌هایشان سالم بماند) و سگ ایشان بر آستانه‌ی (غار) دست‌های خود را (به حالت نگهبانی) دراز کرده بود. اگر بدیشان می‌نگریستی، از آنان می‌گریختی و سرتاپای تو از ترس و وحشت پر می‌شد.* همان‌گونه که (سی‌صد و نه سال آنان را خواباندیم) ایشان را (از خواب طولانی مرگ مانند) برانگیختیم و (بیدارشان کردیم) تا از یکدیگر (مدت خواب را) بپرسند. یکی از آنان گفت: (فکر می‌کنید) چه مدتی (در خواب) مانده‌اید؟ (دسته‌ای) گفتند: روزی یا بخشی از روز (در خواب بوده‌اید و دراین جا) مانده‌اید. (یکی پیشنهاد کرد و گفت:) سکه‌ی نقره‌ای را که با خود دارید به کسی از نفرات خود بدهید و او را روانه‌ی شهر کنید، تا (برود و) ببیند کدامین (فروشنده‌ی) ایشان غذای پاک‌تری دارد، روزی و طعامی از آن بیاورد. اما باید نهایت دقت را به خرج دهد و هیچ‌کس را از حال شما آگاه نسازد.* قطعاً اگر آنان (از شما آگاه) و بر شما دست یابند، شما را سنگ‌ساز می‌کنند و یا این که به آیین (بت‌پرستی) خود بر می‌گردانند و (در آن صورت در دنیا و آخرت) هرگز رستگار نمی‌گردید.* همان‌گونه (که آنان را به خواب طولانی فرو بردیم و از آن خواب عمیق بیدارشان نمودیم، مردمان شهر را) هم متوجه حالشان کردیم. بدان‌گاه که در میان خود در مورد رستاخیز کشمکش داشتند، بدانند که وعده‌ی خدا (درباره‌ی رستاخیز و زندگی دوباره) حق است و با این که بدون شک قیامت فرا می‌رسد. (در نتیجه‌ی دیدن ایشان اهل شهر به خدا و روز رستاخیز ایمان آوردند. سپس خداوند اصحاب کهف را به هنگام دیدار مردم از ایشان در میان غار میراند. مردمان درباره‌ی ایشان دو گروه شدند. (بعضی از آنان) گفتند: بر (در غار) ایشان دیواری درست می‌کنیم (تا کسی به غار نرود؛ چرا که نمی‌دانیم آنان مرده‌اند یا دوباره به خواب عمیق فرو رفته‌اند) و پروردگارشان آگاه‌تر از (هر کسی به) وضع ایشان است. برخی دیگر که اکثریت داشتند، گفتند: بر (درغار) ایشان پرستش‌گاهی می‌سازیم.* (معاصران پیامبر درباره‌ی تعداد اصحاب کهف به مجادله می‌پردازند و گروهی) خواهند گفت: آنان سه نفرند که چهارمین ایشان سگشان بود و (گروهی) خواهند گفت: آنان پنج نفرند که ششمین ایشان سگشان بود. همه‌ی این‌ها سخنان بدون دلیل است و (گروهی) خواهند گفت: هفت نفرند که هشتمین ایشان سگشان بود. (و اینان از روی علم و آگاهی برگرفته از وحی سخن نخواهند گفت) بگو: پروردگار من از تعدادشان آگاه‌تر (از هر کسی) است. جز گروه کمی، تعدادشان را نمی‌داند. بنابراین درباره‌ی اصحاب کهف جز مجادله‌ی روشن (آرام با دیگران) پیش مگیر (چرا که مسأله‌ی چندان مهمی نیست و ارزش دردسر ندارد) و پیرامون آنان دیگر از هیچ‌کس مپرس (زیرا وحی الهی تو را بس است).* درباره‌ی هیچ چیز (بدون مقترن کردن سخن به مشیت خدا) مگو که فردا آن را انجام می‌دهم.* مگر (این که بگویی:) اگر خدا بخواهد (فردا چنین و چنان کنم؛ چرا که تا اراده‌ی او نباشد، چیزی و کاری انجام نمی‌پذیرد) و چون دچار فراموشی شدی (و إن شاء الله را نگفتی، همین که به یادت آمد) پروردگار را به خاطر آور و (إن شاء الله را بگو تا گذشته را جبران کنی و همیشه دلت با خدا باشد، هنگامی که عزم انجام کاری کردی و آن را آویزه‌ی مشیئت خدا نمودی) بگو: امید است پروردگارم مرا (به چیزی) رهنمود کند که از این (چیزی که مدنظر است، سودمندتر و) به خیر و صلاح نزدیک‌تر باشد.* اصحاب کهف مدّت سی‌صدونه سال در غارشان (در حال خواب) ماندند.* بگو: خداوند (از همگان) آگاه‌تر از مدتی است که اصحاب کهف (در غار زنده و در حال خواب) ماندند (و برایتان بیان گردید. لذا به گفت‌وگوهای مختلف دراین باره خاتمه دهید). تنها اوست که غیب آسمان‌ها و زمین را می‌داند و (از مجموعه‌ی جهان هستی و از جمله از مدّت ماندگاری اصحاب کهف با خبر است). شگفتا او چه بینا و شنواست! (او همه چیز را می‌بیند و می‌شنود! ساکنان آسمان‌ها و زمین) به جز خدا برایشان سرپرستی نیست (که عهده‌دار امور آنان شود) و در فرمان‌دهی و قضاوت خود کسی را انباز نمی‌گرداند».

زندگی پرزرق و برق، بسیاری از مردمان را گول می‌زند و ایشان را نسبت به زنده‌شدن دوباره، غافل و بی‌باور می‌کند. درصورتی که کسانی چون اصحاب کهف یافته می‌شوند که در محیط پرزرق و برق جهان و در میان انواع ناز و نعمت، استقامت و پای مردی خود را در راه ایمان نشان می‌دهند و نیز حوادث بسیاری در جهان رخ می‌دهد که بیانگر از سرگرفتن حیات پس از خواب طولانی بوده که نوعی مرگ به شمار می‌رود. از جمله‌ی این حوادث داستان اصحاب کهف است.

جوانانی که به پروردگار خویش ایمان داشتند

جریان و رخداد این قصه، مربوط به روزگاران طولانی و صدها سال (پیش) بود. با این وصف در طول تاریخ و در مبارزه‌ی مداوم بین ایمان و کفر این داستان به شیوه‌های مختلف بیان شده است. امّا گذشته از همه چیز این امر به روشنی بیانگر قدرت بی‌انتهای پروردگار است و میان معجزه‌ی الهی در دنیای بشری و حقیقت زنده کردن انسان‌ها در روز رستاخیز و حضور در محضر پروردگار ارتباط ایجاد می‌کند.

در یکی از شهرها که مردمان آن همگی اهل ایمان و اطاعت و فرمان‌برداری از همدیگر پیشی می‌گرفتند، کم‌کم نشانه‌های انحراف از راه مستقیم پدیدار گشت. بازار شیطان رونق گرفت و مردم از دستور پروردگار سرپیچی کردند و عوامل گمراهی آشکار شد. این در حالی بود که حاکم آن شهر خود سرکرده‌ی کافران و گناه‌کاران بود. او در گناه و سرپیچی از دستورات پروردگار غرق شده بود. به این ترتیب وزیران و اطرافیانش نیز به همین شکل بودند. این بود که فساد عمومیت یافت و جهل و نادانی و ظلم و ستم همه‌ی جامعه را فرا گرفت. تصویر و مجسمه‌های زیادی از جمله بت‌ها که از سنگ و چوب ساخته شده بودند، در گوشه و کنار شهر برافراشته شده و نصب گردیدند، شیطان بر همه‌جا حکم‌فرما شد و صدای ایمان برای مدت‌ها خاموش گشت. در این میان تنها عده‌ی اندکی از مردم این شهر برایمان خود به حق پابرجا مانده بودند و شیطان نتوانسته بود آن‌ها را فریب دهد و در دریای گمراهی غرق نشده بودند. در میان این عده مجموعه‌ای درخود احساس جرأت و شهامت کردند گرد و غبار تنبلی را از خود زدودند. به یاری خدا به پا خاستند و درمقابل باطل ایستادند. خداوند نیز آنان را درپناه خود گرفت و یاری کرد پس بر هدایتشان افزود و چشم حق بینشان را به نورخود بیناتر نمود و از جانب خود، آنان را تأیید فرمود.

پیوند دادن دل‌ها

هنگامی که در مقابل ظلم و ستم و کفر قیام کردند، از هیچ‌کس و هیچ چیزی و از سختی‌های راه لحظه‌ای به خود تردید نکردند؛ چون دل‌هایشان با خداوند مرتبط بود و در هر لحظه و هرجا از او نیرو و قوّت می‌گرفتند و آشکارا و بی‌پروا ایمانشان را ظاهر کردند و گفتند:

… فَقَالُوا رَبُّنَا رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ … ﴿کهف/۱۴﴾

«… گفتند: پروردگار ما، پروردگار آسمان‌ها و زمین است…».

نه بت‌ها و مجسمه‌ها و شکل‌ها و پیکره‌هایی که از سنگ و چوب ساخته شده است (شایسته‌ی تعظیم و تسلیم شدن نیست). ای قوم ما! به راستی شما در گمراهی آشکاری هستید. ما در مقابل ستم سر فرود نمی‌آوریم و تسلیم انحراف نمی‌شویم.

شجاعانه و بی‌پروا فریادشان را به همه جا و همه کس در بازارها و اجتماعات مردم می‌گفتند و پیامشان را به همه می‌رساندند.

برخورد حاکم

با این حال اگر این جوانمردان بخواهند به دعوت خود، که دعوت به حق است، ادامه دهند و بخواهند که عقیده‌ی مردم را اصلاح نمایند، زمین زیرپای حاکم ستمگر به لرزه خواهد افتاد و تاج و تخت و حکومتش به خطر می‌افتد. به همین دلیل او عظمت کارشان و خطری را که برای او و قدرتش ایجاد می‌شد خوب درک کرده بود. این بود که به شدت درمقابل ایشان ایستاد و در سر راهشان کمین کرد. آن‌ها را تهدید کرد که اگر دست از دعوتشان به سوی حق برندارند، زندگی و معاش آنان را به خطر خواهد انداخت.

پس از قومشان (که بر کفر بودند) دوری جستند و در مقابل ستمگران که بر خداوند دروغ می‌بستند، دست به افشاگری زدند و گفتند:

هَؤُلَاء قَوْمُنَا اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ آلِهَةً لَّوْلَا یَأْتُونَ عَلَیْهِم بِسُلْطَانٍ بَیِّنٍ فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ کَذِبًا ﴿کهف/ ۱۵﴾

«(اینان یعنی قوم ما به جز الله معبودهایی را به خدایی گرفته‌اند (چه مردمان حقیری! چرا باید بت‌های ساخت دست خویش را بپرستند؟ مگرعقل ندارند) ای کاش دلیل روشنی بر (خدایی) آنان ارائه می‌دادند. (مگر چنین چیزی ممکن است؟ هرگز! آنان چه ستم‌کارند؟) آخر چه کسی ستم‌کارتر از فردی است که به خدا دروغ بندد (و یا افترا، انبازهایی به آفریدگار جهان نسبت دهد)».

به سوی غار

از روی ناچاری و برای محافظت از دینشان و از جور ستم‌های بی‌پایان پادشاه، به الهام خداوند پروردگار به غاری در دامنه‌ی کوهی که در نزدیکی شهرشان بود، پناه بردند و سگشان نیز به آنان ملحق شد. به محض این که وارد غار شدند، احساس امنیت و آرامش کردند. آرامش و آسودگی بر آنان چیره گشت و خداوند رحمت خویش را برآنان مستولی ساخت. هرکدام در غار جایی برای خود انتخاب کرده و روی زمین دراز کشید و سگشان نیز بردهانه‌ی غار نشست. به گونه‌ای که همچون نگه‌بانی امین و وفادار مشغول پاس‌داری از درون غار بود.

غار و منتشر شدن رحمت

معمولاً درطبیعت غار محل استقرار جانوران وحشی و درنده و استراحت‌گاه خفاشان است. از درون غار، گازهای بدبو و مسموم کننده به مشام می‌رسد و جایگاه حشرات موذی می‌باشد. تاریکی درون غار ترس و وحشت را به دل انسان‌ها می‌افکند.

با این حال این غار (که ما در این داستان در مورد آن صحبت می‌کنیم)، دقیقاً برعکس تمام غارهای معمولی است. این غارپر است از رحمت پروردگار غارنشینان (که همان جوان مردان با ایمان هستند)، در آن اصلاً احساس ترس و نگرانی نمی‌کنند. درون غار به نور خداوندی آن قدر روشن است که گویی زمینی صاف و هموار است و یک چهارم روز گذشته است و (آفتاب کاملا بر آن تابیده است). شاید حشرات موذی در درون غار به دستور پروردگار هر کدام در سوراخ‌ها و لانه‌های خود خزیده‌اند و اصلاً هیچ تحرکی ندارند.

آرامش در درون غار

هنگامی که جوان مردان وارد غار شدند، هنگام عصر بود. با نزدیک شدن شب هنگام، یاران غار (اصحاب کهف) پس از خستگی احساس آرامش و راحتی و بعد از ترس و وحشت احساس اطمینان می‌کردند. از چشمانشان احساس آرامش مشخص بود. بعد از کمی استراحت و ماندن در غار کم‌کم خواب بر آن‌ها چیره شد و به خوابی عمیق فرو رفتند.

… در روز بعد خورشد طلوع کرد و نور زیبایش همه‌جا را روشن کرده بود. هر جنبنده‌ای به راه افتاد و به کار خویش مشغول شد، به جز یاران غار که در استراحت و خواب عمیق ماندند. خورشید در حرکت ظاهری خودش از مشرق به مغرب مسیر مشخصی دارد که از آن مسیر منحرف نمی‌شود و یک ذره در آن تغییر نمی‌کند.

ولی این امر در مورد یاران غار به امر پروردگار متفاوت بود. صبح‌گاهان هنگام طلوع خورشید، وقتی که نور آفتاب به دهانه‌ی غار نزدیک می‌شد، به دستور پروردگار متعال از کنار آن می‌گذشت و به سوی سمت راست متمایل می‌گردید و رو به درون غار تابیدن نمی‌گرفت و هنگام غروب خوشید از سمت شمال نور ملایمی بر آنان در درون غار می‌تابید، به‌گونه‌ای که در آنان مؤثر نبود و آنان را اذیّت نمی‌کرد که باعث بیداری آنان از خواب گردد.

خواب‌گاه آنان در درون غار چاله‌ای گودال مانند (و وسیع) بود. (و خودشان در محل وسیع از غار قرار داشتند) و در این چاله آن‌چنان احساس آرامش می‌کردند همچون کودکی در آغوش مهربان مادرش. این متمایل شدن نور خورشید نشانه‌ای برقدرت خداوند متعال بود. انسان با ایمان همیشه در پناه خداوند است. نه می‌ترسد و نه اندوهگین می‌شود. هیچ‌گاه دل‌هره و اضطراب به خود راه نمی‌دهد و (در مقابل سختی‌ها و مشکلات) تسلیم نمی‌شود.

اما انسان بی‌ایمان و کافر همیشه در خطر است و هر لحظه احساس ناامنی می‌کند و چون او راه راست و هدایت را گم کرده و از راه باطل پیروی می‌کند، این از نشانه‌های (قدرت) خداست. خدا هر که را راهنمایی کند، راه‌یاب (واقعی) اوست و هر که را گمراه کند، هرگز سرپرست و راهنمایی برای او نخواهی یافت.

و روزها پشت‌سرهم می‌آمدند و ماه‌ها و سال‌ها تکرار می‌گشتند و آنان همچنان در خواب عمیق به سر می‌بردند. چشمانشان باز و حدقه‌هایشان گشوده بود. نگاه‌هایشان به یک سو اندوخته شده بود. گویی تیری است که به سوی هدف نشانه‌گیری شده است. اجسامشان ثابت و هیچ‌گونه تحرکی نداشت. چنان می‌نمود که بیدارند، در حالی که خوابیده بودند. موی بدن و ریش و ناخن‌هایشان بلند شد و رنگ صورت‌هایشان تغییر کرد و نسبت به بعضی چیزهای دیگر زردتر می‌نمود، حال سگشان نیز چنین بود.

اگر کسی آنان را در این حال و وضع می‌دید، بلافاصه از دیدن این صحنه دلش پر از ترس و وحشت می‌شد و حتی لحظه‌ای توان ایستادن و نگریستن به این منظره را نداشت و بی‌درنگ پا به فرار می‌گذاشت. این در حالی بود که چرخش و حرکت آنان به چپ و راست و چرخیدن اجسامشان به اراده و خواست خداوند بود و آنان اصلاً احساسی نداشتند و نقشی را ایفا نمی‌نمودند.

بیداری

این وضع بر اصحاب کهف دهها سال ادامه داشت. در حالی که آنان همچنان در خواب بودند. نسل‌هایی از زندگان مردند و نسل‌های دیگرجایشان را گرفتند. آثار و نشانه‌های شهر از بین رفت و آثار و نشانه‌های دیگری به جای آن‌ها ساخته شد. تخت پادشاهان واژگون شد و پادشاهان دیگری به جای آنان نشستند و سرزمین تغییر و تحول زیاد یافت و مثل این که به زمین دیگری تبدیل شده است. خداوند نسیم زندگی را دوباره در آنان دمید و آنان را زنده گردانید. پس از خواب عمیق بیدار شدند یکی چشمانش را می‌مالید، یکی دیگر خمیازه می‌کشید و آن یکی احساس سرسنگینی می‌کرد. در این میان یکی از آنان گفت: به نظر شما، چه‌قدر خوابیده‌ایم؟ احساس می‌کرد که خواب آن‌ها طولانی بوده است. یکی از رفقایش که در کنارش بود، گفت: یک روز است که خوابیده‌ایم. بلافاصله احساس کرد که زیاد گفته است. گفت: یا قسمتی از روز را خوابیده‌ایم، اما وقتی که به موی سر و صورت و ناخن‌هایشان نگریستند، گفتند: پروردگار بهتر از هر کسی می‌داند که مدّت خواب چه‌قدر بوده است. به این ترتیب یقین یافتند که این وقایع (دراز شدن موی سر و صورت و ناخن‌ها به این حدّ زیاد) باید خیلی بیشتر از زمانی باشد که آن‌ها فکر می‌کنند، ولی  آیا آن‌ها همچنان در آن مقیاس زمانی دنیای خود بودند؟!

گرسنگی

وقتی که بیدار شدند، اولین احساسی که کردند، گرسنگی بود. ولی از چه راهی و از کجا غذا بیابند؟ آنان وقتی که از شهر خارج شدند، حکومت ستمگر آن‌ها را تعقیب می‌کرد و در واقع از شرّ حکومت فاسد بود که فرار کردند و مردم آن‌ها کورکورانه در جهل و نادانی به‌سر می‌بردند. بنابراین آنان نمی‌توانستند که با این وضعیت مقابله کنند و خود را آشکار سازند.

پس نشستند و به فکر چاره افتادند و شدت گرسنگی به حدی بود که می‌بایست هر چه سریع‌تر راه حلی بیابند. سپس از میان خود یکی را انتخاب کردند و سکه‌ای طلا از سکه‌هایی که به همراه داشتند، به او دادند و گفتند «مخفیانه و با احتیاط کامل وارد شهر شو و مواظب باش که کسی تو را نبیند و تو را نشناسند و تا جایی که امکان دارد از مأموران حکومتی و جاسوسن بپرهیز.»

پس برو مقداری غذای (پاکیزه) بخر تا به وسیله‌ی آن جلوی گرسنگی را بگیریم. هیچ‌گاه هوشیاری خودت را از دست ندهی. چون اگر بفمند و تو را شناسایی کنند، به جا و مکان ما نیز پی می‌برند و در نتیجه از نو دچار بلا و فتنه می‌شویم و آن‌ها ما را دستگیر کرده یا سنگ‌سار و یا زندانی می‌کنند و یا این که ما را وادار می‌نمایند که دین و آیین خود را رها سازیم و به آیین آن‌ها درآییم که در هر دو صورت ما هرگز رستگار نخواهیم شد.

با خبر ساختن مردم از احوال خویش

فرستاده‌ی آن‌ها به سوی شهر آمد. قیافه و شکل او چه از نظر لباس و چه از نظر شکل ظاهری به نسبت مردم شهر بسیار متفاوت بود و از طرفی دیگر او وارد شهری شده بود که اصلا آن را ندیده بود و او در آن شهرغریب بود و کسی و جایی را نمی‌شناخت. همه چیز شهر از خیابان‌ها و کوچه‌ها و معابر گرفته تا مردمان آن و طرز لباس پوشیدنشان و حتی ظاهرشان برای و تازگی داشت.

همه چیز عوض شده بود. گویی از دنیایی دیگر آمده است. در خیابان‌ها راه می‌رفت و از شدت ترس و وحشت نصیحت‌ها و سفارشات دوستانش را فراموش کرده بود و راه می‌رفت بدون آن‌که بداند به کجا می‌رود. تا این که یک دفعه به مغازه‌ای رسید که در آنجا مواد خوراکی می‌فروختند. دست به جیبش برد و سکه‌های طلا را بیرون آورده و به فروشنده داد قبل از این که سخن بگوید چیز عجیبی رخ داد. فروشنده با دیدن سکه‌های طلا که همگی متعلق به دوران قدیم بودند، فریاد زد. با شنیدن فریاد فروشنده، مردم دور او جمع شدند و گمان کردند که این مرد با این قیافه‌ی عجیب و غریب بر گنجی دست یافته است. وقتی زبان گشود تا سخن بگوید، از سخنان آنان نیز چیزی نمی‌فهمید و آنان نیز اصلا از او چیزی نمی‌فهمیدند. این بود که تجب مردم و او از همدیگر بیش‌تر شد و مردم بیش‌تر در مورد او کنجکاو شدند. یک‌دفعه (چاره را در این دید) که پا به فرار بگذارد. از میان جمعیت راهی برای خود باز کرد و به سوی دوستانش در غار فرار کرد و مردم نیز دوان‌دوان او را تعقیب می‌کردند. جمعیت پیوسته بیش‌تر و بیش‌تر می‌شد. خبر همه جا پیچید، مردم شهر از بزرگ و کوچک، زن و مرد، پیر و جوان همه به سوی غار رفتند، وقتی خبربه حاکم رسید، دستور داد همراه سپاهی آن‌جا را محاصره کنند.

به راستی وعده‌ی خداوند حق است

مردم پیوسته دسته‌دسته به در غار می‌آمدند و به محض آمدن آن‌ها، همگی دچار ترس و وحشت می‌گشتند. پس از این که همگی در ورودی غار جمع شدند در مورد ورود به غار دچار اختلاف شدند. در این فاصله یاران غارهمگی به رحمت خداوند پیوستند و جان به جان آفرین تسلیم نمودند. هم مردم و هم نسل‌های آینده متوجه یک حقیقت تاریخی گشتند و آن فرار عده‌ای از جوانان مؤمن اهل شهر در روز و پناه‌بردنشان به غار از ترس حاکمان کفر و ظلم و ستم آنان بود. این واقعه باعث شد که کسانی که در آن روز در دهانه‌ی غار حضور یافتند، ایمانشان به قدرت و عظمت خداوند بیش‌تر گردد و به راستی خداوند هر آنچه را که در قبرها مدفون گشته‌اند، زنده خواهد گردانید و وعده‌ی او وعده‌ای حق و راست است.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مؤلف: استاد محمدعلی قطب
ترجمه: ماجد احمدیانی



:: بازدید از این مطلب : 319
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : دکتر مولایی
ت : چهار شنبه 5 فروردين 1394
.

نظریات مختلف درباره محل غار اصحاب کهف

 

 

درباره تعیین محل اصحاب کهف باید گفت که: کهف های مکشوفه امروز در دنیا که اصحاب کهف را بدان منتسب میدانند، معروفترین آنها پنج کهف است: اول: کهف إفسوس (به کسر همزه و کسر فاء)، دوم: کهف رجیب، سوم: کهف کوه قاسیون، چهارم: کهف بتراء، و پنجم: کهف واقع در شبه جزیره اسکاندیناوی. کهف کوه قاسیون در صالحیه دمشق، و کهف بتراء درفلسطین، و کهف اسکاندیناوی در همین شبه جزیره واقع است و خصوصیات جغرافیائی و شواهد تاریخی آنها با کهف اصحاب کهف تطبیق نمی کند، و بنابراین ما از بحث پیرامون آنها خودداری می کنیم.
اما کهف إفسوس: إفسوس شهری خراب و باستانی از شهرهای ترکیه است و مسافت آن تا شهر إزمیر 73 کیلومتر است و این کهف در فاصله حدود یک کیلومتر یا کمتر از إفسوس، در نزدیکی قریه آیاصولوک در دامنه کوه ینایرداغ واقع است. این کهف بسیار وسیع است و در آن صدها قبر با آجر ساخته شده است. در آن به سمت شمال شرقی است، و در آنجا اثری از کلیسا یا صومعه و مسجدی نیست. بسیاری از مورخین و مفسرین، این را همان کهف اصحاب کهف میدانند، و در نزد نصارینیز معروفترین کهوف است؛ و بطور کلی مشهورترین کهوف در بین تمام ملل و اقوام و معتقدین به داستان اهل کهف می باشد. لیکن استاد ما علامه طباطبایی مد ظله به چند دلیل استدلال می کنند بر آنکه نمی تواند آن کهف بوده باشد.
اول آنکه: قرآن در آیات 17-18 سوره کهف در بیان خصوصیات جغرافیائی کهف میفرماید: «و تری الشمس إذا طلعت تزاور عن کهفهم ذات الیمین و إذا غربت تقرضهم ذات الشمال و هم فی فجوة منه ذالک من آیات الله من یهد الله فهو المهتد و من یضلل فلن تجد له و ولیا مرشدا* و تحسبهم أیقاظا و هم رقود و نقلبهم ذات الیمین و ذات الشمال و کلبهم بـاسط ذراعیه بالوصید لو اطلعت علیهم لولیت منهم فرارا و لملئت منهم رعبا؛ و خورشید را می بینی که وقتی طلوع می کند از غارشان به سمت راست میل می کند، و چون غروب می کند از سمت چپشان می گذرد و آنها در جایی فراخ از آن غار بودند. این از نشانه های قدرت خداست. هر که را خدا هدایت کند، او هدایت یافته است و هر که را گمراه کند هرگز برای او سرپرستی راهنما نخواهی یافت* و آنان را بیدار می پنداشتی، در حالی که خفته بودند و آنها را به پهلوی راست و چپ می گرداندیم، و سگشان بر آستانه غار دو دست خود را گشاده بود. اگر بر آنها مشرف می شدی، و از نزدیک می دیدی بی تردید به آنها پشت کرده می گریختی و وجودت از بیمشان آکنده می شد».
این آیه صراحت دارد بر آنکه شعاع خورشید در هنگام طلوع بر جانب راست کهف می تابد، و در هنگام غروب بر جانب چپ کهف. و لازمه اینچنین تابشی اینست که در کهف مواجه جانب جنوب باشد نه در جهت شمال و چون در کهف إفسوس به طرف شمال است، بنابراین مفسرین ناچار شده اند که میزان جهت راست و چپ بودن را نسبت به کسی که میخواهد از خارج کهف به درون آن داخل شود بگیرند. لیکن این معنی صحیح نیست. بلکه میزان راست و چپ بودن نسبت به کسی است که در داخل کهف جای دارد و میخواهد خارج شود، و معمولا جهات را نسبت به خود آن چیز حساب می کنند.
قاضی بیضاوی در تفسیر خود ضمن اعتراف، در کهف را در مقابل بنات النعش دانسته است و نزدیکترین مشارق و مغارب را به کهف، مشرق و مغرب رأس السرطان قرار داده است که چون مدار خورشید در مدار رأس السرطان قرار گیرد و بر کهف بتابد، از کهف منحرف شده و مقابل سمت راست قرار می گیرد که در پشت جهت مغرب است. و چون خورشید غروب کند محاذی با سمت چپ کهف قرار میگیرد و شعاعش بر جانب چپ کهف میرسد و عفونت آن را میزداید و هوایش را معتدل میکند و نور خورشید بر بدنهای آنان نمی تابد تا جسدهایشان را آزار دهد و لباس هایشان را کهنه سازد و معلوم است که بیضاوی برای انطباق کهف به کهف إفسوس با این خصوصیات مجبور شده است جهت راست و چپ را نسبت به خارج غار بگیرد نه داخل و بسیاری دیگر از مفسرین بر همین طریق بیضاوی، محل کهف را قرار داده اند.
دوم آنکه: در آیه مبارکه وارد است: «و هم فی فجوة منه»، یعنی اصحاب کهف در مکان مرتفع و بلندی که در داخل کهف است جای گرفته اند، و در غار إفسوس چنین محل مرتفعی نیست. لیکن این اشکال در صورتی است که فجوة به معنای محل بلند باشد، و این معلوم نیست بلکه بسیاری به معنای ساحت یعنی زمین پهن و گسترده معنی نموده اند.
سوم آنکه: در گفتار خدای تعالی (کهف/ 21) وارد است که: «قال الذین غلبوا علی أمرهم لنتخذن علیهم مسجدا؛ آن جماعتی که به در غار آمدند و از امر آنان مطلع شدند گفتند: ما در این مکان مسجدی بنیاد خواهیم کرد»، و در کهف إفسوس اثری از صومعه و کنیسه و مسجدی نیست. علاوه بر آنکه در آنجا چیزی از کتابت نامهای اصحاب کهف و سگ آنان که شاهد بر این امر باشد نیست، به خلاف سائر کهوف خصوصا کهف رجیب شواهد بسیاری دلالت دارد بر آنکه همان کهف معروف است. این کهف در 8 کیلومتری عمان پایتخت اردن در نزدیکی قریه رجیب است که در دامنه جنوبی کوه در سنگها حفاری شده است و دو طرف راست و چپ آن باز است که آفتاب بر آن می تابد، و در کهف در سمت جنوب است و داخل کهف یک سکوی کوچک به طول سه متر و عرض دو متر و نیم در برابر سطح کهف که سه متر در سه متر است قرار دارد و در داخل غار چند صورت قبر است بر شکل «ناووس» که گویا هشت یا هفت قبر بوده باشد و در روی دیوارهای غار نقوش و خطوطی به زبان یونانی قدیم و ثمودی نگاشته شده که بواسطه اصطکاک قابل قرائت نیست؛ و نیز شکل سگی به رنگ قرمز نقاشی شده، و در آن غار زینت ها و زخارف دیگری نیز موجود است و در بالای این غار آثار صومعه بیزنطیه موجود است که از پولها و سکه ها و سائر آثاری که از آنجا به دست آمده و اکتشاف شده است، به دست می آید که در زمان پادشاهجوستینوس اول (418-417 میلادی) ساخته شده است و آثار دیگری یافت شده که دلالت دارد بر آنکه آن صومعه بعد از غلبه و استیلای مسلمین تبدیل به یک مسجد اسلامی گردیده است که دارای محراب و مأذنه و محل وضو است.
این کهف متروک و مهجور بود و به مرور زمان خراب و منهدم گشت تا اینکه اداره باستانشناسی دولت اردن اخیرا بواسطه حفاریها و اکتشافات بسیار پی برد که همان کهف مذکور در قرآن است و بعضی از روایات مسلمین نیز دلالت دارد بر آنکه کهف مزبور در عمان است و یاقوت در معجم البلدان آورده است که رقیم اسم قریه ای در نزدیکی عمان است و بلده عمان در موضع شهر فیلادلفیا ساخته شده است که از مشهورترین و زیباترین شهرهای آنروز بوده است و قبل از اسلام از اوائل قرن دوم میلادی تحت تصرف دولت روم بوده است، ولیکن در اوائل قرن اول هجری مسلمانان آنجا را فتح نموده و ارض مقدس به تصرف آنها در آمد و حق اینست که مشخصات این کهف بیشتر منطبق است بر کهف مذکور در قرآن کریم نسبت به مشخصات سائر کهف های موجوده و مشهوره در کتب و تواریخ (المیزان، ج 13، ص 320-316).



:: بازدید از این مطلب : 336
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : دکتر مولایی
ت : چهار شنبه 5 فروردين 1394
.

غار مخوف اصحاب کهف در کجا واقع شده است؟

اصحاب کهف

شهرى که اصحاب کهف در آن ساکن بودند بنا بر روایتى که در بحارالانوار از حضرت على، علیه‏السلام، نقل شده است «افسوس‏»1نام داشت که افسوس پیش از میلاد مسیح یکى از شهرهاى معروف جهان بوده که معبد معروف «دیانا» که از عجایب هفتگانه بوده در این شهر قرار داشت. که این معبد از طرف مرد شهرت ‏طلبى به نام «اروسترات‏» در سال ۳۵۶ق.م طعمه حریق شده تا بدین وسیله نام او در تاریخ جاویدان بماند.

این شهر کلا از بین رفته و بر خرابه‏هاى آن دهکده «آیاسلوغ‏» به وجود آمده که آیاسلوغ در استان «آیدین‏» ترکیه در ۶۵ کیلومترى «ازمیر» و ۵ کیلومترى دریاى اژه قرار دارد.2در یک کیلومترى «آیاسلوغ‏» غاریست که مردم ترکیه براى آن اهمیت فراوانى قایل هستند و آنجا را بعنوان مرقد مطهر اصحاب کهف زیارت مى‏کنند، اما اخیرا غار دیگرى در کشور اردن در ۸ کیلومترى عمان (پایتخت اردن) کشف شده که نشانه‏هاى غار اصحاب کهف بر آن منطبق‏تر است.3

همچنین غار دیگرى در نزدیکى شهر دمشق در کشور سوریه منتسب به اصحاب کهف است. لازم به ذکر است علامه طباطبایى، قدس‏سره، پس از تحقیقات ارزنده‏اى به این نتیجه رسیده‏اند که نشانه‏هاى یادشده در قرآن کریم از غار اصحاب کهف بر غار «افسوس‏» در ترکیه منطبق‏تر است.4

و همچنین از ابن عباس نقل مى‏کنند که معاویه در جنگ مضیق نزدیک روم رفته بود و به غارى که اصحاب کهف در آن مدفون‏اند نزدیک شد. معاویه اصرار داشت که از درون غار مطلع شود. قبلا چند نفر را براى کاووش به داخل آن فرستاد ولى تندباد شدیدى وزید که نتوانستند پیش بروند. ناچار معاویه از این فکر منصرف شد.

شهرى که اصحاب کهف در آن ساکن بودند بنا بر روایتى که در بحارالانوار از حضرت على، علیه‏السلام، نقل شده است «افسوس‏» نام داشت که افسوس پیش از میلاد مسیح یکى از شهرهاى معروف جهان بوده که معبد معروف «دیانا» که از عجایب هفتگانه بوده در این شهر قرار داشت

البته در کتب مختلف و تفسیرهاى گوناگون از شهرهاى دیگرى به نامهاى مختلف من‏جمله «فیلادرفیا» و کوه «آنجلس‏» به میان آمده که در سریال «مردان آنجلس‏» به کارگردانى آقاى فرج‏الله سلحشور شاهد استفاده از این اسامى بودیم. که نشان مى‏دهد حجت ‏الاسلام محمد سعید بهمن‏پور، نویسنده و محقق سریال به مفسرانى رجوع کرده‏اند که در آثارشان از این اسامى استفاده شده است، چنانکه اسامى استفاده شده براى اصحاب کهف در فیلم با روایتى که در جلد ۱۴ بحارالانوار از حضرت على، علیه ‏السلام، نقل شده تفاوت دارد، چراکه حضرت على، علیه‏السلام، ایشان را به نام‏هاى «مکسلمینا»، «میشیلینا»، «تلمیخا»، «دیرنهوس‏»، «مرنوس‏»، «ساذریوس‏» و «قطمیر چوپان‏» معرفى مى‏کنند، که البته تفاوت در اسامى افراد و مکانها و یا در شرح خود داستان به برداشتهاى مختلف و یا نقل‏قولهاى گوناگونى برمى‏گردد که هر یک از مفسران به یکى از آنها استناد مى‏کند که به طور مثال در مورد کلمه «رقیم‏» در قرآن، برخى از مفسران آن را نام روستاى نزدیک غار مى‏دانند 5و برخى دیگر نام سگ اصحاب کهف و برخى نام لوح مسى و یا سنگى نصب شده در کنار غار مى‏دانند و برخى نام کوهى مى‏دانند که غار بر روى آن واقع شده و راجع به کلمه «وصید» هم یک چنین اختلاف نظرى وجود دارد که البته این قبیل اختلافات نمى‏تواند به حقیقت داستان و پیام‏هاى آن خدشه‏اى وارد سازد. چراکه خداوند در قرآن مى‏فرماید: «بعضى خواهند گفت که عده آن اصحاب کهف، سه نفر بود و چهارمین سگ آنها و برخى دیگر از روى خیالبافى و غیبگویى مى‏گویند عده آنها پنج نفر بود و ششمین سگ آنها و برخى دیگر گویند هفت نفر بودند و هشتمین سگ آنها (اى رسول ما) بگو خداى من به عده آنها آگاه‏تر (از خلق) است که بر عدد آنها از خلق بجز افراد قلیلى که از طرف حق به وحى دانسته‏اند هیچ کس آگاه نیست. پس تو با اهل کتاب در این موضوع مجادله مکن، جز آن که هرچه بظاهر وحى دانستى اظهار کن. دیگر هرگز فتوى از احدى در این باب مپرس‏»6



:: بازدید از این مطلب : 306
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : دکتر مولایی
ت : چهار شنبه 5 فروردين 1394
.

غار اصحاب‌ کهف کجاست؟

ویرانه هاى این شهر، هم اکنون در نزدیکى «ازمیر» در «ترکیه» به چشم مى خورد، و در کنار قریه «ایاصولوک» در کوه «ینایرداغ» هم اکنون غارى دیده مى شود که فاصله چندانى از «افسوس» ندارد.

 

به گزارش پایگاه اطلاع رسانی شهرستان بوانات ( Bavanat.com ) به نقل از عقیق :

بقایای تاریخی همواره مورد توجه ملل مختلف بوده و به فرهنگ و تاریخ غنا بخشیده و در جلب گردشگر و توجه جهانی نیز مؤثر است. غار کهف از جمله اماکن مورد توجهی است که کشورهای مختلف هر نشانه‌ای را مبنای انتساب به اصحاب کهف می‌دانند.

غار اصحاب‌ کهف کجاست؟غار اصحاب‌ کهف کجاست؟

اصحاب کهف‌، در قصص‌ قرآنى‌ نام‌ گروهى‌ از مؤمنان‌ است که‌ از ستم‌ پادشاهى‌ مشرک‌ به‌ غاری‌ پناه‌ بردند و سالیانى‌ دراز به‌ خوابى‌ عمیق‌ رفته و سپس بیدار شدند.

داستان‌ این‌ گروه‌، با اشاراتى‌ کوتاه‌ در آیات ۹ تا ۲۶ سوره کهف یعنی در ۲۷ آیه تشریح شده است.

تعداد اصحاف به طور دقیق مشخص نیست، اگرچه رقم هفت بیشتر در مورد آنها بکار گرفته می شود . در مورد تعداد اصحاب در آیه ۲۲ سوره کهف آمده است: به زودى خواهند گفت ‏سه تن بودند [و] چهارمین آنها سگشان بود و مى‏گویند پنج تن بودند [و] ششمین آنها سگشان بود تیر در تاریکى مى‏اندازند و [عده‏اى] مى‏گویند هفت تن بودند و هشتمین آنها سگشان بود بگو پروردگارم به شماره آنها آگاه‏تر است جز اندکى [کسى شماره] آنها را نمى‏داند پس در باره ایشان جز به صورت ظاهر جدال مکن و در مورد آنها از هیچ کس جویا مشو .

داستان کهف ، دلالت بر معاد

داستان اصحاب کهف دلالت بر معاد دارد. این داستان از قول های مشهور بین اقوام و ملل زمانهای مختلف مطرح است و قرآن کریم شرحی از آن را به قدری که شاهد برای مسئله معاد است بیان کرده است.

خداوند اصحاب کهف را برای مدت طولانی به خواب برد و بعد بیدار کرد تا به منکرین معاد برساند که مردن و زنده شدن مانند اصحاب کهف و سپس تنبه و بیداری آنهاست.

داستان اصحاب کهف در زمانی به وقوع پیوست که تنازعی شدید در امر معاد و بعثت مردگان بین موحدین و مشرکین در گرفته بود، وقوع این قضیه و حدوث این حادثه که از هر جهت مشابه با مردن و زنده شدن جمیع خلائق است، شک و تردیدی برای منکرین باقی نمی گذارد.

اصحاب کهف در میان ملل مختلف

مانند‌ بسیاری‌ دیگر از قصص‌ قرآنى‌، داستان‌ اصحاب‌ کهف‌ در میان‌ صاحبان‌ ادیان‌ آسمانى پیشینه‌ دارد، در واقع داستانى‌ مشهور در میان‌ مسیحیان‌ شرق‌ و غرب‌ بوده‌ است‌.

قرآن‌ کریم‌ بدون‌ اینکه‌ به‌ صاحبان‌ دیانت‌ بخصوصى‌ اشاره کرده باشد به‌ تعبیر «یقولون‌» به‌ شهرت‌ و تداول‌ این‌ داستان‌ در میان‌ پیشینیان و حتى‌ اختلافى‌ در جزئیات‌ داستان‌ میان‌ بازگو کنندگان‌ اشاره‌ دارد، سوره کهف آیه ۲۲.

غار اصحاب‌ کهف کجاست؟غار اصحاب‌ کهف کجاست؟

در میان‌ مسیحیان‌، اصحاب‌ کهف‌ نه‌ به‌ دلیل پناه‌ بردنشان‌ به‌ غار، بلکه‌ از جهت‌ به‌ خواب‌ رفتنشان‌ شهرت‌ یافته‌اند و با عنایت‌ به‌ اینکه‌ شمار آنان‌ ۷ نفر انگاشته‌ شده‌ است‌، در غالب‌ منابع‌ به‌ خصوص‌ در منابع‌ مسیحیت‌ غربى‌ به‌ “۷ خفتگان” شناخته‌ شده‌اند.

کاوش‌ در پى‌ اصحاب‌ کهف‌

جایگاه‌ داستان‌ اصحاب‌ کهف‌ نزد مسلمانان‌ و وجود این‌ باور که‌ هنوز مى‌توان‌ نشانى‌ از غار اصحاب‌ کهف‌ را بازجست‌، موجب‌ آن‌ شده‌ تا در طول‌ تاریخ‌ کاوش هایی برای دستیابی به غاری که اصحاف کهف در آن به خواب رفتند انجام شده و مکان هایی نیز در پی این کاوش ها و یا بطور تصادفی مشخص و معرفی شده اند… به‌ طبع‌ شهرت‌ اینکه‌ اصحاب‌ کهف‌ در بلاد روم‌ سکنى‌ داشته‌اند، انگیزه‌ای‌ بوده‌ است‌ تا این‌ جویندگان‌، در پى‌ یافتن‌ اطلاعاتى‌ جدید و موثق‌ درباره اصحاب‌ کهف‌ بیشتر به‌ جانب‌ روم‌ توجه‌ کنند.

جایگاه غار اصحاب کهف از منظر آیت الله مکارم شیرازی

در مورد مکان غار اصحاب کهف نظریه های مختلفی وجود دارد و مکانهای متعددی به عنوان غار اصحاب کهف معرفی شده اند.

در تفسیر نمونه آیت الله مکارم شیرازی، جلد ۱۲، صفحه ۴۳۸ درمورد غار اصحاب کهف آمده است: اینکه اصحاب کهف در کدام منطقه از روى زمین زندگى مى کردند و این غار در کجا قرار داشته، در میان دانشمندان و مفسران گفتگو بسیار است.

گرچه پیدا کردن محل دقیق این غار تأثیر زیادى در اصل داستان، نکات تربیتى و اهمیت تاریخی آن ندارد اما دانستن محل این حادثه مى تواند کمک به فهم بیشتر خصوصیات آن کند.

به هر حال، در میان احتمالات و اقوالى که در این زمینه وجود دارد دو قول به صحت نزدیک ترند:

نخست اینکه این حادثه در شهر «افسوس» واقع شده و این غار در نزدیکى آن قرار داشته است.

ویرانه هاى این شهر، هم اکنون در نزدیکى «ازمیر» در «ترکیه» به چشم مى خورد، و در کنار قریه «ایاصولوک» در کوه «ینایرداغ» هم اکنون غارى دیده مى شود که فاصله چندانى از «افسوس» ندارد.

غار اصحاب‌ کهف کجاست؟غار اصحاب‌ کهف کجاست؟

این غار، غار وسیعى است که مى گویند آثار صدها قبر در آن به چشم مى خورد و به عقیده بسیارى غار «اصحاب کهف» همین است.

به طورى که ارباب اطلاع نقل کرده اند، دهانه این غار به سوى شمال شرقى است و همین سبب شده که بعضى مفسران بزرگ در اصالت آن تردید کنند، در حالى که این وضع مؤید اصالت آن است زیرا قرار گرفتن آفتاب به هنگام طلوع در سمت راست غار و در هنگام غروب در سمت چپ ، مفهومش آن است که دهانه غار به سوى شمال و یا اندکى متمایل به شمال شرقى باشد.

عدم وجود مسجد و معبدى در حال حاضر در کنار آن، دلیلى بر نفى اصالت آن نیز نخواهد بود، چه اینکه ممکن است با گذشتن حدود ۱۷ قرن آثار آن معبد از بین رفته باشد.

دومین غار، غارى است که در نزدیکى پایتخت «اردن» یعنى شهر «امان» واقع شده است، در نزدیکى روستایى به نام «رجیب»

غار اصحاب‌ کهف کجاست؟غار اصحاب‌ کهف کجاست؟

در بالاى این غار، آثار صومعه اى دیده مى شود که طبق پاره اى قرائن، مربوط به قرن پنجم میلادى است که بعد از غلبه مسلمین بر آنجا تبدیل به مسجد شده و محراب و مأذنه دارد.

دیگر غارها

در برخى‌ روایات‌ آمده‌ که‌ در قریه‌ای‌ به‌ نام‌ لوشه‌ در غرناطه‌، غاری‌ دیده‌ شده‌ است‌ که‌ اجسادی‌ با سگشان‌ در آن‌ وجود دارند و مردم‌ آنان‌ را اصحاب‌ کهف‌ مى‌پندارند.

در کنار آن‌ غار مسجدی‌ است‌ و در نزدیکى‌ مسجد، قصری‌ به‌نام‌ رقیم‌ و در قسمت‌ شمالى‌ غرناطه‌ شهری‌ قدیمی‌ به‌ نام‌ دقیوس‌ وجود دارد .

در ایالت نخجوان آذربایجان نیز غاری به عنوان غار اصحاب کهف معرفی شده است.

غار اصحاب‌ کهف کجاست؟غار اصحاب‌ کهف کجاست؟

اصحاب کهف در متون کهن مسیحی و توجه خاورشناسان

در دایرهالمعارف بزرگ اسلامی آمده است: در متون‌ مسیحى‌ کهن، داستان‌ اصحاب‌ کهف‌ با مضامینى‌ کاملاً قابل‌ مقایسه‌ با مضامین‌ اسلامى‌ دیده‌ مى‌شود، بدان‌گونه‌ که‌ نه‌ تنها مى‌توان‌ خطوط کلى‌ داستان‌ قرآنى‌ را در پرداختهای‌ مسیحى‌ بازیافت‌ بلکه‌ بخش‌ تفصیلات‌ داستان‌ در روایات‌ و تفاسیر اسلامى‌ نیز با پرداختهای‌ مسیحى‌ قابل‌ مقایسه‌ است‌.

اصحاب‌ کهف‌ و مقایسه آن‌ با نمونه‌های‌ مسیحى و همچنین‌ تطبیق‌ آن‌ با برخى‌ دانسته‌های‌ تاریخى، توجه‌ خاورشناسان‌ را به‌ خود جلب‌ کرده‌ است‌، چنانکه‌ از زوایای‌ مختلف‌ درباره این‌ موضوع‌ به‌ تحقیق‌ پرداخته‌اند.

برای‌ نمونه‌ ماسینیون‌ با نگاهى‌ بر روایات‌ اسلامى‌ و مسیحى‌ به‌ بررسى‌ جایگاه‌ اصحاب‌ کهف‌ در میان‌ گروههای‌ قومى‌ گوناگون‌ به‌ ویژه‌ از نظر تصویرنگاری‌ ایشان‌ عنایت‌ داشته و طى‌ یک‌ سلسله‌ مقالات‌ به‌ تفصیل‌ به‌ این‌ مطلب‌ پرداخته‌ است

از سویى‌ دیگر یونگ‌ با مقایسه داستان‌ اصحاب‌ کهف‌ و داستان‌ خضر نبى‌، به‌ موضوع‌ تجدید حیات‌ و عمر دوباره‌ یافتن‌ نظر داشته‌ است‌ .

غار اصحاب‌ کهف کجاست؟غار اصحاب‌ کهف کجاست؟

منشأ زبان شناختی در کشورهای اسکاندیناوی، آلمان، مجارستان و ولز

واژه sjusovare یا syv sover که در کشورهای اسکاندیناوی سوئد، نروژ و دانمارک کاربرد داشته ریشه در داستان اصحاب کهف از افسوس دارد و به معنای کسی است که سخت و طولانی خوابیده است.

واژه “Siebenschl?fe” در زبان آلمانی و “hétalv?” در زبان مجاری نیز معنایی شبیه به کاربرد مشابه در اسکاندیناوی دارد. این واژه ویژگی فردی را توصیف می کند که معمولا خواب طولانی داشته و دیرتر از زمان لازم از خواب بیدار می شود.

در دامنه واژگان ولزی نیز واژه “saith cysgadur” در داستان بلند ریز لوئیس نوشته دنیل اوون در سال۱۸۸۵ به کار برده می شود و اشاره به فردی دارد که خواب طولانی داشته است.

اصحاب کهف در ادبیات قرون وسطی

توصیف شرایط و وضعیت اصحاب کهف، قرن شانزدهم در فرهنگ کلیسای پروتستان عمومیت یافت و جان دون از شعرای قرن شانزدهم شعری در این رابطه سروده است.

در دوره روشنگری اشاره به داستان اصحاب کهف چندان فراگیر نبود اما شرح این داستان با ظهور عصر رومانتیسیزم احیا شد. اشاره به این داستان در آثاری از تومان دی کوئنسی، شعری از گوته، داستانی از واشنگتن ایروینگ و اچ جی ولز به چشم می خورد.

ظهور داستان اصحاب کهف در ادبیات دوران مدرن

دانیلو کیس نویسنده صرب – کرووات داستان اصحاب کهف را در قالب یک داستان کوتاه در کتاب خود با عنوان دانشنامه درگذشتگان روایت کرده است.

این داستان در دو کتاب سوزان کوپر نیز روایت شده است.

گیلبرد موریس در مجموعه داستانهای اصحاب کهف رویکرد مدرنی به این داستان داشته و با الهام از آن داستانی مشابه نقل کرده است.



:: بازدید از این مطلب : 316
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : دکتر مولایی
ت : چهار شنبه 5 فروردين 1394
.

 

 

متن های زیبا برای تبریک سال نو

 

متن عشقولانه و فانتزی
اگر چه یادمان می رود که عشق تنها دلیل زندگی است اما خدا را شکر که نوروز
هر سال این فکر را به یادمان می آورد.پس نوروزت مبارک که سالت را سرشار از عشق کند. .

 

******************************************

 

متن اداری
یا مقلب القلوب و الابصار یا مدبرالیل و النهار
یا محول الحول و الاحوال حول حالنا الی احسن الحال
حلول سال نو و بهار پرطراوت را که نشانه قدرت لایزال الهی و تجدید حیات طبیعت می باشد
رابه تمامی عزیزان تبریک و تهنیت عرض نموده و سالی سرشار از برکت و معنویت
را ازدرگاه خداوند متعال و سبحان برای شماعزیزان مسئلت مینماییم

 

******************************************


متن ادبی
سال نومی شود.زمین نفسی دوباره می کشد.برگ ها به رنگ در می آیند و گل ها لبخند می زند
و پرنده های خسته بر می گردند و دراین رویش سبز دوباره...من...تو...ما...
کجا ایستاده اییم.سهم ما چیست؟..نقش ما چیست؟...پیوند ما در دوباره شدن با کیست؟...
زمین سلامت می کنیم و ابرها درودتان باد و
چون همیشه امیدوار وسال نومبارک...

 

******************************************


متن زیبا ودوستانه
یادم باشد که زیبایی های کوچک را دوست بدارم حتی اگر در میان زشتی های بزرگ باشند
یادم باشد که دیگران را دوست بدارم آن گونه که هستند ، نه آن گونه که می خواهم باشند
یادم باشد که هرگز خود را از دریچه نگاه دیگران ننگرم
که من اگر خود با خویشتن آشتی نکنم هیچ شخصی نمی تواند مرا با خود آشتی دهد
یادم باشد که خودم با خودم مهربان باشم
چرا که شخصی که با خود مهربان نیست نمی تواند با دیگران مهربان باش


******************************************

 

عمری با حسرت و انده زیستن نه برای خود فایده ای دارد و نه برای دیگران باید
اوج گرفت تا بتوانیم آن چه را که آموخته ایم با دیگران نیز قسمت کنیم . . .

 

******************************************

 

لحظات از آن توست؛ آبی، سبز، سرخ، سیاه، سفید
رنگهایی را که بایسته است بر آنها بزن
روزهایت رنگارنگ
سال نو مبارک . . .

 

******************************************

 

درشکفتن جشن نوروز برایت در همه ی سال سر سبزی جاودان وشادی
اندیشه ای پویا و آزادی و برخورداری از همه نعمتهای خدادادی آرزومندم . . .

 

******************************************

 

جشن است که نوروز به پا خاسته است.شادی و سعادت جهان ان تو باد.از هر دو جهان فقط تو را می خواهم . . .

 

******************************************

 

نوروز پاسداشت عشقهای کوچکی است که زنده مانده اند و روز تعظیم در برابر عشق های
بزرگی که عظمت را کوچک می دانند.پس به تو در نوروز سلام می کنم که بزرگترین عشق این کوچکی . . .

 

******************************************

 

نوروز این رفاقت را نگاهبانی می کند که باور کنیم قلبهامان جای حضور دوستانمان هستند . .

 

******************************************


متن عاشقانه
در این نوروز باستانی خیال آمدنت را به آغوش خسته می کشم . . .

 

******************************************

 

نوروز یعنی هیچ زمستانی ماندنی نیست اگر چه کوتاهترین شبش یلدا باشد . . .

 

******************************************

 

نوروز پیام آور مهر است که مرا وامی دارد تنها به خاطر تو دوست داشتن را یاد بگیرم . . .

 

******************************************


متن ادبی و محترمانه
نوروز شعر بی غلطی است که پایان رویاهای ناتمام را تفسیر می کند . . .

 

******************************************

 

زندگی وزن نگاهی است که در خاطر ما می ماند
نوروز جشن نکوداشت نگاه تو ست پس نوروز بر تو فرخنده باد . . .

 

******************************************

 

متن ادبی
چه افسانه ی زیبایی... زیباتر از واقعیت .. راستی مگر هر شخصی احساس نمیکند
که نخستین روز بهار گویی نخستین روز آفرینش است؟
نوروز مبارک

 

******************************************

 

باز عالم و آدم و پوسیده گان خزان و زمستان خندان و شتابان به استقبال بهار میروند
تا اندوه زمستان را به فراموشی سپارند و کابوس غم را در زیر خاک مدفون سازند
و آنگه سر مست و با وجد و نشاط و با رقص و پایکوبی با ترنم این سرود
طرب انگیز نو روز و جشن شگوفه ها را بر گذار می نمایند . . .

 

******************************************

 

و باز گرمای ملایم و فرحبخش روز های آفتابی بهار در باغ و راغ و کشتزار ها به سبزه و گلها
و درختان بشارت میدهد تا از خواب سنگین زمستان بیدار شوند و روح تازه بخود گیرند
و آنگاه این نوای جانبخش را ساز بدارند . . .

 

******************************************

 

و باز نسیم گوارای گیسوان مشک بوی بته های گلاب را با آهنگ موزون تکان میدهد
تا با لالهء خوش عذار و نرگس و ریحان و گل های دشتی همزمان جوانه زنند
و ترانه عشق را به گوش عشاق برسانند و آنگاه در چمنها و دشت و دمن طوفان برپا کنند . . .


******************************************


و باز هوای شاداب به عشرتگاه باغ و لاله زار ها راه میگشاید و گلهای سرخ و زرد
و نیلوفری را که در سبزه زار ها می رویند نوازش میدهد و آنگاه پربار چمن را
به نظاره می نشیندو همین که در مرغزاران حریر پوش به میزبانی مردان پاکدل دشت می شتابد نالهء
نی را می شنود و وظیفه دار این پیام میگردد . . .

 

******************************************

 

رونق عهـــد شبابست دگــر بوستان را / میرسد مـــژده گل بلبل خوش الحان را
ای صبا گر به جوانان چمـن بـاز رسی / خدمت ما برسان سرو گل ریحـــان را

 

******************************************

 

ای نو بهار خنـــدان از لامکان رسیـــــدی / چیزی به یار مانی از یـــار ما چه دیـــدی
خندان و تازه رویی سر سبز و مکشبویی / همرنگ یار مایی یا رنگ از او خریــدی

 

******************************************

 

فرا رسیدن نوروز باستانی، یادآور شکوه ایران و یگانه یادگار جمشید
جم بر همه ایرانیان پاک پندار، راست گفتار و نیک کردار خجسته باد

 

******************************************

 

متن اداری
بهار یک نقطه دارد نقطه آغاز بهار زندگیتان بی انتها باد سال نو مبارک

 

******************************************

 

متن دوستانه و اداری
با خوبی ها و بدی ها، هرآنچه که بود؛ برگی دیگر از دفتر روزگار ورق خورد،

برگ دیگری از درخت زمان بر زمین افتاد، سالی دیگر گذشت روزهایت بهاری و بهارت جاودانه باد

 

******************************************

 

ای خدای دگرگون کننده دلها و دیده ها ای تدبیر کننده روز و شب ای دگرگون
کننده حالی به حالی دیگر حال مارا به بهترین حال دگرگون کن سال نو مبارک

 

******************************************

 

مثل لحظه ای که باغ, در ترنم ترانه شکوفا میشود, غرق در شکوفه میشود روزگارتان بهـار
لحظه هایتان پر از شکوفـه باد. سال نـو مبارک

 

******************************************

 

بنگر به رستاخیز طبیعت که چه زیباست . و هر سال ستاخیزی دیگر را تجربه می کنیم و چه زیباتر رستاخیز انسان در این عصر آهن وتباهی

 

******************************************

 

متن برای دوستان وبلاگی
ورود به این عید سعید باستانی بنا به دلایل فنی برای شما مسدود می باشد . لطفا اصرار نفرمایید!عید شما مبارک

 

******************************************


متن برای پدر و مادر
عید نوروز را به
گلهای یاس بهشت آرزوهایم ،پدر و مادر عزیزم
که عطرشان پایدار ومهرشان ستودنی است
تبریک می گویم


******************************************


متن اداری و مودبانه
با سلام-در آستانه فرا رسیدن "عید نوروز باستانی" و طمطراق پیک بهاران و آغاز سال نو تبریک
و تهنیت صمیمانه را تقدیم شما و خانواده محترمتان داشته و در پرتو الطاف بیکران خداوندی
، سلامتی و بهروزی، طراوت و شادکامی، عزت و کامیابی را آرزومندیم.

 



:: بازدید از این مطلب : 281
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : دکتر مولایی
ت : چهار شنبه 5 فروردين 1394
.
نویسندگان
آرشیو مطالب
مطالب تصادفی
مطالب پربازدید
چت باکس
تبادل لینک هوشمند
پشتیبانی